پاسداران فالوس: در میانهی جنگ-عشقبازی فاشیستها
سوزان کریمی - مقابله با جنگافروزی از سمت هرکس و هرجا، همان مقابله با زنبیزاری-زنکُشی از سمت هرکس و هرجاست. به محض ایستادن بر یک طرف از بازی، آن که حق دارد خشونت بورزد یا آن که خود را پوشانیده تا دیگران نفهمند درون مرزهایش چه میگذرد، زمین را به پاسداران فالوس واگذار کردهایم.
۱.
نشانههای فالیک جمهوری اسلامی از همیشه واضحتر در حال بروز یافتناند. ستایش موشکهای پرشمار و فاصلههایی که میتوانند طی کنند... تا حدی یادآور مسابقاتی است که پسران نوجوان در آستانهی مرد شدن باهم میگذارند: چه کسی میتواند تا فاصلهی دورتری ادرار کند. چه کسی میتواند بر دیگران غالب بیاید و چه کسی ناگزیر است مفعول دیگران باشد. در این بمباران نشانهها، نمیتوانم به فاشیسم «کی*ی» جمهوری اسلامی فکر نکنم، به پیوند فاشیسم و مردانگی سمی-شکننده؛ مقولهای که کلاوس تهوهلایت در اثر بدیع و مفصلش، فانتزیهای مردانه، آن را از طریق بازخوانی دستنوشتههای نیروهای داوطلب شبهنظامی ضدکمونیست در دوران نازیسم پی گرفته است[i].
تهوهلایت فاشیسم را در میلی بنیادین به خشونت و از بین بردن دیگری خطرساز برای هویت مردانه میخواند: امر زنانه، امر مادرانه، امری که در هویتیابی با پدر و یا آسودن در قلمروی ادیپی پدر کارشکنی میکند. ترس از امر زنانه، ترس از حل شدن در ناشناخته و از بین رفتن مرزهایی است که سوژه میتواند در آنها خود، امر همسان با خود، و آنچه را که او را سوژه[ii] میکند بازشناسد. هم از این روست که با استناد به اثر تهوهلایت به درستی میتوان نسبت مستقیمی میان استقرار و نهادینه شدن یک دستگاه فاشیستی با از میان رفتن شرم از ابراز عمومی مردانگی سمی یافت[iii]؛ مردانگی به مثابه سلطه و جواز خشونت برای حراست از قلمرو، قلمروی پدر مرده که بایستی همواره در حالات و سکنات پسران بازیابی گردد. این مردانگی اجباراً شکننده است[iv] زیرا هرآن در معرض از دست دادن تسلط، «آلوده شدن» به نشانههای زنانه (به معنای آنچه نافی مردانگی است) و نتیجتاً مخدوش شدن مرزهای قلمرویی است که موظف است از آن پاسداری کند.
لحظهای که این مردانگی نتواند جواز دسترسی به خشونت، و یا نشانههای حاکی از آن را که استحقاق اعمال فعل بر دیگری را دارد حفظ کند، به جایگاه نفرتانگیز مفعول و زنانهانگاری شدن درمیغلتد. این مردانگی همواره در بحران، و مابین برخورداری از حق بر خشونتورزی و دچار شدن به شرم در نوسان است. به بیان دیگر شرم همواره باید از آن دیگری باشد تا جایگاه مسلط مردانه مخدوش نشود؛ جایگاهی که خدشهدار شدنش برابر با فروشکستن است، و آن که در آن قرار دارد، با هر بار تهدید شکسته شدن برای نجات خود به خشونت مضاعف دست مییازد.
در یک نظام فاشیستی نظم اجتماعی میتواند بر مبنای مراقبت از مردانگی معیار یا مسلط بنا شود. یعنی قوانین و عرفیات به گونهای تنظیم شوند که این مردانگی بحرانی، حتی الامکان، نشکند. میتوان از آن به عنوان یک جور نظام توزیع شرم حرف زد. سوژهی فالیک ادیپیسازی شده، ترجیح میدهد شرم را در دیگری به صورت نفرت در خود احساس کند: در او (دیگری) چیزی هست که میبایستی از آن شرمسار باشد. در مواجهه با دیگری متفاوت (که اغلب واجد امر زنانه است)، مرزهای میل و انزجار تا حد زیادی مدغماند. امر زنانه، تنانه، آنچه انعطافپذیر و در سیلان است، به بیرون قلمروی سوژهی رانده میشود اما نه آنقدر بیرون که سوژه از کارکردهای فراوان مادی و نمادین آن محروم بماند.
