میزگرد - زنان، ادبیات و رهایی از خشونت خانگی
حسین نوشآذر - داستان «سنگ خاکستری» نوشته پیمانه ملازهی به موضوعهای مهمی مانند خشونت خانگی و جستجوی هویت میپردازد. آیا ادبیات هنوز هم میتواند در آگاهیبخشی و ایجاد تغییر در جامعه موثر باشد؟ در میزگردی با حضور نویسنده داستان، باهار مومنی، مدرس ادبیات خلاق و مینا نصری، منتقد فمینیست این پرسش را پی گرفتیم.
سنگ خاکستری، نوشته پیمانه ملازهی داستان مقطعی از زندگی زنیست تحصیلکرده که گرفتار یک رابطه زناشویی خفقانآور و پر از تناقض شده است. نویسنده با زبانی ساده و روان، تصویری واقعی از زندگی بسیاری از زنانی را ترسیم میکند که در جامعه ما با چالشهای مشابهی روبرو هستند. خشونت خانگی، فشارهای اجتماعی، و جستوجوی هویت از دیگر مضامین این داستان است.
رئالیسم کثیف (Dirty Realism) زیرمجموعهای از سبک ادبی رئالیسم است که با تمرکز بر جنبههای تاریک و ملالآور زندگی روزمره شناخته میشود. این سبک ادبی، که در اواخر قرن بیستم در آمریکا شکل گرفت، به جای روایتهای ایدهآلیستی و عاشقانه، به توصیف واقعیتهای تلخ و ناخوشایند زندگی میپردازد. زبان ساده، تمرکز بر زندگی روزمره و جنبههای تاریک و دردناک زندگی از ویژگیهای این سبک ادبیست.
نوشتار زنانه و رئالیسم کثیف، هر دو به دنبال شکستن قید و بندهای سنتی در ادبیات و روایتگری از تجربههای شخصی و اجتماعی به شیوهای متفاوتاند. با این حال، این دو جریان ادبی، شباهتها و تفاوتهایی دارند. هر دو جریان، به جای روایتهای کلیشهای و قهرمانمحور، با نقد ساختارهای قدرت به تجربیات شخصی و روزمره افراد میپردازند. این تجربیات ممکن است شامل مسائل اجتماعی، جنسیتی، روانی و مانند آن باشد. با این حال نوشتار زنانه بر تجربههای زنان و مسائل مرتبط با جنسیت تمرکز دارد در حالی که رئالیسم کثیف به تجربههای زنان محدود نیست. این موضوعها را با پیمانه ملازهی، نویسنده داستان «سنگ خاکستری»، باهار مومنی، نویسنده و مدرس ادبیات خلاق در دانشگاه تگزاس آمریکا و مینا نصری، منتقد ادبی با تمرکز بر ادبیات فمینیستی در ایران به بحث گذاشتیم.
تجربه یا تخیل؟
پیمانه ملازهی - سعی میکنم زمان نوشتن آگاهانه به تکنیکهای داستاننویسی فکر نکنم و به خودِ داستان وفادار باشم. غریزهنویسی را دوست دارم. دوست دارم فکر کنم که این داستان است که فرم خودش را به من نشان میدهد. تلاش میکنم با یک داستان آنقدر وقت بگذرانم که جزوی از وجودم شود و دیگر مهم نیست کدام قسمت تجربه شخصی است و کدام داستان. البته این چالشی است که نویسنده زن در جامعه ما هنوز درگیرش است به این دلیل که بیشتر مورد قضاوت قرار میگیرد. این موضوع، ناخودآگاه به خودسانسوری دامن میزند و خب این هم نیاز به زمان دارد.
در نوشتن همیشه به دنبال جواب سوالهای خودم هستم.
یکی از خاطرات نوجوانیام که هرگز فراموش نمیکنم، برمیگردد به وقتی که مردی از میان دختران فامیلش، دختری را انتخاب کرد که کارمند بود. دختر قول گرفته بود که بعد از ازدواج اجازه کار به او داده شود که مرد بلافاصله بعد از ازدواج زیر قولش زد و دختر را خانهنشین کرد. همیشه با خودم کلنجار میرفتم که چرا؟ او میتوانست با دختری ازدواج کند که کار نمیکرد و اما انگار مخصوصا چنین کاری کرد تا قدرت خودش را نشان دهد.
