لالایی امید: در ضرورت تسلی
کاوه روشنگر - ترانه «لالایی امید» تلاشیست برای از میان بردن نومیدیها به کمک موسیقی و آواز. یک قطعهی کوتاه به فرم لالایی که با پیانو نواخته شده است و با صدای خواننده کامل میشود. با ویورا، سازنده و خواننده این اثر گفتوگو کردهایم.
«لالایی امید»، آهنگیست برای نسل تازه نفس ایرانی، نسلی که در همین ابتدای راه با اندوه بسیاری درگیر است.
«لالایی امید» تلاشیست برای از میان بردن نومیدیها و تلاشی برای زنده کردن امید در دل انسانها به کمک موسیقی و آواز. یک قطعهی کوتاه به فرم لالایی که با پیانو نواخته شده است و با صدای خواننده کامل میشود.
ویورا در اجرای خود به خوبی نشان داده است که به نقاط ضعف و قوت صدایش مسلط است و به خوبی بلندی صدا را کنترل میکند، روندی ملودیک را طی میکند و بیشتر نقشی نوازشگر و مهربان دارد. فضای اثر در میان روشنایی و تاریکی معلق است و تداعیکنندهی یک شب مهتابیست.
ترانه «لالایی امید» به این موضوع میپردازد که امید از دست رفته را میتوان بازیافت و در ستایش زندگی میتوان از چنگ ناامیدی و غم پیرامونمان رها شد.
او خود میگوید:
«لالایی امید» را وقتی احساس تنهایی و ناامیدی میکردم نوشتم. گاهی اوقات که حالم خوب نیست، برای خودم لالایی میخونم، و آوای کوچکی که حبس شده توی این جسمِ بیست و سه ساله را در آغوش میگیرم.
با این هنرمند تازهنفس گفتوگو کردهایم.
آغاز گفتوگو با ویورا:
کاوه روشنگر - چی شد که رفتی سمت موسیقی. داستان Viora از کجا میآید؟
ویورا - مواجهههای متفاوتی داشتهام با آواز و موسیقی و ادبیات، در سبکها و زبانهای متفاوتی. از اولین ارتباطم با شعر و ادبیات میگم (چون من هم شعر مینویسم و هم ترانه، گاهی هم قطعهی موسیقی میسازم). هشت سالگی سر کلاس درس اولین شعرم رو نوشتم. از همون دبستان با خوندن شعر و قرآن و انشاهای خودم و داستانهای کتاب ادبیات سر کلاسهای درس، شروع کردم به کار کردن روی بیانم، و به طرز جالبی قرآن هم اولین مواجههی من با آواز خوندن شد.
ده سالگی یاس گوش میکردم، و تحت تأثیر یأس رپ نوشتم. همون سالها بود که به همراه خواهرم، نونا، شروع کردم به خواندن آهنگهای پاپ انگلیسی. کم کم از چهارده پانزده سالگی شروع کردم به نوشتن ترانه، و اولین اشعار و ترانههای انگلیسیام را هم نوشتم. برای کامل کردن کارهای خودم، رفتم سراغ گیتار و با همراهی گیتار، کارهای original و coverهای مختلف را تمرین میکردم و گهگاهی از آنها پست میگذاشتم. نوزده سالگی یه مدت رفتم سراغ نوازندگی گیتار کلاسیک و قطعات کلاسیک، دانش تئوری موسیقی، و سلفژ کار کردم. بیست و یک سالگی رفتم سراغ پیانو و قطعات کلاسیک پیانو و کنترپوآن و آهنگسازی کار کردم. بیست و دو سالگی اولین ترانهی ایتالیاییام را نوشتم. از بیست تا بیست و دو سالگی هم سه استاد آواز مختلف داشتم که خیلی کمکم کردند. بداههنوازی و بداههخوانی از کارهای موردعلاقهام هستند، و این روزها که خیلی فرصت پرداختن به ساخت آهنگ و ترانهی جدید ندارم، از طریق بداههنوازی به نیازهای موسیقاییام پاسخ میدم.
به نظر، اکثرمون احساس تنهایی میکنیم و چیزی که بیشتر از همیشه نیاز داریم، همراهی کردنِ همدیگه و کنار هم بودنه. ارتباط برقرار کردن فراموش شده و ابراز کردنِ خود و شنیدنِ دیگری رو بلد نیستیم. پشت گوشیهامون و افکارمون قایم شدیم، و واقعیت و بدنهامون رو از یاد بردیم. این شاید بزرگترین ظلمیه که میتونیم در حق خودمون و همدیگه بکنیم.
نامی که برای خودت انتخاب کردی، معنی خاصی دارد؟
وایورا (یا ویورا)، اسم ساختگیایه که از ترکیب حروف مختلف چند سال پیش درآوردم و به دلم نشست. معنیِ خاصی نداره!
پس اولین بار از کلاسهای قرآن مدرسه فهمیدی که صدات گیرایی دارد. و چقدر هم در زمینهی موسیقی فعال بودی و به چه سبک جالبی رسیدی از رپ یاس شروع کردی و الان یک هنرمند کاملا مستقل هستی با زبان و بیان خودت..
