میزگرد - زنان درگیر با نقشهای دوگانه، انتظارات اجتماعی و نیازهای فردی
حسین نوشآذر - «مهتاب» نوشته مریم رئیسدانا به چالشهای زنان در رویارویی با ساختارهای مردسالارانه و انتظارات سنتی میپردازد و از طریق روابط پیچیده شخصیتها، به ویژه دوستی بین دو زن نشان میدهد که چگونه زنان در تلاش برای یافتن هویت و استقلال خود، با محدودیتهای اجتماعی و فرهنگی دستوپنجه نرم میکنند. غیاب یکی در داستان به عنوان نمادی از سکوت و اعتراض زنان در برابر این ساختارها عمل میکند، در حالی که دیگری به عنوان راوی، تلاش میکند تا با حمایت از دوستش تغییراتی در زندگی هر دو ایجاد کند. این داستان را در حلقهای از کارشناسان به بحث گذاشتیم.
«مهتاب» نوشته مریم رئیسدانا، داستانی خواندنی و سرراست از زندگی شخصیتهایی است که درگیر مسائل عاطفی، خانوادگی و اجتماعیاند. این داستان با نثری روان و توصیفات دقیق، خواننده را به دنیای درونی شخصیتها میبرد با این هدف که ما را با یک ساختار خانوادگی معیوب و چالشهای شخصیتهایش آشنا کند.
رئیسدانا در این داستان کوتاه به مسائل مختلفی از جمله مشکلات زناشویی، فشارهای اجتماعی، انتظارات خانوادگی و هویت فردی میپردازد. یکی از درونمایههای اصلی داستان، مسئلهی نازایی و تأثیر آن بر زندگی زناشویی است. همچنین، داستان به موضوعاتی مانند مهاجرت، تفاوتهای فرهنگی و احساس تنهایی در غربت نیز اشاره میکند. مهتاب به عنوان یک زن مهاجر در این داستان غایب است و با اینحال از لابلای توضیحات میتوان حدس زد که او تصمیم گرفته است برای مدتی از زندگیاش فاصله بگیرد تا بتواند به خودش و خواستههایش فکر کند. سعید، همسر مهتاب، مردی خودخواه و ناتوان در برقراری ارتباط صادقانه است که با تصمیمهای اشتباهش، زندگیشان را به سمت بحران میکشاند.
زارا دوست نزدیک مهتاب، زنی حمایتگر اما به لحاظ درونی آشفته است. او سعی میکند به مهتاب و کامران کمک کند، اما خودش نیز درگیر مسائل شخصی و عاطفی است. کامران، همسر زارا، مردی است که سعی میکند در زندگیاش تعادل را حفظ کند، اما گاهی اوقات درگیر مسائل زناشویی و فشارهای زندگی میشود. او به عنوان یک دوست، سعی میکند به سعید کمک کند، اما خودش نیز نیاز به حمایت دارد. این شخصیتها به خوبی پرداخته شدهاند و هر کدام بخشی از پیچیدگیهای روابط انسانی و چالشهای زندگی زناشویی را نشان میدهند.
از نظر ساختار خانوادگی (بر اساس نظریههای سالوادور مینوچین و مری بوئن)، روابط زناشویی در داستان «مهتاب» را میتوان به عنوان یک سیستم ناکارآمد و نامتعادل ارزیابی کرد. این سیستم خانوادگی با مشکلاتی مانند «مرزهای نامشخص»، «ارتباطات ناسالم»، «تعارضهای حلنشده» و «نقشهای نامتعادل» مواجه است. علاوه بر این سیستم حمایتی در این خانواده بسیار ضعیف است. مهتاب به دلیل فاصلهگیری از خانوادهی اصلیاش (پدر و مادر) و ناتوانی در برقراری ارتباط سالم با سعید، احساس تنهایی و انزوا میکند. زارا و کامران به عنوان دوستان نزدیک، سعی میکنند نقش حمایتی داشته باشند، اما این حمایتها کافی نیستند و نمیتوانند جای خالی یک سیستم خانوادگی سالم را پر کنند. در این سیستم خانوادگی، چرخههای تکراری از تعارضها و رفتارهای ناسالم وجود دارد. سعید با دروغ و پنهانکاری سعی میکند مشکلات را حل کند، اما این رفتارها فقط باعث تشدید تعارضها میشوند. مهتاب نیز به جای مواجههی مستقیم با مشکلات، آنها را در خود میریزد و در نهایت، این چرخههای تکراری سیستم خانواده را به سمت فروپاشی سوق میدهند. در دنیای داستان خانم رئیسدانا اما این مسائل را میتوان در فاصله بین سطرها درک کرد، لذا قطعیت ندارند.