همه ما تبعیض جنسیتی را در ایران شاهد هستیم. من دوستان همکلاسی داشتم که ناگهان دیگر به مدرسه نیامدند و شنیدیم که اجازه درس خواندن ندارند و یا گرفتار ازدواج اجباری شدند. همیشه تصور میکردم که چه حسی دارد به اجبار وارد ازدواجی شوی و تن خودت را به کسی بدهی که دوستش نداری. من یکی از آن خوششانسها بودم که اجازه درس خواندن داشتم و پدرم به دلیل معلم بودن شاید و فرهنگی بودن و امکانهای مالی که داشت مرا چهاردهسالگی مجبور به ازدواج با مرد همسایه که هم ماشین داشت و هم خانه، نکرد(استاندارد جامعه برای یک شوهر خوب.) او به من اجازه انتخاب همسرم را داد اما آن ترسها و اضطرابها تاثیر زیادی بر روی ما زنان گذاشته است که هنوز زنان و دختران زیادی گرفتار آن هستند پس باید در موردشان آنقدر بنویسیم و حرف بزنیم و مبارزه کنیم تا نسل بعدی گرفتار نشود.
اما نوع دیگری از خشونت هم هست که کمتر در موردش آگاه هستیم. در مورد خشونت پنهان و یا زیر پوستی که عده زیادی از زنان در جوامع مدرن هم با آن روبهرو هستند. فرد قربانی که آرام آرام و در طول مدت زمانی طولانی تحقیر شده، به خودش و تواناییهایش شک دارد و توان پاره کردن این زنجیره خشونت را ندارد.
این اتفاقها سوالهای زیادی را برای من به وجود آوردند که باعث شدند به نوشتن این داستانها فکر کنم. البته که در زمان نوشتن نباید تکتک این خاطرات را آورد اما این تجربهها به من کمک میکند تا آن تلاش کنم آن حس را به خواننده منتقل کنم. این داستان را اولین بار در کارگاه داستاننویسی خانم شکوفه آذر خواندم و ایشان به من پیشنهاد دادند که آنها را در یک مجموعه گرد هم آوردم.
داستان «سنگ خاکستری» در نوشتار زنانه جای میگیرد
باهار مومنی – به نظرم داستان «سنگ خاکستری» کاملاً در فضای نوشتار زنانه قرار میگیرد، چون به شکلی واقعی و ملموس از تجربههای یک زن در یک رابطه پیچیده و پر از تضاد صحبت میکند. زنی به ظاهر مستقل و توانمند که در رابطهای گیر افتاده و با خودش درگیر است؛ هم برای حفظ هویت فردیاش و هم برای پیدا کردن راهی برای رهایی. آنچه به گمانم این داستان را خاص میکند، پرداختن به جزئیات حسهایی مانند خستگی، سکوت اجباری و نیاز به مبارزه است. متاسفانه هنوز این مسائل برای بسیاری از زنان، بهویژه در جوامع مردسالار، آشنا و قابل لمس است.
شخصیت زن داستان، از یک طرف، در تخیلاتش به دنبال آزادی میگردد؛ خودش را در کافههای پاریس یا دشتهای انگلستان تصور میکند، اما در واقعیت با مردی زندگی میکند که با کلام و رفتارش مدام او را تحت کنترل نگه میدارد. در نهایت، این داستان نه تنها یک تجربه شخصی را روایت میکند، بلکه دغدغهای جمعی را مطرح میکند: این که زنان چگونه میتوانند صدای درونی خود را از دل سکوت و سرکوب بشنوند، با حقیقت مواجه شوند و بر مبنای ادراکشان از خود عاملانه رفتار کنند.