در «مواجهات غریب» سارا احمد با استناد به امر فرونهاده، یا اَبجکت به تعریف کریستوا، نشان میدهد که چگونه وجود ابژهی غریبهای که پیشاپیش مستحق شرم فرض میشود، به همان میزان که مرزهای قلمروی پدر را به تنش میاندازد، برای ترسیم آن مرزها ضرورت دارد[v]. احمد جای دیگر شرم را درپیوستهی نیاز به پوشانیدن و مخفی کردن تعریف میکند:
حسی شبیه در معرض دید بودن است شرم -به این معنی که دیگری آنچه را که کردهام و بد و شرمآور است میبیند. اما شرم همچنین تلاشی برای مخفی کردن است، کاری که سوژه را وامیدارد نگاه از دیگری برگیرد و به خود نگاه کند. یا آنطور که اریک اچ اریکسون توصیفش کرده است: شخص، قابل رؤیت است اما آمادگی رؤیت شدن را ندارد. [...] نکتهی پیچیدهی شرم این است که از طریق این که دیگران آن را به عنوان «شرم» ببینند تشدید میشود
-سارا احمد، شرم در حضور دیگران-
در جمهوری اسلامی تعیین اغراقآمیز حدود پوشش و حدود نزدیکی بدنهای ناهمسان از ابتدای امر برای حفظ حدود سوژهای بوده است که نام پدر را زنده و قانون او را در قلمروهای تودرتو و پیاپی مٌجرا نگه دارد: سوژهای اختهشده که با ستایش آنچه او را اخته کرده است تقلا میکند خود را در جایگاه فاعل/اختهکننده بازنمایی کند[vi]. به تعبیر نویسندگان آنتی-ادیپ «ماشین قلمرومدارِ ابتدایی، جریانها[ی میل] را کدگذاری میکند، به اندامها بار معنایی [مطلوب خود را] میبخشد و بدنها را نشاندار میکند[vii].» آنها به دقت نشان میدهند که نشاندار کردن بدنها کنش زیربناییِ تعیین و ادارهی قلمروی دولت، خاصه در یک نظام فاشیستی است.
به این معنا نه تنها بدنها، مطابق آنچه مشابه بدن پدر مرده است یا نیست تعیین و نشاندار میشوند بلکه اندامهای بدنها نیز با توجه به کارکردی که برای حفظ و توسعهی قلمروها دارند بازتعریف میشوند. دلوز-گتاری در همین متن نوشتهاند: خصوصیسازی اندامها تنها با «شرمی که مرد در برابر نگاه مرد[viii] دیگر احساس میکند» آغاز میشود. بدین ترتیب، قلمروگذاری شبکهای تودرتو را برمینهد که از سطح خرد تا سطوح کلان بر مبنای منطقهایی واحد اداره میشوند: منطق مرزکشی و جداسازی، منطق تشبّه به سیمای پدر یا مردانگی برتر (همان اختگی و عزتمندی تؤامان) و این همه البته در تکاپویی پیوسته و از خلال کنشهایی مداوم. واضح است که ساختارهایی که درآنها تسلط سوژهی صاحب فالوس بر پیرامون خود، همچون نمایندهای که نشان سلطان را به همراه داشته باشد، تضمین شده باشد به برقرار ماندن این شبکهی قلمروهای تودرهم و منطقهای فالیک کمک میکنند -هم از اینجاست تأکید مضاعفِ نظامهای فاشیستی بر نهاد خانواده، اجتماعات تفکیکشده، واحدهای نظامی منظم، مدارس یکپارچه و قس علیهذا.