از منظر فمینیستی، مهتاب سعی میکند از نقشهای سنتی زنانه فاصله بگیرد و هویت و استقلال خود را بازیابد. زارا نیز به عنوان زنی که درگیر نقشهای دوگانه است، سعی میکند بین انتظارات اجتماعی و نیازهای فردی خود تعادل برقرار کند. خواهر مهتاب و مادرش نیز نمادهایی از شبکهی حمایتی ضعیف و انتقال ارزشهای جنسیتی هستند. این داستان به خوبی نشان میدهد که چگونه ساختارهای مردسالار، زنان را در نقشهای سنتی محدود میکنند و از آنها انتظار میرود که همواره مطیع و فداکار باشند.
این موضوعات را در حلقهای از کارشناسان به بحث گذاشتیم. در این میزگرد باهار مومنی، مدرس داستاننویسی، منا میرزایی، نویسنده و فریبا حاجدایی، نویسنده حضور دارند.
نمونهای از نوشتار زنانه
منا میرزایی- این داستان را میتوان از دو منظر بررسی کرد. یکی از منظر زنان این داستان و جایگاه و شرایطی که برای خود رقم زدهاند و دیگری منظر کلی روابط و اتفاقاتی که در داستان در حال وقوع است.
از منظر اول، هر دو زن که در حوالی خیابان چرچ و میلیکن یعنی خارج از ایران و در جامعه مدرن زندگی میکنند، نقش های سنتی را برای خود برگزیدهاند. زنانی که کار نمیکنند و درآمدی ندارند، با کردیت کارت همسر کمد لباس خود را پر میکنند، فرزندآوری برایشان اولویت دارد، تنها در صورتی هدیه باجگونه همسر را پس میزنند که از زبان شوهر نیتش را فهمیده باشند، از غرهای همسر برای تهدیگ سیبزمینی چنان دلخور میشوند که تمام حواسشان را برای رضایت او جمع میکنند و برای تصمیم گرفتن برای زندگی خود، نگران حرف مردماند. این دو زن، تصویر زیبایی از زنانی را ارائه میدهند که حتی در خارج از ایران هم تعدادشان کم نیست. زنانی که با پذیرفتن مزایای زندگی سنتی، آرامش زندگی شخصی خود را از دست دادهاند. از این رو، داستان آسیبشناسی ظریفی در مواجهه زنان با تضادهای زندگی سنتی و مدرن دارد و قطعاً در دسته نوشتار زنانه قرار خواهد گرفت.
اما از منظر دوم، ما با دو زوج و خانوادههایشان مواجهایم که دینامیک روابط متنوعی دارند و تصویر این دینامیک لزوما از لنز نوشتار زنانه دیده نمیشود. مردی که زنگوله پای تابوت نمیخواهد و بزدلانه این موضوع را از همسرش پنهان میکند و مرد دیگری که به ظاهر مدرن و حمایتگر است اما گویا هنوز از آغوش مادر رها نشده است، و خانوادهای که بنا به دلایلی، دست از حمایت از فرزندشان برداشتهاند، همه خبر از بحرانهای پیچیده عاطفی و روانشناسانه میدهند. از این زاویه، داستان اگرچه عبور تندی از این جزئیات داشته است، اما گستره اثرگذاری خود را از محدوده نوشتار زنانه فراتر برده و به جزیرههای روانشناسی و آسیبهای اجتماعی هم سرک کشیده است.
راوی دانای کل محدود، به تاثیرگذاری چرخش آخر داستان و باز کردن دریچههای ناپیدا، کمک شایانی کرده است. او (زارا) در این داستان به همه این امور آگاه است و از یک صبح تا شب، با فلش بلکهای ذهنی، ماجرا را بازگو میکند و در نهایت از شروع یک تغییر بزرگ خبر میدهد. تغییری که شاید هم زندگی این دو زن را عوض کند، هم دینامیک تمام روابط را.