یکی دیگر از جنبههای درخشان «سنگ خاکستری»، خشونت پنهان به تصویر کشیده شده است که شاید از بیرون چهارچوب رابطه بهسادگی قابل تشخیص نباشد. مرد داستان، به جای استفاده از خشونت آشکار، از مکانیزمهای پیچیدهای مانند انتقادهای مداوم، تحقیر زیرپوستی، و شوخیهای توهینآمیز یا بیملاحظه، برای سلطهجویی و تخریب و مغلوب کردن شخصیت زن استفاده میکند.
این خشونت در زبان مرد نهفته است؛ در عباراتی مثل «نویسنده نمیشوی»، یا اشاره به اشتباههای کوچک زن برای القای ناتوانی. این خشونت روانی پنهان باعث میشود زن به شکلی ناخودآگاه، دچار تضاد شود، خودش را زیر سوال ببرد و به توانمندیهایش شک کند.
به نظرم آنچه این نوع خشونت را حتی خطرناکتر از انواع دیگر آن میکند، نبود مدرک آشکار است. مرد هرگز ضربهای نمیزند، فریاد نمیکشد، یا برخوردی خشن به نمایش نمیگذارد؛ بلکه از یک ساختار بهظاهر عادی برای تحمیل قدرت استفاده میکند. نتیجه این خشونت، فرسودگی روانی زن، خستگیاش از تلاش برای اثبات خود، و در نهایت، جدا شدن او از هویت واقعیاش است.
مینا نصری - در نظر من نوشتار زنانه دو جنبه را دربرمیگیرد؛ جنبه اول که همان نوشتن از زنان توسط زنان است که طبیعتاً هر داستانی با چنین محوریتی زنانه تلقی میشود. جنبهی دیگر زبان و اتمسفر داستان است. وقتی از زبان زنانه حرف میزنیم، صرفاً به معنای نوشتن زنان درباره زنان نیست بلکه زبان زنانه به ویژگیهایی اشاره میکند که یکی از آنها جزئینگری است. تمرکز بر ریزهکاریهای ظریف زبانی و نیز ویژگیهای ظریف شخصیتها و از آن مهمتر جزئیات اتمسفر داستان یا به عبارتی فضای داستانی که خود این فضای داستانی به کنشمندی معترضانهی شخصیت یا شخصیتهای داستان در مقابل عوامل عرفی، سیاسی و فرهنگی اشاره میکند و در واقع -اگر نگوییم زبانی ساختارشکن به لحاظ صرف زبانی- میتوانیم بگوییم زبانی عصیانگر است چون قرار است مرزهای امن جهان مردانه را در هم بریزد و تعریف تازهای از زن به عنوان شخصیت واقعی که در داستان تجلی یافته است نشان دهد. از جنبهی جزئینگری، هر نوشتاری با چنین ویژگی دارای زبان زنانه است حتی اگر نویسنده لزوماً هم زن نباشد چون به هر حال روح هنرمند و ضمیر ناهشیار او از دو بخش آنیما و آنیموس تغذیه میکند و خلق اثر به معنای به تعادل رسیدن دو بخش زنانه و مردانهی درون هنرمند است گاه بخش زنانهی وجود در این تعادل درونی نقش پررنگتری دارد و گاه بخش مردانه. در چنین وضعیتی حتی لازم هم نیست که داستان حتماً حول مسائل زنان دور بزند. اما نکته این است که وقتی شخصیت یا شخصیتهای زن در داستانی حضور دارند که نویسندهاش زن است، طبیعتاً حامل نگاه خاص زنانه به جهانند که در پی یافتن جایگاه خود در میان جهانی است که از پیش مردانه و برای مردان تعریف شده است بنابراین طبیعی است که این نوشتهها از سوی نویسندگان زن باشد.
از طرفی، نگاهِ جزئینگر از انتزاع دوری میکند و در عوض ظرایف رفتاری را بیشتر در نظر دارد و خود همین در انتقال حس زنانه به جهان داستانی کمک میکند.
به نظر من داستان «سنگ خاکستری» در جنبه اول یعنی نوشتن از زنان توسط زنان، و نیز سعی در بیان کنشمندی معترضانهی شخصیت زن، داستانی زنانه است ولی به لحاظ ساختار زبانی، به قلمروی ظرافتهای زبانی که کردار و کنش شخصیتها را ریزبینانه واکاوی کند، نزدیک نشده است.