مسئله را به گونهای دیگر بخوانیم: طبعاً نظامی که فالوس را به عنوان ارز رایج مبادلات اجتماعی در نظر میگیرد، بدنی را که قادر است فالوس را بازنمایی کند نیز به انحائی محافظت میکند (هر بازاری ضمانتهای خاص خودش را لازم دارد). پس همهی بدنهای واجد قضیب، به طور بالقوه حائز اهمیتاند اما در درجهی اولِ اهمیت بدنی قرار دارد که میتواند فالوس را محفوظ نگه دارد، به تولید و بازتولید فالوس کمک کند، و ای بسا نشانههای فالیک بیشتری تولید کند؛ قدرت لازم برای دسترسی به کنترل بیشتر، ادیپیزه کردن مردان دیگر، قلمروگذاریهای اجتماعی بیشتر و «جوازهای تردد بیشتر» در اختیار مردی قرار میگیرد که میتواند فالوس را «انبار»، «سودآور» و «مستمر» کند.
فالوس در همهی نظامهای فالوگوسنتریک[ix]، ارز رایج قدرت نمادین است -به عنوان قدرتی که درپیوسته و بهجریاناندازندهی قدرتی است که از سرمایه و کار مادی حاصل میشود. اما این شاید به طور اخص یک دم و دستگاه فاشیستی باشد که میتواند در وهلهی اول این فالوسمحوری را بیحجاب و «بیشرم» کند، و در وهلهی بعدی میتواند نوع خاصی از فالوس را تعیین و تحدید و آن را، بدون دشواریهای قانونی و مدنی، حفظ و تقویت نماید. پس مردانگی مسلط نه تنها ناگزیر است همواره فرازشده، شقکرده، و انعطافناپذیر باشد بلکه لازم است بتواند خود را از اقسام مردانگیهایی که به قدر کافی مسلط (سمی؟) نیستند متمایز نگه دارد.
ترجمهی این امر به نظام اسلامی حاکم بر ایران (و ایران تحت قلمروگذاری این نظام حاکم) میشود برقراری یک سلسلهمراتب فالوسمحور که میتوان رأس آن را مردانگی مجهز به شیعه بودن، فارسیزبان بودن، مالک (اموال) بودن، سیسجندر (همانسوجنسیتی) بودن، سالم بودن، مرکزنشین بودن و سایر امتیازهای متصور در سلسلهمراتب اجتماعی در ایران دانست که اغلب در چهرهی یک مرد متمول مذهبی وابسته به نظام متبلور میشوند. اما فالوگوسنتریسم فاشیستیی که از آن صحبت میکنم، طیفی از سلسلهمراتب مبتنی بر مردانگی/فالوسمندی وضع میکند؛ فالوس را تا مکانهای کمتر قابل تشخیص هم بسط میدهد و کدهای قلمروگذار را در هر سطح ممکن اعمال میکند.
در چنین سلسلهمراتبی، حتی بدنهایی که هیئت بیولوژیک آنها امکان پذیرش فالوس را فراهم نمیآورد هم میتوانند با اعلام سرسپردگی به فالوس، تعهد به نشان دادن فالوس در دیگری (آنچه از آن به عنوان فالوس بودن در برابر فالوس داشتن تعبیر شده است) در درجات بالاتر از قدرت اجتماعی قرار بگیرند -قدرتی که شاید بیش از همه خود را در امکان مالکیت و مبادله نشان میدهد. این بدنهای بیفالوس اما اولاً از حد معینی بالاتر نمیروند، ثانیاً از وابستگی به حداقل یک «مردانگی کامل» که بتواند در مواقع لزوم طرف بازشناسی و مبادله قرار بگیرند، بینیاز نخواهند شد[x]. مسئله نهایتاً این است: مردانگی در یک نظام فالوگوسنتریک فاشیستی برای به حرکت درآوردن نیروها حیاتی است، اما وجود عنصر متفاوت، خاصه مردانگی متفاوت نیز برای برقرار ماندن دم و دستگاه فالوسسالاری ضرورت دارد.
۲.
صحبت از جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام فاشیستی، همانقدر که برای بدنهای نشاندار و مرگپذیر بدیهی به نظر میآید، برخی را که به دنبال تعاریف خشک کلمات در دایرهالمعارفها، کتابهای درسی و منابع اصلی تولید دانش و بازنمایی سیاسی میگردند، مردد میسازد. مسئله این است که این «منابع» اصلی خود ماهیتاً استعماری و سرمایهسالارند؛ فلذا آنچه را مطابق با معیارهای آنها (معیارهایی همچنان فالوگوسنتریک اما به گونهای دیگر) نباشد و از طرف دیگر بررسی و بازشناسی آن به چرخهی سرمایه، خاصه در تولید کالا-داده، فایدهای نرساند، به رسمیت نمیشناسند. از این روست که برای یک سوژهی برخوردارِ ضدامپریالیست غربی، درک فاشیسم رژیم صهیونیستی آسانتر از درک فاشیسم شیعی جمهوری اسلامی است که دههها در «پوشاندن» خود خوشاقبال و ماهرانه عمل کرده است.
