ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سه شعر از سارا متقی

سارا متقی در اشعار خود با زبانی ساده و تصاویر پراحساس، مفاهیم عمیقی مانند عشق، تنهایی و مقاومت را به تصویر می‌کشد. اشعار او ترکیبی از احساسات شخصی و مسائل اجتماعی است که به خوبی با مخاطب ارتباط برقرار می‌کند.

۱

دیگر صدای از تو سرودن نمانده است
این جا که نیستی، قفسی سرد
بی آب و دان
بی نور وُ اندکی سر پرواز کردن است

حالا اگر تو را
میلی برای آمدنی گرم
عزمی قفس‌شکن
بالی برای بار دگر
با من پریدنی
نازم خریدنی
بر جای نیست،
باری بیا ببر قفسم را
بگذار زیر ابر
-آن با وفا رفیق که هم‌گریه با من وُ
از راز بغض‌های گلوگیر نیز
بسیار خوب باخبرست-

کافی‌ست چندبار
بارانِ ابر وُ من
با هم یکی شوند
تا میله‌های تنگ قفس
در این رطوبتی که مرا بی تو می‌کشد
بی من، به جای من
زنگی زند به تو
یادت بیاورد
بیرون وزن و قافیه، بیرون این قفس
من دوستت دارم!

۲

دویده با چادری گل‌دار
زیر باران ناگهانی شهر
سوی باجه تلفن
می‌توانست جوانی من باشد
به نفس نفس بیفتد
برای تو
شماره بگیرد
آرام بگوید: «الو»
بترسد مادرت باشد
و آن‌گاه که صدای ریزْبوسه تو را بشنود
نفس را آزاد کند وَ بگوید:
«عزیز من!
می‌بوسَمَت ساعت حوالی پنج
زیر برج آزادی
وقتی برادر رفت!»

جوانی من می‌توانست
از بقّالی سید مهدی، جوراب رنگ پا بخرد
اِپُل‌های بالاپوشش را مرتب کند
آینه را بردارد به تو چشمک بزند
ناشیانه رُژی بر لب بمالد
و خود را از لا‌به‌‌لای پچ‌پچ زنان همسایه
به تو برساند

جوانی من می‌توانست
به تو برسد
یک کیم دوقلو را از وسط، دو نیم کند
یکی به تو بدهد
وعده‌های رنگینت را بشنود
سرمست
جای تمام مردم پایتخت
غم‌ را زیر پا بکوبد
با تو به "انقلاب" برسد
و سپس زنجیری را بر دستش ببندی وَ بگویی:
«بی‌بی، عروسِ طلا‌گرفته می‌خواهد
بلادیده
بخند وُ روسری‌ات را کمی جلو آور»
چیک
ادامه دهی
چیک
چیک
چیک…
او را در تاریخ ثبت کنی
و بیم بداری مبادا دوربینِ کداک، فیلم تمام کند!
باران، میانِ ترسِ تو در صورتش بِدَوَد
کمرش را بگیری وَ بگویی: «خانم!
چای‌ات را دم کرده‌ای؟
نوروز نیامده بی‌بی را به خانه شما می‌آورم!»
بگوید: «آقا!
مرا انتخاب می‌کنی یا چای را در استکان کمر باریکم؟»
بگویی: «تو را و چای را از سینی تو بر‌می‌دارم کمر باریکم!»

جوانیَم را بِفَریبی و قند را در دلش آب کنی:
«عروس من!
اتاق بالا را برای تو می‌آرایم
حیاط را ریسه می‌بندم
و چند ماهی قرمز به حوض آبی‌مان اضافه می‌کنم
بخند وُ عید را با خود جهاز بیار!»
با خنده بگوید:
«ماهی‌های حوض بی‌بی
آواز هم می‌خوانند؟!»
صدا صاف کرده بگویی:
«پسرِ ماهِ بی‌بی برایت "قمر" خواهد خواند
و شب را ادامه خواهد داد!»
برق در چشمانش بشکفد وَ بگوید:
«با شب‌بوها می‌آیم
شکارچی من!
قلابت را بیاور تا از قلبم ستاره بچینی!»
بگویی: «چشمانت را برای من بکار
قرار بعدی ما ابتدای ولی‌عصر‌
با نرگس ‌ها می‌آیم!»

جوانی من می‌توانست با صدایی بلرزد:
«خانم، آقا با شما چه نسبتی دارند؟!»

جوانی من می‌توانست منتظر قرار بعدی‌مان باشد
اما از دوستت دارم فروشی‌های دور میدانِ ونک
برای تو نرگس خریده است
در ولی‌عصر راه می‌‌رود
نداشتنت را از یاد برده است
و نامت را ندبه می‌کند!
جوانی من
تو را
در آش نذریِ عزیز، خواسته
و بر ضریح امام‌زاده صالح گره زده است

تو را به پیر
تو را به پیغمبر
تو را به شال سبز سید مهدی بر کمر
بگو آیا به چیدن چشمانم در ولی‌عصر اندیشیده‌ای؟

اصلا بیا نام خیابان را عوض کنیم
بگذاریم مصدق۱
یک بشکه نفت بیاور
آتشم بزن
قمر بخوان ۲
مرا بِبَر به لاله‌زار وُ بگو
منی که طاقت خود را ندارم
چگونه چشم به راهم؟!