این نکته را فراموش نکنیم که عبارت «ادبیات زنانه»، خود، حامل یک بار جنسیتی است که میتوان به این بار جنسیتی از دو جنبه نگاه کرد: یکی از دیدگاه مطالعات جنسیتی که به بررسی سرکوب و ستم تاریخی به زنان اشاره دارد و دیگر، درست در نقطه مقابل آن یعنی وضعیتی که ادبیات زنان را به صرف زن بودن از دایره شمول عام ادبیات خارج میکند و در واقع پاشنه آشیل چیزی میشود که قرار بوده با مفهوم «ادبیات زنانه»، به جدی گرفتن زنان و آثارشان در ادبیات توجه شود.
تجربه رهایی از سرکوب جنسیتی: ممکن یا ناممکن؟
باهار مومنی - بیایید به این موضوع فکر کنیم، شاید داستان، یا مثلاً نوشتار زنانه صرفاً مانند یک دوربین باشد که بخشی از واقعیت یا مشکلی را به ما نشان میدهد و تنها مسئله را برجسته میکند. شاید حتی راوی یا نویسنده نیز در حل مشکل مطرحشده ناتوان باشند. در واقع، نگارش چنین داستانی میتواند تمنایی برای فهم بهتر شرایط و به رسمیت شناختن مسئله باشد، هنگامی که هنوز با مرحله پیشنهاد یا یافتن راهحل فاصله داریم.
در مواردی که روابط مبتنی بر سوءاستفاده شکل میگیرند، شرایط معمولاً سیاهوسفید نیست. همانطور که خانم ملازهی بهخوبی ترسیم کردند، فضا اغلب خاکستری، مبهم و مهآلود است، بهگونهای که فرد درگیر در چنین روابطی نمیتواند با قطعیت شرایط خود را تحلیل کند یا تصمیمگیری قاطعی داشته باشد و این ارائه راهحل را کمی دشوار میکند.
برای مثال، هنگامی که مرد داستان وارد بستر میشود و زیر پتو میخزد، زن را «بوسهباران» میکند. در ظاهر رفتارش نشانی از تحکم یا خشونت ندارد و حتی لحنش سرشار از گرمی و عشقورزی است. بااینحال، این رفتار با احساس زن هماهنگ نیست. مرد از او میپرسد که اگر نمیخواهد، اعلام کند، زیرا او هرگز قصد زورگویی ندارد. اما زن، در این میان، با چشمان بسته و ذهنی که به جای دیگری فرستاده شده، نقشی در ادامه این بازی و وضعیت میپذیرد. خانم ملازهی این روند جدایی جسم و ذهن را بهزیبایی توصیف کردهاند؛ جایی که جسم زن، ضربان تند قلب را تجربه میکند، اما ذهنش در دشتی خیالی، شبیه جایی که خواهران برونته در آن دویدهاند، در حال دویدن است. اوج این تجربه زمانی رخ میدهد که زیر درختی آرام میگیرد و کاغذ و قلم را از کولهپشتی قرمز خود بیرون میآورد. گویی این تصویر، تمنایی است برای رهایی و آزادی، درحالیکه جسم زن همچنان در جایی دیگر گیر افتاده و توان اقدام ندارد.
البته به گمانم داشتن اطلاعات بیشتری از گذشته زن، پیشینه خانوادگی و بستر فرهنگیای که او در آن رشد کرده، میتوانست کمک شایانی به درک بهتر وضعیت فعلی او کند.
به علاوه، این انفعال زن میتواند بازتابی از حافظه جمعی زنانه باشد؛ حافظهای که طی نسلها، ظلمپذیری به زنان را عادی کرده و به پذیرش نقش جنس دوم عادت داده و حتی در زنان مدرن و مستقل نیز گاهی ظهورش دیده میشود. زن در این داستان، با وجود ظاهر مستقل و مدرن خود، زنی که درآمد مالی دارد، خریدهایش را خودش انجام میدهد و ... درگیر رابطهای است که دلایل کافی برای ترک آن نمییابد.