اما این وضعیت به گونهای دیگر در سوژهی ساکن یا گریخته از قلمروی جمهوری اسلامی هم دیده میشود. بیاعتنایی هولناک بخش زیادی از ایرانیان نسبت به نسلکشی در غزه، همسو با بیاطلاعی تمام و کمال آنان از تاریخچهی رژیم کشتارگر اسرائیل، و حتی در مواقعی دوستداری و همدردی با این رژیم فاشیستی با ظاهر غربی در منطقه، حاصل از دو امر است: تغذیه شدن دائمی از سمت دیگر آن «منابع اصلی»، یعنی جریان راستگرای آکادمی و مدیای غربی؛ و مهمتر: سوژه-منقاد بودن در خود دستگاه فالوگوسنتریسم فاشیستی که منجر میشود نه در پی برانداختن بازار فالوس بلکه جایگزین کردن مردانگی مسلط بر ما با یک مردانگی نامسلط بر ما (اما مسلط بر دیگری) باشیم؛ مردانگیی که امیدواریم در خشونت از مردانگی مسلط بر ما پیشی گرفته، حجاب از روی آن برگیرد و شرمسارش کند.
سالها محصور ماندن در قلمروی ایزولهی جمهوری اسلامی، البته تأثیر بسزایی در از دست رفتن حساسیت نسبت به واژهی «استعمار» داشته است (و این موضوع را شاید بیش از هر چیز باید ذیل فیلتر شدن سیستماتیک دانش نظری و محدودیت دسترسی به اطلاعات از سایر نقاط جهان در نظر گرفت). سوژههای محصور دستگاه تولید دانش غربی نیز اغلب به همان میزان درک محدود و منسوخی از استعمار دارند. با ارجاع دوباره به آنتی ادیپ اما میتوان «استعمار» را در ادیپیسازی بازیافت. «ادیپ، ادامه دادن استعمار از طریق وسایط دیگر است، یک جور مستعمرهی درونی است[xi]... .» این تعبیر کمک میکند اقسام تصرفات پدرسالارانه را، با همان منطقهای محدود و مشخص، از سطوح خرد تا کلان و در زمینههای بهظاهر بیارتباط با یکدیگر ردگیری کنیم. عبدالله اوجالان، از معماران هوشمند ایدهی «انقلاب زنان» نیز ایدهی استعمار را از فروبستگی ساختار دولت-ملت بیرون میکشد و با تغییر منطق حاکم بر خوانش استعمار، «زن» را قدیمترین مستعمرهی تاریخ معرفی میکند[xii]: آنچه به نفع سوژهی مسلط «استفاده» میشود و ناگزیر است نشانههای تسلط او را برپا دارد، و یا از بین برود.
از این چشمانداز شباهتهای انکارناپذیر دو دولت اسرائیل و جمهوری اسلامی تصادفی و یا حتی صرفاً در واکنش به تهدید یکدیگر نیست: آنها دو ساختار تقویتکنندهی منطق ادیپی-استعماریاند که بر مبنای جلوهی بیشرمانه فالوس و حراست از مردانگی مسلطی که تعریف کردهاند کار میکنند. منطق قلمروگذاری البته منجر میشود سوژهی مخالف با دستگاه فاشیستی نیز در بسیاری از مواقع از امیال تولیدشده به وسیلهی خود آن دستگاه مصون نباشد یا خود خواه ناخواه رواج فالوگوسنتریسم را تقویت کند. اما در این حالت هم میتوان با تمرکز دوباره بر امر شرمآور و معذبکننده به هستهی دیگریستیز یا بهتر است بگوییم دیگری-کُش این نظامها دست یافت. به همین ترتیب میتوان سوژهای را که از جنایات اسرائیل روی میگرداند در همان عمل روی گرداندن (بدون آن که به خود نگاه کند، یا دچار شرم شده باشد) شناخت: او نمیخواهد جلوههای خشونت و از قضا زنبیزاری دولت اسرائیل را ببیند زیرا در آن صورت ناچار خواهد بود شاکلهی آنچه را بر مبنای آن فکر و عمل میکند برهم بزند.