باهار مومنی- کاملا واضح است که داستان «مهتاب» با پرداختن به جزئیاتی ظریف توانسته بهخوبی فضای ذهنی شخصیتهای دو اصلی زن داستان را ترسیم کند و درگیریهای آن دو، جهان و روابطشان را منعکس کند. با اینکه این اثر بهوضوح در دستهبندی نوشتار زنانه قرار میگیرد، اما نکات تکنیکی دقیقی را در خود جای داده، که بهدرستی، همانطور که منا میرزایی عزیز اشاره کردهاند، نقدی فراتر از چارچوبهای مرسوم این دستهبندی میطلبد.
به طور مثال جمله آغازین داستان، «چه چراغ قرمز و طولانی؟»، از همان ابتدا ما را با نوعی توقف و شکایت از یک وقفه و ایستایی در جریان زندگی مواجه میکند. این چراغ قرمز را میتوان در تضاد با نور ماه و مهتاب، نام شخصیت اصلی داستان، در نظر گرفت. چراغ قرمز با نور کنترلکننده، شدید و قرمزش نمادی از رکود و ایستایی است، درحالیکه ماه و مهتاب حرکت و روشنایی و آرامش و گشودگی را تداعی میکنند. این تقابل، پس از مواجهه با عنوان داستان و بلافاصله جمله کوتاه ابتدایی، به نوعی ظریف و نا محسوس خواننده را برای ورود به کشمکش درونی شخصیتها و مسیر زندگیشان آماده میکند.
در پاراگراف اول، جزئیات سادهای مانند لیز خوردن گوشی از دست زن به شکلی هوشمندانه فضایی متزلزل و ناپایدار را القا میکند. این تصویر، با استفاده از تکنیک «Foreshadowing» یا «پیشنمایی / قاصدک داستانی»، حس لرزان بودن روابط و جهان زارا، زنی که حضور دارد، و مهتاب زنی که گم شده، را نشان میدهد. از طریق زارا است که ما به گمگشتگی جهان مهتاب (گاه در حال تماشای سریال Lost/ گم شده) نزدیک میشویم و داستان حول محور این غیاب شکل میگیرد و از خلال آن، تأثیر شخصیت مهتاب بر دیگران و بر کلیت داستان روشنتر میشود.
یکی از نکات برجسته داستان، تغییر نام زارا است؛ زنی که نام اصلیاش زهرا بوده و اکنون در غرب به خواست همسرش «زارا» خطاب میشود. اشاره داستان به زارا بهعنوان یک «برند شناختهشده» و مدرن، اما در واقع انتخابی اقتصادی، متوسط، قابل دسترس که در عمق خود نوعی یکنواختی و فقدان اصالت را تداعی میکند، نکتهی درخشانی است. این نامگذاری بهجا لایه دیگری به شخصیت زارا اضافه میکند. انگار زارا با پذیرش این هویت جدید، به چیزی تکراری، قابل دسترس و مصرفی تبدیل شده است.
به علاوه به طور کلی تغییر نامهای «زهرا» به «زارا» و «کریم» به «کامران» میتواند نشاندهنده تلاشی برای پذیرش هویتی مدرن باشد. اما همچنان که میبینیم در عمق شخصیت آنها، همان الگوی سنتی و مردسالارانه پابرجاست. زارا در خلال تهیه غذا، که ظاهراً امری ساده و روزمره است، درگیر بازگشتهای ذهنی به مهتاب و مکالماتش در مورد او میشود. این فرایند نه تنها به بازگویی گذشته مهتاب کمک میکند، بلکه تضادهای موجود در زندگی زارا و همسرش کامران را نیز برایمان آشکار میسازد.
در این داستان با ظرافت از عناصر نمادین نیز استفاده شده و نویسنده به خوبی برای پیشبرد روایت و خلق لایههای معنایی از جزییات ساده و ظاهرا کماهمیت استفاده کرده. بهعنوان مثال، شعله روشن زیر قابلمه در آشپزی زارا، با خاطرات گذشته او و مهتاب پیوند میخورد. گرما و آتش در داستان، نماد شورش، تخریب و حتی زندگی هستند. یکی از صحنههای قابلتوجه، یادآوری زارا از ظهر داغی است که مهتاب ناگهان پیش او آمد. این تصویر سپس با شعله آتش زیر قابلمه ترکیب میشود و به جملهای بهیادماندنی گره میخورد: «میدونی انگار سعید به این دنیا اومده تا زندگی منو آتیش بزنه.»
