«خطوط مقدم زن» و پنج شعر دیگر از صحرا کلانتری
شعرهای صحرا کلانتری در مجموعه حاضر از لحاظ محتوا و فرم، عمیقاً تأملبرانگیز و مشحون از اشارات تاریخی، فرهنگی و سیاسیاند. شاعر از زبانی نمادین و تصویری استفاده میکند تا مسائل اجتماعی، سیاسی و انسانی را به چالش بکشد. این اشعار به موضوعاتی مانند مقاومت، حافظهی تاریخی، زنان، زبان و قدرت کلمات میپردازند و از تصاویر جسمانی و طبیعی به عنوان نمادهایی از مقاومت و هویت استفاده میکنند.
...
دیگر باید به زبانِ استخوان مسلط بود
به دستورِ زبانِ مفصلها
این کلماتِ گوشتی که تویِ سطور لولیدند
تفالههایِ دهان نبودند؟
قلنجِ منشورها از همانها نبود؟
روبروی دندههایت نشستهاند
به مجازاتِ اخراجِ گوشتها و چربیها
سینهات را از خلطهای پستمدرن صاف میکنی
چند دنده از پوستات جلو میآیی
امشب نیم ساعت به جسد مانده
به "استخوانپارتی" دعوتاید!
زبانات را به دورهی صامت میچرخانی
و از مصوتِ استخوانهایت
هزار هجا در سنینِ مختلف به گورستان میروی
چند هجا با مهسا استخوانتر میشوی
چند واج با نیکا/ ساریناتر
چند مهرشاد با محسن / یلداتر
باید به زبانِ استخوان مسلط بود
بنویسید
هر شب یک قفسهی سینه از روی حدیث بنویسید
از روی کیان چند قفسه
تا رنگینکمان از سینهی فرهاد طلوع کند
یک دنده اگر جا بماند
گوشتها حمله میکنند
دوباره قرقرهات میگیرد
باید تهماندهی منشورها را تف کنی
از گلویِ باکرهات
تا استخوانها دهان در بیاورند
و رها شوند از مغزهایِ تا ابد محبوسشان
یکی دارد رویِ خط آخرِ دنده.هایت مینویسد "ستار"
تا بهشت تویِ دستهای گوهر تقسیم شود
نوید/ کیان را تا کمانهای رنگی بالا می.اندازد
دیگر همه به زبانِ استخوان مسلطاند
وقتی هزار ریشه از تیشهی فرهاد بیرون زده است!
خطوط مقدم زن
میخواستم باران شیر باشم
بپاشم به قحطیِ لبها
شاید از دهانِ گوسفندیتان
شیری به پا خیزد
باید زنم را برداری
و با کمری مسلح از مهمات اجدادی
نطفهی شلیک شوی از لقاحِ گوگرد و پوکه
پر شو از مهماتِ گیسوانم توی خشابهای عقیمات
میخواستی آبستنِ صلح باشم
در همآغوشیِ حقوق بشر
اما شلیک خاصیتِ پستانهای حرام است
نترس از جنگهای چریکی در جمجمهام
باید برگردی از خطوط موخر سینهات
تا خطوط مقدم زن
وقتی روی انگشتانِ محجبهات نمیچرخد
دارند میروند به تقسیمِ اراضیِ بدنهایمان
و مینهای صلواتی میکارند
روی نقاطِ مکروه
تا برداشتهای حرامشان میسر گردد
در نذوراتِ بدنی
اما تنی که زنش را به باد داد
از گردباد نمیترسد
…
همیشه احتمال زايمان زودرس نزدیک است
حتی اگر چمدانی آن سویِ نهماهگی
چرخهایش را با تکچرخی بچرخد
و توی سرگیجههایش فریاد بزند:
مرگ بر ششماهگی
مرگ بر ماههایِ فرورونده
و با لبی نهماهه پس بزند بوسههای زودرسِ تقویم را
جمعهها گوشههایِ تقویم خونیست
اینبار اردیبهشت با تیغی تیز روی رگهای فروردین افتاده است
باید چمدان
چهلودو هفته را پُر کند!
ششماهگی میرقصد
میرقصد
و در حاشیهی تقویم با روزهایِ جمعه پیک میزند
نهماهگی روی قلمدوشِ تقویم
در آمبولانس از فوایدِ تقدیر میگوید
"اینکه بهترینها از نوادگانِ کالها هستند"
ماههای نرسیده
ماههای کال
ماههای نارس
چمدان زلزده توی چشمهایِ شهریور
مرداد را صدا میزند
_مگر نمیخواستیم طبیعی بزاییم ماههای سقط شده را؟
آذر سرخ میشود
مهر با اشاره بهمن را نشانه میرود
ششماهگی با دستگاهی روی جمجمه
جمعه است
و چمدان روی دستاندازهای تقویم
همصدا با دی
آبان را صدا میزند!