از طرفی هم یادمان نرود که زن در ظاهر ممکن است منفعل به نظر برسد، اما در واقع، با رفتارهایی شبیه به مبارزه منفی یا مقاومت خاموش، تلاش میکند کنترلی حداقلی بر زندگی خود داشته باشد. برای مثال، جدای عدم همراهی در عشقورزی، مصرف قرصهای ضدبارداری بدون اطلاع مرد، عملی نمادین و واقعی از حفظ کنترل شخصی اوست. زن اختیار بدن خود را حفظ کرده و درباره فرزندآوری تصمیم میگیرد، بدون آنکه این موضوع را با مرد در میان بگذارد. شاید اگر داستان بیشتر به این مبارزههای کوچک زن میپرداخت، خواننده نیز برای پذیرش پایانبندی آن آمادهتر میشد.
یکی دیگر از نکتههای ظریف و درخشان داستان، هوشمندی مرد در بهرهبرداری از کلیشههای جنسیتی به شکلی ظریف و حتی وارونه، بهویژه توجه او به حفظ وجهه اجتماعیاش است. مرد در اینجا نهتنها قدرت خود را به شکل مستقیم به رخ نمیکشد، بلکه در جمع، با ظرافتهای کلامی و رفتاری، نقش قربانی را بازی میکند تا زن را به شکلی نامرئی تحت فشار و کنترل قرار دهد. دیالوگ او در جمع که میگوید: «این خانم با نگاهش آدم رو میکشه… این نگاه میگه خونه حسابت رو میرسم، خدا به من رحم کنه»، بهظاهر نوعی شوخی و ستایش از قدرت زن است، اما در واقع، زیرکانه او را تحقیر میکند و نقش مرد را بهعنوان کسی که بهظاهر مقهور این زن است، جابجا میکند.
مینا نصری - به عنوان خواننده هر فرد انتظار دارد وقتی به داستانی برمیخورد که «تبعیض» را مطرح کرده است، پایان خوش رهایی هم داشته باشد ولی این اتفاق همیشه در ادبیات داستانی رخ نداده است. اگر ما ویرجینیا وولف را سرآمد ادبیات فمنیستی بدانیم، میبینیم که آنقدر ظریف و درونی شده تبعیض را مثلا در داستان «به سوی فانوس دریایی» طرح میکند که خواننده آن را چنان حس میکند که انگار زندگی کرده است. در این داستان نویسنده به طور مستقیم «رهایی» را پیش نمیکشد اما اقتدار زنانه را در زبان و نگاه شخصیت اصلی داستان نشان میدهد که این طرز تلقی از جهان و دیدگاه خود به خود راهی به رهایی از سلطهی نظام مردانه است. از این داستان که بگذریم، در ادبیات خودمان، در بسیاری داستانهایی که حالا میتوان در ادبیات فمینیستی تقسیمبندی کرد،میتوانم بگویم بله. مثلا در داستان «حاج بارکاله» میهن بهرامی یا برخی از داستانهای خانم روانیپور و نیز خانم شهرنوش پارسیپور و بسیاری دیگر که شاید الان حضور ذهن نداشته باشم. این تجربه رهایی هر بار به شکلی خود را نشان میدهد و همیشه هم درد و لذت را با هم دارد اما در بخش بزرگی از ادبیات زنانهی ما نیز، ستم و پذیرش آن در حد بیان آسیب مطرح میشود و زنان داستانها راهی جز انزوای خودساخته و ظاهر مطیع یعنی همان چیزی که جامعه از آنان طلب میکند نشان نمیدهند. البته در بین نویسندگان نسل جدید زنان، تجربه رهایی را بیشتر میبینیم و حتی تبدیل به بخشی جداییناپذیر از داستانهایی شده است که به موضوع تبعیض پرداختهاند.
