ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

شعر زمانه

دو چارپاره و یک مثنوی از علی صادقی

اشعار علی صادقی از نظر محتوا، فرم و زبان بسیار قوی و تأثیرگذارند. او با استفاده از فرم‌های کلاسیک و زبان امروزی، توانسته است مفاهیم عمیق اجتماعی و عاطفی را به زیبایی بیان کند. اگرچه برخی از تصاویر و مفاهیم ممکن است برای خواننده عام مبهم باشند، اما در کل، اشعار او از نظر هنری و اجتماعی بسیار ارزشمندند.

چارپاره:بومِ نقاشی‌ام تَرَک برداشت

قَلَمو ذره ذره خون پس داد
بومِ نقاشی‌ام تَرَک برداشت
سایه‌ای در اتاق ظاهر شد
باورم را هراسِ شک برداشت

قطره‌ای خون به صفحه پاشیدم
پر شد از لاله دشتِ پژمرده
خواب دیدم که هفت گاوِ نَحیف
هفت‌سر گاوِ فَربه را خورده

زنِ نقاشی‌ام حقیقت داشت
سمتِ آزادی‌اش به راه افتاد
از خودش رد شد از وطن هرگز
رفت و از چاله توی چاه افتاد

سفری کرد توی زیر زمین
متروها پل شدند، افتادند
تکه‌هایی که بی‌طرف بودند،
جزء از کل شدند، افتادند

باورش را سؤال و شک برداشت
هیچ، در آستین جواب نداشت
منتظر ماند با امیدی در _
ایستگاهی که انقلاب نداشت

کاری از همایون فاتح
کاری از همایون فاتح

چارپاره: ما یادگارِ حسرتِ دیروزیم

ما یادگارِ حسرتِ دیروزیم
امروزِ نا‌امید، به آینده
بازیگرانِ نقشِ دراماتیک
یک گریه، پشتِ شِکلَکی از خنده

حالا بخند! سانسِ چهارم بود!
لبخند زد به زورِ متادون‌ها
امروز هیچ، خسته‌ی فردا بود
از دردها‌ی کهنه‌ی تاندون‌ها

نقشش شبیه زندگی‌‌اش منفی
زُل زد به نقشِ غنچه‌ی در قالی
جیبش شبیه حافظه‌اش، خالی
هر ماه، نسیه داشت به بقالی

دستی که بسته‌بود، به قانون‌ها
شعری نوشت، از ستم، از خون‌ها
بغضش گرفت، پشتِ تریبون‌ها
فرقی نداشت، با همه‌ مجنون‌ها

ترسید و قیدِ زندگی‌اش را زد
در انتظارِ مرگ، تنش پوسید
گفتند: یار و هم‌نفسی داری؟
لب غنچه کرد، آینه را بوسید

مثنوی: آتشی شعله‌ور است

آتشی شعله‌ور است این چه نشانی است پدر؟
_وقتِ جنگ است، هراسان نشو از هیمه‌ی شر

منشین ساکت و آسوده، بزن دل به شرر اندکی مانده بگوییم که ظلم آمده سر

_نهراس از سرِ بر دار، بپاخیز پسر!
پدرم خواست که زین پس بزنم دل به خطر

می‌روم تیرِ ستم بال و پرم را بزند
می‌روم تا تبرِ ظلم سرم را بزند

می‌روم تا که نقاب از سر و رو بردارم
که ببینید مرا نیمه‌شبی بر دارم

می‌روم تا که سکوتم شرفم را نبرد
سگِ زردی که شغال است وطن را ندرد

ترسِ جان چیست؟ بگو وقتِ تقیّه است مگر؟
چون عیان است، چه حاجت به بیان است دگر؟

همه دیدید و شنیدید که سر داده پسر
پسری رفت، پدر را برسانید خبر

بنویسید که در راه وطن جان دادم
که بگویم به جهان تا به ابد آزادم

بنویسید همان شد که نباید می‌شد
نان گران، جان دو قِران شد، که نباید می‌شد

برسانید به این قومِ بلا دیده خبر:
اندکی مانده بگوییم که ظلم آمده سر

خونِ صد لاله‌ی خشکیده ثمر داده رفیق
این خبر را دو سه شب پیش پدر داده رفیق

پیش از این ما همه گفتیم که شاید بشود
پدرم گفت: بگویید که باید بشود

می‌شود، گر تو بپاخیزی و فریاد کنی
وطنِ غم‌زده را از ستم آزاد کنی

همصدا! وعده‌ی ما روزِ پس از آزادی
گر نبودم، تو ببر نامِ مرا در شادی

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.