آره، مسیر جالبی بوده.
به تازگی یک نگاهی هم دارم به دستگاههای موسیقی ایرانی و شرقی میاندازم.
-آهنگ I'm not ready و لالایی امید. دوست دارم برام از دورهی ضبط و ساختشان بگویی و مراحلی که طی کردی تا این آثار ساخته شدند.
-هرکدوم از این آهنگها تو یه روز ساخته و ضبط شدند. اکثر کارهایی که تو این سه چهار سال با بقیه به اشتراک گذاشتهام، با گوشی ضبط شدهن و هدفشون ثبت کردنِ احساسات لحظهایم بدون اصلاح و تغییر بوده. معمولاً آهنگهام با بداههنوازی شروع میشن و خودشون، خودشون رو کامل میکنن. بهترین کاری که میتونم بکنم اینه که توی این روند مداخله نکنم و بذارم طبیعی پیش بره.
I'm not ready مضمونی شخصی دارد. درسته؟
آهنگ I'm not ready یکی از آهنگهای خیلی شخصیمه، و مربوط میشه به تراماهای زندگیم، مادرم، و زندگی جنسی-عاطفیم و آماده نبودنِ من برای مواجهه با واقعیت و احساسات شدیدی که نسبت به خاطرات و دردهام داشتم. این آهنگ هم در یک روز ساخته و با گوشی ضبط شد.
«لالایی امید» هم شخصیست اما شاید یک سویه اجتماعی هم داشته باشد.
«لالایی امید» را وقتی احساس تنهایی و ناامیدی میکردم نوشتم. گاهی اوقات که حالم خوب نیست، برای خودم لالایی میخونم، و آوای کوچکی که حبس شده توی این جسمِ بیست و سه ساله را در آغوش میگیرم.
«لالایی امید» را هم در شرایطی نوشتم که هم خودم و هم اطرافیانم، و اکثر کسانی که میشناختم خاکستری و غمگین بودیم. «لالایی امید» هم چهار ساعت بعد از نوشته شدنش، برای بقیه به اشتراک گذاشتم.
-در مسیری که با موسیقی طی کردی واکنش اطرافیانت چطور بود؟ چقدر تشویق شدی چقدر با تو مخالفت کردند؟ آیا اذیت شدی به خاطر علاقهات به موسیقی؟
خوشبختانه از سمت خانواده هیچگاه مخالفتی نبوده، از بچگی هم برای کشف و خلق و بازیگوشی همیشه آزاد بودیم. گرچه، خیلی حس نکردم که «شنیده» میشم. همیشه فضا داشتم و از این نظر سرکوب نشدم، اما همراهیِ قلبیای صورت نگرفت. خودم و خودم بودم، پیگیری هم از سمت خودم بوده.
اجرایی داشتی تا به حال؟
اجرا داشتهام، یک اجرای خصوصی که به خاطرش پول گرفتم (با بندمون به اسم The Inside Out Jacket که به مدت یک سال فعالیت و تمرین کردیم)، و چند اجرای پیاپی (اکثرا به سبک جز) در یک کافهای در تهران. ۹۰ درصد آهنگهایی که اجرا شد هم بداههنوازی بود.
وقتی پای فقر و مشکلات جمعی درمیونه، مسئله خیلی سخت و پیچیدهست و من هم راه حلی براش ندارم. شاید از مهمترین دلایلی که میخوام سیاست بخونم همینه، و اینکه بفهمم چه جوری میشه به حل برخی از این مشکلات کمک کرد. نهایتا جدا از مشکلات شخصی، همهمون با مشکلات اجتماعی سر و کله میزنیم، و درد داره. گاهی دردش از مشکلات شخصی خیلی بیشتره.
- قدری هم در مورد نوازندگیت بگو و اینکه صدای چه سازی بیشتر به دلت مینشیند.
من خودم را نوازنده نمیدونم خیلی، بیشتر از سازها به عنوان همراهی و آهنگسازی و یا ابراز کردن خودم استفاده میکنم، و از نظر تکنیک نوازندگی خیلی قوی نیستم. اما دورههایی که به شکل جدیتری تمرکزم روی نوازندگی بود، کمی تجربه کردم که چه حسی داره وقتی ساز جزئی از بدنت میشه. و حس قشنگیه. فکر کنم پیانو بیشتر از بقیه سازها به دلم میشینه صداش، و حداقل تو این دو سال اخیر وقتی نیاز به نواختن داشتم، اکثراً به سراغ پیانو میرفتم. متأسفانه به خاطر مهاجرت پیانویم را هفتهی پیش فروختم و از این بابت عزاداری هم کردم.