من گمان میکنم اگر قرار است در داستانی طرح موضوع «تبعیض» به رهایی بینجامد، میبایست از پیش اندیشهی رهایی در لابهلای تار و پود داستان تنیده شده باشد و رهایی تحمیل نویسنده به متن نباشد. در داستان سنگ خاکستری، نارضایتی زن به شکل زمزمههایی شاکیانه از همان اول در داستان آمده است و در یک جا که رویای دشتهای باز را مرور میکند، به اندیشهی رهاشدن توسط شخصیت زن نزدیک میشویم. خواننده از همان اول انتظار دارد که این زن برای خودش کاری بکند و گرچه همچنان خود را از نگاه مرد تعریف میکند و جهان پیرامونش را از چشم او و رفتارش میبیند ولی انتظار یافتن راهی به رهایی از سوی زن داستان را داریم.
پیمانه ملازهی - به نظرم میشود با کمک ادبیات به انتقال تجربه رهایی زنان از سرکوبهای جنسیتی کمک کرد. مهمترین راه رهایی در آموزش و آگاهی است. در اینجا در سوئد، حقوق برابر زن و مرد، تأثیر انواع خشونت خانگی و سلامت روانِ جامعه جزو متون درسی است که من به عنوان معلم باید آن را تدریس کنم.
اخیرا کتابی به اسم «با ما تمام میشود» به بازار آمده است. فیلمی هم بر اساس آن ساخته شده و بحث خیلی مهمی را پیش کشیده و به همین دلیل تا این حد محبوب شده. پیام مهم آن این بود که ماندن در یک ازدواج و یا رابطه بد، یا بدون عشق و بخصوص رابطه خشونتآمیز نه تنها به نفع فرزندان نیست بلکه باعث تکرار این چرخه خشونت میشود. فرزندی که رفتار بد بین والدین را تجربه کرده این را نوع عادی و درست رابطه و عشق میداند و او هم گرفتار خواهد شد و این چرخه ادامه پیدا خواهد کرد. اما در این کتاب و فیلم دیدیم که چطور مادرِ آگاه این زنجیره را پاره میکند نه تنها برای خودش بلکه٬ و بخصوص برای خاطر فرزندش این کار را میکند. در داستان «سنگ خاکستری» به این موضوع اشاره شده آنجا که مشاور از رابطه پدر و مادر زن میپرسد و او توان بررسی و تحلیل آن را ندارد و یا آنجا که انتخاب کرده در این رابطه صاحب فرزندی نباشد.
زن داستان به خوبی آگاه است که مورد خشونت اقتصادی، جنسی، کلامی و روحی قرار میگیرد. زن به مشاوره میرود چون هم به دنبال راه نجات است و هم به دنبال جواب سوالش که چرا این همه آزار را تحمل کرده و مرد چرا با او چنین میکند.خشونت روحی خطرناک است به اندازه خشونت جسمی چون در چنین رابطهای تمام وجود زن زیر سوال میرود و این انسان به همه چیز خود شک دارد. زنِ داستان به دنبال فهمیدن دلیل ماندنش است. خیلی وقتها از قربانیان خشونت خانگی پرسیده میشود چرا ترک نکردی؟ و ما باید آگاه باشیم که این خیلی پیچیده است و رهایی از این چرخه خشونت اصلا آسان نیست.
همین گفتوگویی که در اینجا شکل گرفته برای من خیلی باارزش است. ما نیاز داریم که با هم حرف بزنیم، گفتوگو کنیم و اعتراض کنیم. در جمعهای خانوادگی، در مهمانی و با دوستان خودمان. زن ساکت و آرام و موافق محبوب است اما زنی که نظری دارد و اعتراض میکند را معمولا در اکثر جوامع دوست ندارند. زن جوان در داستان اعتراض میکند و ساکت نیست. این وظیفه ما است که آن زن معترضِ گاه نامحبوبی باشیم که توی مهمانی اعتراض میکند وقتی به شوخی زنی مورد خشونت پنهان قرار میگیرد و یا بحث در مورد حقوق برابر میشود. من در مهمانی بودم که آقایی به شوخی گفتند ببینید زنان سوئدی مردان را بدبخت کردهاند. من باید بپرسم دلیل او برای این حرف چیست؟ اینکه زن سوئدی به دنبال حقوق برابر است؟ یا در جمعی بودم که آقایی داشت مثال میزد که فلان زن، یک مادر نمونه است. خب من سوال میکنم که چرا مسابقه پدر نمونه راه نمیاندازیم؟ در این داستان میبینیم که در یک رابطه ناعادلانه و پر از خشونت، مرد هم خوشبخت نیست. مرد هم برای ترس از ترک شدن و به دلیل ناتوانی در داشتن یک رابطه عاشقانه درست، تمام مدت باید تلاش کند تا با تحقیرِ زن و گرفتن استقلال مالیِ زن او را با بازیهای روانی ضعیف کند تا نتواند او را ترک کند. در چنین روابطی مرد هم بازنده است. ما برای نسلهای بعدی، برای سلامت روان پسران و دخترانمان باید بیشتر در این مورد گفتوگو کنیم و آموزش ببینیم.