نمونههای فجیع قتل، تحقیر و تجاوز به زنان فلسطینی به دست سربازان اسرائیلی محدود به جنگ و نسلکشی چند ماه اخیر نیستند؛ با این حال، باز هم به تعبیر سارا احمد سوژهی بیرون از ماجرا، به طرق مختلف در «ندیدن خشونت» (که خشونت به خود و دیگری است) تبحر مییابد[xiii]. این امر البته در مقاومت نهچندان مثمر ثمر «بیرونیها» در برابر رژیم اسرائیل هم دیده میشود. آنها اغلب انتخاب میکنند به امر شرمآور و معذبکننده در این مقاومت، بیاعتنا باشند، به این موضوع که زنبیزاری و تقسیم دوگانهی شرم-خشونت صرفاً به شیوهای متفاوت با دولت اسرائیل در نظامیان و شبهنظامیان مسلمان در حال جنگ با آن، مشخصاً جمهوری اسلامی، حوثیهای یمن، حزبالله و خود حماس، جلوهای عیان دارد (و زنستیزی جلوهی صرفاً آشکارتر دیگریستیزی-دیگریکُشی در آنهاست.). شاید بتوان اساس این روی گرداندن را نیز در بیمیلی نهایی این سوژهها به به تغییر بنیادین وضعیت بازجست: آنچه اقتضاء کرده است آنها شاهدان متأثر و (در قیاس با هیولاهای سفید راستگرا در اطرافشان) «پروگرسیوِ» وضعیت، و نه در حال کشتهشدن زیر آن باشند.
۳.
آنچه نوشتم اشارهای بود به پیچیدگی مقاومت علیه فاشیسمهای متفاوت با یکدیگر -و متفاوت با آلمان نازی و ایتالیای عصر موسولینی!- در عین سادگی بیش از حد منطقهای پدرسالار آنها؛ سادگی زمخت و خراشندهای که ناگهان ما را به پیش از تاریخ و جنگ نرهای جوان برای تصاحب مادهها برمیگرداند. واقعیت این است که فاشیسمها و فالوسمحوریهای متفاوت نهایتاً یکدیگر را تقویت میکنند تا احتمالِ برآمدن عنصری را که میز بازی را کاملاً برهم میزند پایین نگه دارند، تا بتوانند از طریق زنانهانگاری، مفعول و مغلوب نمودن مردانگیِ دیگر، جایگاه متزلزل خود را حفظ نمایند. در مورد جمهوری اسلامی وضع از این قرار است که فالوسمحوری افراطی آن، برای محصوران خود آن قلمرو بیش از حد روشن و خردکننده است و برای بیرونیان آن قلمرو، تا حد زیادی فهمناپذیر.
این امر در مواقعی بیرون رفتن از تنگنای مقابله با آن در دل یک سیستم سلطهی جهانی را ناممکن مینمایاند. اما هرچقدر که نظامی فالیک، مبتنی بر کنترل همهجانبهی بدنها میتواند ترسناک و کشنده باشد، سیطرهی تصویر ایدهآل مردانگی از سطح خرد (افراد و بدنها) تا کلان (رأس حکومت، چهره و صدای دولت) آن را یکنواخت، پیشبینیپذیر و در برابر امر بیسابقه و پیشبینیناشده «شکننده» میسازد. این امر در قیام ژینا واضحتر از همیشه به اثبات رسید[xiv]: پیشبینیناشدهها، بازشناسیناشدهها، توانستند از جریانهای کدگذار و جداکننده بگذرند و یکدیگر را خلاف آنچه قانون پدرسالار اقتضاء میکند بازشناسند؛ آنچه اتصالپذیری نیروهای متفاوت حاضر در قیام را (زنان، کوییرها، ملل تحت استعمار داخلی و...) را نه تنها با نقاطی در سراسر جغرافیای ایران، بلکه با بسیاری از همسرنوشتانشان در منقطه و سایر نقاط تحت استعمار در جهان میسر میساخت. «ژینا» به این تعبیر، آغاز حرکتی فراگیر برای وضع کردن کدهای مقاوم دربرابر منطق فالوس برای بازیافتن یکدیگر بیرون قلمروهای پدر بود.