…
نقطهها حمله کردهاند
دهانت را بگیر از نشانهی آن مگسک
نمیبینی تیربارانِ نقطه است
و دهانهایِ تسلیم دندانهایشان را بالا آوردهاند
من از پاورقی با تو سخن میگویم
از همان ستارهی تحمیلی که انداختند پایِ دونقطهام
من: *
پشتِ دو نقطه: قرصهایم مادر
مادر میگوید شرطِ بستههایِ حمایتی نقطه است
و تویِ چای هی ویرگول هم میزند
نمیدانی پدرت تویِ کروشه[] سکته کرد
*”مادر پاورقی دارد بزرگ میشود”
چند ویرگول پشتِ دو نقطهات ماندهای؟
بازجو تویِ دستانش یک علامتِ تعجب دارد و هی میکوبد به سوالم
یک نقطه ویرگول (؛) از تعجب (!) جلو میزنم
باید بگویم “نوید”
میکوبد به نویدهای جامانده در حروفم
پدر میآید و ناخنهایش را از کروشه[] بیرون میریزد
تعهد دادهام هر شب یک کلمه بخورانم به حروفِ ربط
از خانهای با اندام شطرنجی
از کوچهای با جویهایِ شطرنجی
و میدانی با مُشتهایِ شطرنجی
“از پاورقی آمدهاید و به پاورقی باز میگردید”
ببین حتی شب گلنگدنش را کشیده و ستاره میریزد پایِ پرانتزهایی در اعتصاب
سهیل ستارهاش را برمیدارد و هفتبار به عربی میگوید:
“یا امی”
“یا ارض الاجداد”
ممیز میدود تویِ دهانش و صرفش میکند با هفت حرفِ ربط
او میداند زانیار چشمانش به ستارهی اوست
نقطهها شلیک میشوند
نقطهها از دهانها شلیک میشوند
حتی از دهانِ همسایه با موهایِ سفیدش در پرانتز
بازجو میگوید شرطِ ادامهی زبان سهنقطه (…) است
سهنقطهها افتادهاند پشت دربها و با زبانِ خوش به دهانها میروند
باید بروم به ملاقاتِ درصدهایِ آن مرد با هشت نقطهی مقدس که در پاورقی دست و پا میزند
دو نقطه بکارم تویِ زبانش
درصد٪: یک دو سه چهار پنج شش هفت هشت
با اشارهی مردمک میگوید نقطهها زبانش را به هشت عدد آذین بستهاند
من: *
*”پاورقی دارد بزرگ میشود”
….
مقنعههای جنگزده
گیسوانِ در تبعید
چانههایتان حدودِ کدام خفگی را حد میزد؟
که افتادند با پنجاه و هفت مینِ مقدس
به چینشِ بکارتِ تحمیلیمان
و از رحمهای خودی زاییدند
خارترین سیمهای باکره را
در نقطهی تفکیک
و هی جسد ریختند پایِ اجسادمان
وقتی لای استخوانها شصت و هفت بار مغز میشدیم:
"با دلی آرام و قلبی مطمئن و روحی شاد و ضمیری امیدوار…"
"امید" داشت تویِ اوین "دار" بالا میآورد
و آقا داشت توی شیشه به جایگاهِ ابدی سفر میکرد
سفر کردیم به چرخهایِ مقدس
تقویم روی گاز رفت
و توی دهانِ کفتارها/ دههها را قرمزتر سرعت گرفتیم
با اتوبانهایی در درجاتِ فقهی مشخص
از آیتاله کاشانی به نواب صفوی
از شیخ فضل اله به هاشمی رفسنجانی
اینگونه تعفن لای گوشتهایمان رویید
لای موهایمان وقتی از مدرسه برمیگشتیم
لای ریشهایمان وقتی از بوسه میخراشیدیم
دهههای دار
دهههای سکوت
دهههای بردگی
دهههای پوسیدگی
حالا در همآغوشیِ بیدهایِ مجنون
با آتشکدهای ابدی بر موهایمان
طوفانِ مهساهاییم بر عنکبوتی مقدس
….
با تارهایِ ایستاده روی یک پا
و خیابانی که از سر نمیافتد
به تخیلِ قبرستان نشستهاید؟
به کوبشِ دارها بر ردیفِ خنجرها؟
انقلابِ جمجمههاست بر سندرومِ طاسیتان
و موزارِ هزار حنجره از مویهی پنجره
بشمار به تعددِ بافههای خیزان
به رویشِ پیازهای نوباوه
که لشکرِ شپشها را امواجِ گیسوهاست
بر شورههایِ تاریخی
وقتی هزاران سر به ابتدایِ زمینشان برگشتهاند
و روزی سرزمينی پُرپشت را شانه خواهند کرد…
نظرها
نظری وجود ندارد.