استقلال در رابطه چه معنایی دارد؟
مینا نصری -طبعاً اولین عامل، استقلال مالی است ولی زن این داستان استقلال مالی دارد اما به نظر میرسد اختیار جیب خودش را ندارد یا مایل نیست به همسرش در مخارج خانهای که خریدهاند کمک کند حالا به هر دلیلی که ما نمیدانیم ولی میدانیم که مرد از لحاظ مالی از او بهرهکشی میکند. هر چه که هست زن در این رابطه قادر به حفظ استقلال مالی خودش نیست و به مرور متوجه میشویم از نظر عاطفی هم مرد به زن ضربه میزند. مجموع این عوامل باعث میشود که زن خودش را از آن فضای مهمانی که متعلق به مرد است بیرون بکشد و گویا از کل آن رابطه هم. در خود داستان هم چیزی نمیبینیم که نشان از وابستگی پیشینی زن به مرد بوده باشد.
و اما دربارهی قربانیان خشونت، گمان میکنم هر کسی که تحت ستم و خشونت خانگی، عاطفی و یا اجتماعی قرار داشته باشد به محض آگاهی به این موضوع نیمی از راه خودباوری را رفته است. اغلب قربانیان خشونت حالا یا به دلیل کمبود آگاهی و یا اجبار به ماندن در برخی روابط خانوادگی، زناشویی، شغلی و... خشونت را تاب میآورند. روابط انسانی و به خصوص روابط بین فردی بسیار پیچیده است. هیچ معلوم نیست که همسر زن این داستان فردا در هتل سراغش نرود و با چرب زبانی یا حتی هدیهای دور از انتظار او را به خانه برنگرداند! منظورم این است که خودباوری لزوماً به رهایی منجر نمیشود و رهایی هم به سادگی به دست نمیآید. مجموعهای از عوامل اجتماعی و عوامل شخصی باید دست به دست هم بدهند تا قربانی خشونت اولا بتواند به وضعیت خشن تحمیل شده بر خودش آگاه شود و بعد از آن دست به اقدامی بزند که راه برگشت دوبارهاش به خشونت بسته شود. طبیعتاً ساز و کار جامعه و قوانین عرفی و رسمی اجتماعی اگر حمایتگرانه باشد بسیار کمک میکند و در نبود چنین قوانینی رفتار اطرافیان نیز تن ندادن دوباره به خشونت را پابرجا میکند.
بنابراین بعد از وجود و اجرای قوانین الزامآور حامیانه، آگاهی اجتماعی نیز نقش مهمی دارد. این آگاهی همچنین یکی از راههای شناخت خشونت پیش از تقویت خودباوری هم هست. آگاهی از کجا به دست میآید؟ در زمانهی حاضر از رسانه. آبشخور فکری رسانهها کجاست؟ ادبیات و هنرها مثلا سینما، تئاتر و... اما هر اثر ادبی یا هنری که حامل این پیام باشد به خودی خود نمیتواند جای خود را در ذهن مخاطبان باز کند زیرا نکته مهم این است که اثر ادبی پیش از هر چیز باید بتواند به ادبیت خود پایبند بماند تا توان اثرگذاری داشته باشد. در حالتی که ادبیات قصد بیان مستقیم هدفی را دارد و به عبارتی به قصدنوشتن پیام در داستان نوشته میشود طبیعتا عاری از اثرگذاری هنری میشود و در ذهن خواننده هم نمی ماند و ... به عنوان یک نمونه از سینمای داستانی خودمان میخواهم به فیلم «خانه پدری» کیانوش عیاری اشاره کنم. این فیلم بعد از ممنوعیتها و توقیفی طولانی بالاخره اکران شد. اگر کسی به بینندگان فیلم پس از خروج سینما نگاه میکرد میتوانست تغییر حالت چهره مردمی را ببیند که برای اولین بار به تماشای خشونت نظامی پدرسالار نشسته بودند. داستان فیلم به ظاهر خیلی سرراست بر موضوع قتلی خانوادگی دور میزد اما درونمایه فیلم از راز بزرگی پرده برمیداشت که تحمیل نظام پدرسالاری بر زنان خانواده بود و ... و پربیراه نیست اگر بگویم این فیلم تأثیر جانانهای در جامعه به جا گذاشت و گمان نمیکنم کسی که فیلم را دیده، هنوز هم توانسته باشد فراموشش کرده باشد. این همان نقطهای است که من نامش را تأثیر هنر و ادبیات بر آگاهی و پیشبرد جامعه میگذارم.