نیروهای مخالف جمهوری اسلامی قاعدتاً میبایست فرصت پیوستن به یک جنبش «زنانه» (بخوانید ضد-فالیک) را برای خلاصی از شبکههای ادیپیسازی جمهوری اسلامی غنیمت میشمردند؛ اما بار دیگر، و دستکم این بار به شکل جمعی، متوجه شدیم که کار، به این سادگیها هم صورت نمیگیرد. آن گاه که وضعیت انقلابی جای خود را به حاکمشدن ضدانقلاب میدهد، شبکههای اتصالپذیری و جریانهای میلهای آزاد در آنها مختل میشود و سوژههایی که جایگاههای باثباتتری دارند؛ از طرف دولتهای مستقر بازشناسی میشوند یا از اندک قلمروهای کوچکی که بدانها واگذار شده است برخوردارند، اقدام به تعیین اولویت و برگرداندن امور به منطق سلسلهمراتبی میکنند: بهنحوی بازگشتن به پیشبینیپذیری، به زمان خطی و حرکت مطیعانه در بین خطوط. جملههای خبری جای روایتهای جمعی را، هویتها جای نیروها را و تفسیرها جای مبارزه برای تغییر را میگیرند تا زمانی که دوباره، بدنهای نافرمان، همزمان به میلهای آزادشده آری بگویند و رمزهای ارتباطی خودشان را بازیابند.
با این تفاصیل میتوان پذیرفت که مشارکت در «زمین زدن» جمهوری اسلامی در جنگ-علیه-زنان از مقابله با ماشین جنگ فالیک آن جدایی ناپذیر است، در واقع این دو وجه لازم و ملزوم یکدیگرند. خوب است به یاد بیاوریم این پیوستگی سبقهای تقریباً به درازای تاریخ جمهوری اسلامی دارد، زمانی که علم شدن جنگ هشتساله، زمینهساز برپایی و تقویم آپارتاید جنسیتی و دینی و سرکوب گستردهی مخالفان در دههی شصت شمسی را فراهم کرد. به همین منوال، مقابله با رژیم فاشیست استعمارگر اسرائیل از طریق رواداری بر زنبیزاری نهادینه در گروهها و دستهجاتی که از فالوسی متفاوت از فالوس صهیونیستی حمایت میکنند، اگر نه یک شوخی ترسناک، نوعی تنبلی خطرناک سیاسی و اندیشگی را نشان میدهد که از سوی سوژهی برخوردارِ بیرون از گود خاورمیانه آنقدرها عجیب نیست، اما وقتی در آن کسی دیده میشود که استعمارگری ادیپ را از اتاق خواب تا خیابانهای جمهوری اسلامی تجربه کرده است، تا حدی رقتانگیز به نظر میرسد.
ما مجبور به انتخاب نیستیم. و دسترسناپذیر نمودن هستههای قدرت هولناکی که با ریتمهای متفاوت درحال نابودی جمعیتهای مازاد زمین هستند، لزوماً با وجدان معذبی که تابع بیچون و چرای آن چیزی است که مرد مسلط (در حالت تدافعی) از مرد مسلطتر (در حال حمله) میگوید، علاج نمیشود. تنها علیه فالوس میشورند و بسیاری اوقات اتصالپذیر کردن این تنها، قرار گرفتن در مادیتی که در وضعیت آنها برقرار است و جایگاه ما را با هر میزان از فاصله و واسطه به آنها مربوط میسازد، ارزش بیشتری دارد از اطلاعرسانی و تفکیک اطلاعات در رتبهی خاص خود. نهایتاً مقابله با جنگافروزی از سمت هرکس و هرجا، همان مقابله با زنبیزاری-زنکُشی از سمت هرکس و هرجاست. به محض ایستادن بر یک طرف از بازی، آن که حق دارد خشونت بورزد یا آن که خود را پوشانیده تا دیگران نفهمند درون مرزهایش چه میگذرد، زمین را به پاسداران فالوس واگذار کردهایم.