به گمانم این توازی میان آشپزی و دیگر کنشها و واکنشهای رفتاری یا مکالمات به خوبی به پیشبرد روایت کمک کرده، و توانایی نویسنده در استفاده از جزئیات روزمره برای کاوش در روابط انسانی، جهان این زنان و تعارضات درونی آنها را به رخ میکشد.
فریبا حاجدایی- بله، «مهتاب» بهوضوح ویژگیهای نوشتار زنانه را دارد. زبان داستان عاطفی و توصیفی است و به جزئیات ظریفی که از احساسات، محیط، و تجربههای روزمره حکایت میکند، توجه ویژه دارد. نویسنده فضای ذهنی و درونی شخصیتها، بهویژه شخصیت دو زن حاضر و غایب را به تصویر کشیده است. از حیث روایت هم داستان از زاویه دید زنی روایت میشود که درگیر چالشهای عاطفی و شخصی است. این زاویه دید باعث میشود که روایت حالتی دروننگر داشته باشد و دغدغههای روانی و احساسی زن را برجسته کند و برخلاف داستانهای مردانه که بیشتر به وقایع بیرونی و کنشهای فیزیکی توجه دارند، بیشتر بر تجربههای ذهنی و احساسی متمرکز است. از لحاظ شخصیتپردازی شخصیت زن غایب در داستان پیچیده و چند لایه است. نویسنده زندگی عاطفی او را کاوش میکند و تضادها، امیدها و دردهای او را به تصویر میکشد. این نوع شخصیتپردازی، که به زندگی درونی و روانشناسی شخصیتها اهمیت میدهد، از مشخصههای نوشتار زنانه است.
بازتعریف هویت زنانه در چارچوبهای سنتی و مدرن
فریبا حاجدایی- بیائید به شخصیتپردازی مهتاب و زارا به عنوان نمایندگان دو نوع تجربه و رویارویی با دو چارچوب سنتی و مدرن توجه کنیم. این دو شخصیت بهنوعی تجسم کشمکش بین هویت فردی و انتظارات اجتماعی هستند و نحوه واکنش آنها به این تعارضات بیانگر پیام داستان در مورد توانایی یا ناتوانی زنان برای عبور از محدودیتهای ساختارهای مردسالارانه است. مهتاب شخصیتی است که از یک سو تحت تأثیر سنتها و انتظارات اجتماعی قرار دارد و از سوی دیگر در تلاش است تا فضایی برای هویت فردی و مدرن خود ایجاد کند. تلاش اول او برای ایجادِ فضایی برای هویت فردی رفتن و ماندن با داریوش است که شکست میخورد. در زندگی با سعید مهتاب از خویشتنِ خویشاش خالی میشود و در تقابل سعی میکند در برابر انتظارات دیگری و دیگران مقاومت کند و به نوعی استقلال برسد و میتوان گفت که او تا این قسمت داستان، فرار از منزل، از نقشهای سنتی فراتر رفته است. با این حال، اگر او در نهایت به فشارهای اجتماعی تسلیم شود یا مصالحهای ناقص انجام دهد، بیانگر آن خواهد بود که هویت فردی در برابر ساختارهای مردسالارانه توان مقاومت کامل ندارد. که به اعتقاد من مهتاب به رغمِ ترک خانه با پناه بردنش به منزل اقوام بچهدار سعید نشان میدهد که بال پروازش کامل نیست و در نهایت به مصالحهای ناقص تن داده است.
زبان داستان عاطفی و توصیفی است و به جزئیات ظریفی که از احساسات، محیط، و تجربههای روزمره حکایت میکند، توجه ویژه دارد. نویسنده فضای ذهنی و درونی شخصیتها، بهویژه شخصیت دو زن حاضر و غایب را به تصویر کشیده است. از حیث روایت هم داستان از زاویه دید زنی روایت میشود که درگیر چالشهای عاطفی و شخصی است. این زاویه دید باعث میشود که روایت حالتی دروننگر داشته باشد و دغدغههای روانی و احساسی زن را برجسته کند.