در«لالایی امید» فضای سایه روشن مهتابی و رویایی میسازی که فوقالعاده است، در این فضا احساسات زیادی منتقل میکنی با شعری که فکر میکنم نوشتهی خودت باشه. شنونده را دعوت میکنی به پیدا کردن انگیزه و امیدهای از دست رفته. امید همان روشنایی یک شب مهتابیست. اما باز هم غمی در این آهنگ هست که آن هم حس می شود. این یعنی تو در انتقال احساسات بسیار عالی عمل کردی. این ترکیب لالایی، و صحنههای مینیمال و در نهایت دعوت به امید خوب از کار درآمده. چی شد که فُرم لالایی را انتخاب کردی چون واقعا شاید تنها فُرمی بود که میتوانست همهی این احساسات گوناگون را منتقل کند.
-ترانهی لالایی امید را خودم نوشتم.فرم لالایی خودش انتخاب شد، احساس نیاز به محبت کردن به آوای کودک بود. حس میکنم به عنوان کودک، خیلی نادیده گرفته میشیم، و بعد یاد میگیریم که خودمون هم خودمون و احساساتمون رو نادیده بگیریم.
و برای من برخی از قشنگترین تجربیات کودکیم لالاییهایی بوده که مامان یا بابا برام میخوندن. اینکه یکی بغلت کنه و برات لالایی بخونه، خیلی تجربهی صمیمانه و قشنگیه. انگار تو با همهی آسیبپذیریت، دوست داشته میشی و پذیرفته میشی. اونجا لازم نیست کاری انجام بدی، فقط چشمات رو میبندی و به غم، شادی، لبخند، گریه، اجازهی ورود میدی. ازت مراقبت میشه، و لطافتِ احساساتت و آسیبپذیریت درک میشه. نیاز نیست تغییر بدی خودت رو، نیاز نیست سعی کنی چیزی رو عوض کنی یا ورژن قشنگتری از خودت باشی.
خب، چی زیباتر از اینکه یکی برات آواز بخونه؟ فقط و فقط برای تو، و دلِ کوچیکت! نهایتا زیر این نقابها و لباسهایی که میپوشیم، کودکهای لخت و بیپناهی وجود دارن که احساس گمگشتگی و ترس میکنند، و نیاز به عشق و همراهی و درک شدن دارن. به نظرم خیلی ارزشمنده که این وجه همدیگر رو ببینیم و براش ارزش قائل شیم، جای نادیده گرفتن و خاموش کردنِ صداش.
- ممنون ویورا که پذیرفتی با من گفتوگو کنی. در آخر دوست دارم از برنامههات برای آینده بگی و اینکه بین صحبتمون گفتی احساس کردی که شنیده نمیشی. میخواهم یک حرفی که خیلی دوست داری شنیده بشود و تا حالا شنیده نشده را با ما در میان بگذاری.
فعلا آینده خیلی گنگ و نامعلومه، خصوصا که به زودی قراره مهاجرت کنم و در ایتالیا علوم سیاسی بخونم. احتمالش هست که از موسیقی کمی دور شم، و این یک مقدار نگران و غمگینم میکنه. ولی میدونم نهایتا هرجا نیاز داشته باشم برگردم به خونه، آواز میخونم و یه لونهی جدید میسازم. هرجا بترسم، صدام یک مشعلی میشه برای دیدنِ دوبارهی اطرافم. هرجا غم داشته باشم، موسیقی کمکم میکنه که ابرازش کنم.
و در رابطه با حرفی که دوست دارم شنیده بشه، بخش زیادیش اصلا حرف نیست و خیلی نمیشه با کلمات انتقالش داد. اما دورههایی در زندگیم بودند که نیاز داشتم یک آدمی متوجه مشکلاتی که توشون بودم بشه و بتونه کمکی بکنه (بیشتر در رابطه با دوران کودکی و نوجوانی حرف میزنم). از ابیوز شدنها جلوگیری شه، و یا یک دلی با همدردی و مهربونی، دستمو بگیره و واقعا کنارم باشه. خوشبختانه این ساپورت و همدلی رو الان بیشتر از قبل دارم، و چیزیه که با چند تا از دوستان نزدیکم (و به کمک تراپی) توی ارتباطاتمون درحال ساختنش هستیم.
اما، به نظر، اکثرمون احساس تنهایی میکنیم و چیزی که بیشتر از همیشه نیاز داریم، همراهی کردنِ همدیگه و کنار هم بودنه. ارتباط برقرار کردن فراموش شده و ابراز کردنِ خود و شنیدنِ دیگری رو بلد نیستیم. پشت گوشیهامون و افکارمون قایم شدیم، و واقعیت و بدنهامون رو از یاد بردیم. این شاید بزرگترین ظلمیه که میتونیم در حق خودمون و همدیگه بکنیم.
البته، وقتی پای فقر و مشکلات جمعی درمیونه، مسئله خیلی سخت و پیچیدهست و من هم راه حلی براش ندارم. شاید از مهمترین دلایلی که میخوام سیاست بخونم همینه، و اینکه بفهمم چه جوری میشه به حل برخی از این مشکلات کمک کرد. نهایتا جدا از مشکلات شخصی، همهمون با مشکلات اجتماعی سر و کله میزنیم، و درد داره. گاهی دردش از مشکلات شخصی خیلی بیشتره.
نظرها
مخاطب
کاش لینکی برای شنیدن کارهاش میذاشتین.