طرح موضوع، لزوماً به معنای ارائه راه حل نیست
باهار مومنی - یادمان باشد که طرح موضوع، چنانکه پیشتر اشاره کردم، لزوماً به معنای ارائه راهحل نیست. به نظر من، انعکاس شفاف، دقیق و عمیق مسائل، خود بخشی از راهحل را در بر دارد. برای مثال، خواندن اینگونه داستانها میتواند برای فردی که در موقعیتی مشابه (هرچند با ظاهری متفاوت) گرفتار شده است، نقش بازتابدهندهای ایفا کند. چنین داستانهایی خواهناخواه بخش بزرگی از مراحل برونرفت از مسئله، یعنی شناخت و به رسمیت شناختن آن را شامل میشوند و این امکان را فراهم میکنند که فرد خود را در آیینه داستان ببیند. همانطور که ما دوست داریم قهرمان داستان خود را نجات دهد، خواننده نیز میتواند این نقش را در زندگی خویش تصور کند و برای تغییر اقدام نماید یا دستکم بذر فکری در ذهنش بکارد.
از این منظر، پایان داستان خانم ملازهی هرچند حسی از رضایت، آسودگی و امیدواری در مخاطب ایجاد میکند، اما به گمانم ضرورتی ندارد که پایانبندی به برون رفت از شرایط یا نجات قهرمان منتهی شود. حال، اگر نویسنده تصمیم به خلق چنین پایانی گرفته است، شاید برای آمادهسازی بهتر مخاطب جهت مواجهه با «ضربه نهایی» داستان، شاید بهتر بود توصیف عمیقتری از لحظههای استیصال زن و اتفاقاتی که به تصمیمگیری نسبتاً بزرگ و خارج از عرف او منجر میشوند، ارائه شود. هرچند نویسنده به زیبایی دلایل کافی را در داستان گنجانده، اما از طرفی ما با شخصیت زنی طرف هستیم که به نظر میرسد شرایط را به نوعی پذیرفته است و بنایراین حرکت آخرش کمی با شتاب به نظر می رسد. البته این تصمیم ممکن است ریشه در ملالی طولانی، مزمن و عمیق داشته باشد که زن را بهتدریج به نقطهای رسانده است که دیگر پذیرش حتی یک جمله دیگر از سوی مرد برایش غیرممکن شده است.
به هر روی، معتقدم اگر داستان بتواند این ملال و استیصال را بهخوبی در تار و پود خود بگنجاند، حتی اگر نویسنده راه مشخصی برای رهایی ترسیم نکند، همین سطح از داستانپردازی نیز میتواند به مخاطب کمک کند تا معنای رهایی را درک کرده و با آن مواجه شود. چراکه چنین داستانی به خواننده این فرصت را میدهد که خود را در بازتاب روایت ببیند، شرایط زندگی خویش را بهتر درک کند و شاید گامی برای تغییر بردارد.
پیمانه ملازهی - خیلی ممنونم از شما خانم مومنی و خانم نصری برای این فرصت و گفتوگوی مهم و آموزنده.
نظرها
نظری وجود ندارد.