۱. پس از وقوع انقلاب ۵۷، خیابان "پهلوی" (از کاخ شمیران تا کاخ سعد‌آباد)، "مصدق" نامیده شد اما با حذف‌های سیاسی سال ۱۳۶۰، نام این خیابان به "ولی‌عصر" تغییر داده شد.

"۲. آتش دل" عنوان تصنیف شناخته شده‌ای از بانو قمر‌الملوک وزیری (آتشی در سینه دارم جاودانی/ عمر من مرگی‌ست نامش زندگانی…) که برای نخستین بار در "گراند هتلِ لاله‌زار" اجرا گردید.

کاری از همایون فاتح
کاری از همایون فاتح

۳

«ما از دو جهان غیر تو‌ای عشق نخواهیم»

۱.
دو دَستْ‌دَرْهم‌تنیده
دو پَرْدَرآورده
دو تن که خود را در آیینۀ چشم یک دیگر می‌بوسیدند وُ می‌گفتند:
، «ای جان»
دو من بودیم
من و تو
ما
جاری در خیابان‌ها
که ناپیدا شدی
در میان صدها مشتِ گره‌کرده
در میان صدها صدای الله‌اکبر
آن گاه
که دست عشق را گرفته
و سوز زمستان را از یاد برده بودیم
تو ناپیدا شدی
زیر بهمن
و دست عشق شکسته شد!

۲.

برایم نوشته بودی:
«عزیزکم!
دیروز در جزیرۀ مجنون، چند سرباز عراقی را گرفتیم وَ در سینۀ‌‌شان خاطرات زنانی را یافتیم که هنوز زنده‌اند. این‌ها هم دهانشان بوی عشق می‌دهد. ما به زودی به توافق می‌رسیم و من به تو می‌رسم.

مجنونِ تو
تیر ۱۳۶۷»

جنگ تمام شد
سران کشورها به توافق رسیدند
تو به من نرسیدی
و دهانم هنوز بوی تو را می‌دهد!

۳.
من دانه‌خوارِ دهان تو بودم
در قفسی کوچک
تو «دوستت دارم» را
روزی هزار بار
بر لبم می‌نهادی
وعده می‌دادی روزی مرا در کوی می‌بوسی
و «شادی آزادی» را در گوشم آواز می‌خواندی

به کوی که رسیدیم
گفتی: «سلام!»
پرهایت را بستند
پرهایت را زدند
جواب سلام، واجب بود
سپس پرسیدی: «آیا آزادی با زنجیر می‌آید؟»
تو را بردند
مرا نبوسیدی!

۴.
کِزْکَرده زیر پر و بال هم
در حریم حرم بودیم
که منقارت را در گریبانم فرو بردی
بوسه زدی و گفتی:
«آن قدر زیر پایمان سنگ انداخته‌اند
که نمی‌توانیم دانه برچینیم
باید به آسمان بزنیم
و جهان را خبر کنیم
بَغ
بغْ بغ وُ
بغ…»
و من صدای خدا خدای تو را می‌شنیدم
هنگام که سبزْرُسته‌ای را از مزار برچیدی
بر دستم گره زدی وُ گفتی:
«تو هم بگو
بغ
بغْ بغ وُ
بغ…»
ادامه دادمت: «بغ!»
که تو را در برابر من سربریدند
سبز بسته بودی
گفته بودی: «بغ!»
و خدا برای آنان بود
تو را به آسمان بردند!
۵.

دو پیچک دَرْهمْ‌تنیده
دو ساقۀ رقصان در باد را
که بر دیوار پاسبانی
نشانت داده بودم
گفته بودی: «
«دوستت دارم» را نشانت خواهم داد
بر من آویز
به میانۀ شهر برویم
یک بوسه بر مویت بکارم
بِشْکُفی
شال از سرت بیفتد
تو را بلند کنم
بر سکو بگذارم
بگویم: «وطنم تویی
شالت را پرچمم کن
تکانش بده
من بیژن توام
بگو کجاست آن دهان شیر
تا دست‌بسته انقلاب کنم؟»»

در دهان شیر که رفته بودی
دستم را بسته بودند!

۶.
من برگ
تو پرنده
من متن
تو واژه
ما از یک کتابیم
که هر چه تو می‌روی
من فرو می‌ریزم
و هر چه در زمین راه می‌روم
تو را نمی‌یابم
تنها
در جای خالی تو
در عابر پیاده
در سطرها
ساکت می‌شوم
برای پریدگانِ در آسمان
دست تکان می‌دهم
و هر چه پیش‌تر می‌روم
آن قدر پریده‌ای
که به یاد ندارم
تو چند بار پریده‌ای!
باری در شرح حوادث یک دانشگاه
باری در شرح حوادث یک خانقاه
باری در گزارش راهبندان یک اتوبان
باری در توصیف رفتار سوختگان
در زمین
در دریا
در آسمان
آن گاه که چون ستارگان
شب را
به اعتراف وا می‌دارند
باری در پی‌نوشت قیام تشنه‌گان
و هر بار در پیش‌درآمد خورشید
روی چوبۀ دار
پریده‌ای
و متن را خاکستری کرده‌ای

آتش!
بس است
هر چه مردد مانده‌ام
در میان این خطوط
باید دست به جعل بزنم
پَرْدادگان را در برگ‌های پیشین بسوزانم
سپس شادی را از آخر شاهنامه بدزدم
به متن بیفزایم
خونت را به تن کنم
کنار فرودسی بایستم
به انقلاب بنگرم
و سال‌ها
آمدنت را
در پسِ آزادی تصور کنم…

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.