فریبا حاج دایی
از سویی زارا نماینده نوعی سازش ناخوشایند است. زنی که در شیراز معلمی میکرده و زندگی اجتماعی فعالی داشته حالا در خارج از کشور تنها خورش میپزد و به دنبال ایجاد نسلی برای کامران از این دکتر به آن دکتر میرود و تنها شورشی که بر ضد این زندگیِ یخی میکند نگاه داشتن رازِ فرارِ مهتاب است. در همین برش کوتاهی که از زندگی او میخوانیم متوجه میشویم که زارا هم در ارائه مدلی تازه از زن بودن موفق نیست و شاید بتوان گفت سرجمع این داستان نقدی است بر نظامی که امکان فراتر رفتن از این نقشها را به زنان نمیدهد. به عبارتی این داستان تعارض هویت فردی و انتظارات اجتماعی را بازتاب میدهد و نشانگر آن است که بخشی، عظیم یا کوچکش را نمیدانم، از کامیونیتی ایرانیانِ خارج از کشور تنها نشیمنگاهشان را عوض کردهاند و به لحاظ فکری در همان" کوچه آبمنگل" باقی ماندهاند. داستان مهتاب میتواند هم نقدی بر مردسالاری باشد و هم تأملی بر پیچیدگی هویت زنانه در جامعهای که بین سنت و مدرنیته در نوسان است. اینکه این دو زن تسلیم شدهاند یا عبور کردهاند به نظرم داستان ما را به سمت نوعی واقعگرایی تلخ سوق میدهد و بر محدودیتهای موجود در تغییر وضعیت زنان تأکید میکند.
منا میرزایی- مهتاب و زارا قرار است دست به تغییر بزرگی بزنند تا برای اولین بار بعد از ده سال، یکی از این دو از بند ترس رها شود. زارا چند بار قبلا خواسته در این مسیر قدم بردارد اما نشده، ولی گویا مهتاب ایستادگی را شروع کرده است. در مقیاسی که ما از زندگی سنتی این دو زن میبینیم، تا همینجا کم نیست، ولی در مقیاس بزرگتر و کلیتر، سوال اینجاست که سفر مهتاب چه دستاوردی برای او خواهد داشت؟ سفر به سرزمینی که مهد مردسالاریست و پناه بردن به خانواده همسر، چه سودی برای او دارد؟ اصلا چرا این اقدام باید سعید را نگران کند تا جایی که حس کند همسرش از دست رفته؟ برای سعید مایهاش یک بلیط هواپیماست و در ایرانی که همه دم و دستگاه های قانونی و عرفی حامی مرد هستند، احتمالا دستش هم برای اعمال فشار بیشتر به مهتاب بازتر است. از این رو، ما مطمئن نیستیم که این عمل، اوضاع را بهتر کند و مهتاب و زارا را از بندهای سنت رها سازد. گاهی در بحثهای فمنیستی گفته میشود که زنان میدانند که دیگر نمیخواهند مثل مادربزرگشان زندگی کنند ولی نمیدانند چی میخواهند، اما این خود نشانهایست برای تغییر و اینکه «چه میخواهند» نیاز به آموزش دارد. در این داستان هم مهتاب مشخصاً میگوید آنچه تا امروز بوده را دیگر نمیخواهد، اما الگوهای سنتی ذهنش هنوز فرمانروایی میکنند و شاید به همین دلیل بهترین تصمیم را نمیگیرد.
باهار مومنی - آنچنان که خانم حاج دایی به کمال توضیح دادند، زنان داستان در چهارچوبهای سنتی گرفتار هستند اما در درون خواهشی برای گذر و فراتر رفتن از آن دارند. به نظر من، تعارضی که در این داستان مطرح میشود لزوماً میان هویت فردی و انتظارات اجتماعی نیست، بلکه بین زن سنتی که در درون این زنان حضور دارد و تمنای رسیدن به یک زن مستقل و مقتدر است. گویی این زنان بیشتر با خودشان درگیر هستند تا اینکه تحت فشار جامعه یا انتظارات آن باشند.
ما در این زنان عاملیت چندانی نمیبینیم. اقداماتی که از آنها سر میزند، مانند رفتن مهتاب یا پنهانکاری زارا، محدود و واکنشی به نظر میرسد. هرچند این حمایت زنان از یکدیگر بسیار مهم و زیباست و به هر حال کمک زارا سبب میشود مهتاب بتواند از آمریکا به ایران برود، اما برنامه مهتاب برای ایران چیست؟ آیا به زادگاهش برای رهایی برمیگردد یا در جامعهای به نسبت سنتیتر احساس آرامش بیشتری میکند؟ چرا دوباره به خانواده همسرش پناه میبرد؟ و اصلاً به طور کلی برنامه او برای آینده چیست؟ چگونه میخواهد بر مشکلات غلبه کند؟ پاسخ این پرسشها در داستان مبهم است و ما چیزی در این مورد نمیدانیم.
