شعر زمانه
چهار شعر از علی قنبری
علی قنبری از شاعران چیرهدست در مجموعه حاضر با زبانی که از طنز و مطایبه مبتنی بر نکتهسنجی دور نیست، به مسائل فلسفی، وجودی، و اجتماعی میپردازد و خواننده را به تأمل و تفکر وا میدارد.
.
اگر روح نیکا پرید
بخاطر این نیست که انیشتین گفته است:
«هیچ نقطهی ثابتی در فضا وجود ندارد
پس یکی ممکن است بدنش را گم کند.»
نیکا
بعد از اینکه در کافه گودار
به دوستش گفت
برای درست کردن آفوگاتو
باید چند اسکوپ بستنی
در یک ظرف سرد بگذارد
و روی آن قهوه بریزد
بعد از اینکه زنبوری نشست
روی گلی که ظهر کاشته بود
به خیابان رفت تا خدا را هل بدهد
بدون آنکه یک روح
تقلب برساند به او
و دیگر
هرگز از آسفالت برنگشت
.
دیشب
در آتلیهی یک زن نقاش اهل خاورمیانه بودم
که پرسید:
"تو میدانی
تابلوهای من
چه نسبتی دارد با داوینچی
که محو کرده است
دو عنصر عمده تعیین هویت مونالیزا را
روی چوب سپیدار؟
چه نسبتی دارد با مامان عیسی
که پسرش گفت
«کلمه انسان شد و سکونت یافت در میان ما»؟
چه نسبتی دارد
با اسب دریایی
که تنها نرینهای ست که میزاید؟
چه نسبتی دارد با حلزون
که خانهاش را در خودش حمل میکند؟
چه نسبتی دارد
با ارکیدهی ماده
که زنبورهای نر را گول میزند؟
من
حرفی نزدم
ژامبون مانده را خوردم
و زیتون
.
گربهای در بغل دارم
و یک فنجان کاپوچینو در دست
(که با این بستههای آماده درست شده
که یک بسته پودر شکلات هم به آن چسبیده است)
و روی میز، نامهای از حیفا
از عمر خلیل، یک نقاش
که نوشته است:
«تابلوهایم
در دههی هفتاد و هشتاد
هر کدام یک سفیر فلسطین بودند
اما حالا دیگر نه»
شما تابحال به این فکر کردهاید
چه اهمیتی دارد
که افیلیا
خودش را در جایی غرق کرده
که یک درخت بید
برگهای رنگ و رو رفتهاش را
در نهری زلال و شفاف نشان میدهد؟
امان از دست بقیهام
که میگوید:
رازورزی
یک عمل کاملا ارتجاعی ست.
.
تو قدر لحظه را نمیدانی
چینیها
برای لحظهای که اسب از روی نهر میپرد
اسم گذاشتهاند
من قدرت لحظه را میشناسم
یک خدا به من بده
آن را پر میکنم
گرچه
من
یک سپیده دم را دیدهام
که خسارت زده است
همچنین
یک رز یک روزه را
که اصرار کرده بر شروع علف
نظرها
نظری وجود ندارد.