یادداشتها
* چارچوب نظری مورد استفاده در مطلب حاضر به صورتی دیگر در ارائهای که در کنفرانس سوم دیدهبان آزار به مناسبت هشت مارس دادهام، تحت عنوان «از فرودستی به پیشاهنگی، سوژه سیاسی فمینیست و نسبت فمینیستها با یکدیگر» به کار گرفته شده است.
[i] سما اوریاد در مطلب زیر از «فانتزیهای مردانه» در تحلیل زنبیزاری و زنهراسی «سربازان امام زمان» در شکار فمینیستها بهره برده است. خواندن آن توصیه میشود: شکار فمینیستها در حیات وحش جمهوری فاشیستی: سربازان گمنام امام زمان از همیشه ترسخوردهترند
[ii] خوب است به هردو معنای سوژه، یعنی فاعل شناسا و همچنین رعیت/سرسپردهی حاکم مستقر توجه کنیم.
[iii] در مطلب زیراثر تهوهلایت تحت عنوان «تخیلات مردانه» معرفی شده است. نویسندهی مطلب حاضر ایدهی درپیوستگی مردانگی سمی با فاشیسم را نخستین در مطلب زیر دیده است: مردانگی به مثابه کلید درک فاشیسم: معرفی کتاب تخیلات مردانه
[iv] برای اطلاع بیشتر از مفهوم مردانگی شکننده نگاه کنید به: مردانگی شکننده چیست؟
[v] Sara Ahmed, Strange Encounters, 51
[vi] در کنفرانس سوم دیدهبان آزار به مناسبت هشت مارس، مینا جعفری ثابت در ویدیو-مقالهی «جمهوری برادران» زنستیزی و دیگریکشی را در سطح کلان تخیل سیاسی مردان برخوردار از سرمایهی اجتماعی تا حوزهی خصوصی و مقولهی آزار و خشونت جنسی و جنسیتی پی گرفت که امیدوارم در فرصتی دیگر به آن باز گردم. در همین کنفرانس «الصا» تاریخ جمهوری اسلامی را با زنکشی و مشخصتر «روسپیکشی» بازخوانی کرد که در تباریابی مردانگی مسلط در این نظام اهمیت بسزایی دارد. دیدن/شنیدن هردوی این ارائهها توصیه میشود.
[vii] Deleuze & Guattari, Anti-Oedipus, 144
[viii] اصل جمله از «تبارشناسی اخلاق» نیچه است. واژهی مرد در زمینهای که نیچه آن را به کار برده است معنای کلی انسان را افاده میکند اما با توجه به بحث حاضر و نیز محتوای آنتی-ادیپ معادلگذاری به صورت «مرد» دقیقتر است.
[ix] تعریف خلاصهای از فالوگوسنتریسم از این قرار است:
فالوگوسنتریسم یا کلام-قضیبمحوری به دستگاه فکری-اخلاقیای اشاره دارد که امتیاز عقلانیت/منطق/کلام (لوگوس) و ساختن معنا را با امتیاز مردانگی (برخورداری از قضیب یا فالوس) پیوند میزند. به عبارتی دیگر، فالوگوسنتریسم رژیم بازنمایی مطلوب در یک نظام پدرسالاری است.
[x] نمونههای این دست بدنهای فاقد اما سرسپردهی فالوس در زنان صاحبمنصب در دستگاه جمهوری اسلامی فراوان است. اما شاید نمونهی مثالزدنی مریم ملکآرا، زن ترنس هوادار روحالله خمینی باشد که فیگور درخور توجهی در تقویت پروپاگاندای نظام اسلامی در ادعای رواداری بر نارضاییهای جنسیتی و عملهای تطبیق جنسیت محسوب میشود.
[xi] Deleuze & Guattari, Anti-Oedipus, 170
[xii] Abdullah Ocalan, Democratic Confederalism, 48
[xiii] سارا احمد، «حقایق خوشیکش»: Killjoy Truths
[xiv] مطلب زیر، نوشتهشده در روزهای آغازین قیام ژینا، به این خصلت متمایزکنندهی این قیام اشاره کرده است: از کردستان تا تهران
نظرها
نظری وجود ندارد.