زنان میدانند که دیگر نمیخواهند مثل مادربزرگشان زندگی کنند ولی نمیدانند چی میخواهند، اما این خود نشانهایست برای تغییر و اینکه «چه میخواهند» نیاز به آموزش دارد. در این داستان هم مهتاب مشخصاً میگوید آنچه تا امروز بوده را دیگر نمیخواهد، اما الگوهای سنتی ذهنش هنوز فرمانروایی میکنند و شاید به همین دلیل بهترین تصمیم را نمیگیرد.
باهار مومنی
همانطور که خانم میرزایی نیز اشاره کردند، به نظر میرسد تمرکز اصلی زندگی این زنان بر بچهدار شدن است. این دغدغه، نقطه مشترکی است که آنها را به هم وصل میکند، و جز این مسئله، تمنا یا دلمشغولی دیگری در آنها دیده نمیشود. گویی این زنان فاقد رؤیاهای بزرگ یا کنجکاوی برای کشف جهان هستند.
البته باید اذعان کرد که مهاجرت میتواند افراد، به ویژه زنان را تنهاتر، محافظهکارتر و بیباورتر به خود کند، بهویژه اگر این افراد از سیستم حمایتی عاطفی، اجتماعی و مالی قویای برخوردار نباشد. و به این ترتیب، این شرایط، توانایی آنها برای بازتعریف هویت و ایجاد تغییرات اساسی در زندگیشان را فلج یا لااقل محدود میکند.
غیاب مهتاب در داستان: یک ارزش یا یک آسیب؟
فریبا حاجدایی -غیاب صدای مستقیم مهتاب در داستان بستگی به نوع هدف و چشمانداز نویسنده دارد و میتواند هم به عنوان یک ارزش و هم یک آسیب تعبیر شود. این موضوع به نحوه درک خواننده از فضای داستان و پیام آن مربوط میشود. اگر هدف نویسنده برجسته کردن حضور غیاب مهتاب و تأثیر او بر دیگر شخصیتها باشد، عدم ورود مستقیم صدای او میتواند یک انتخاب هنری هوشمندانه باشد. این غیاب ممکن است بهطور نمادین به محدودیتهایی اشاره کند که زنان در بیان خود با آن مواجهاند یا بازتابی از نقشی باشد که جامعه به آنها تحمیل کرده است. در چنین حالتی، غیاب صدای مهتاب، داستان را بهنوعی سکوت معنادار تبدیل میکند؛ سکوتی که شاید از کلمات گویاتر باشد. این سکوت میتواند مخاطب را به تأمل درباره فضایی پر از جای خالیها، سوءتفاهمها، و سرکوبها دعوت کند. از سوی دیگر، نبود صدای مستقیم مهتاب میتواند داستان را از بعد عاطفی و روانی او تهی کند و تجربهاش را بهطور کامل به نگاه و تفسیر دیگران محدود سازد. این امر ممکن است باعث شود شخصیت مهتاب برای خواننده بهجای یک شخصیت زنده و ملموس، بیشتر بهعنوان یک نماد یا یک نقطهمحور برای شخصیتهای دیگر دیده شود. اما اگر هدف داستان بررسی دنیای درونی مهتاب باشد، غیاب صدای او میتواند یک آسیب تلقی شود. یعنی با داشتن صدای او خواننده میتوانست درک ملموستری از دختری که از سیزدهسالگی وارد جامعه میزبان شده ولی نتوانسته در آن حل شود و همچنان وابستهی کامیونیتی کوچک هموطنانش مانده است، پیدا کند.
خلاصه کنم غیاب صدای مهتاب در داستان نهتنها میتواند یک تصمیم هدفمند هنری باشد، بلکه میتواند فرصتی برای مخاطب فراهم کند تا با این غیاب بهعنوان یک عنصر تأملبرانگیز روبهرو شود. بااینحال، اگر نویسنده بخواهد عمق بیشتری به شخصیت مهتاب بدهد و او را از صرفاً یک محور داستانی به یک انسان زنده تبدیل کند، استفاده از تکنیکهایی مثل نامه، خاطره، یا حتی مونولوگ کوتاه، میتواند به این هدف کمک کند. در نهایت، ارزش یا آسیب این غیاب کاملاً به زاویه دید و هدف کلی داستان و تصمیم شخصی نویسنده بستگی دارد.
منا میرزایی- نویسنده در خلق شخصیتها سعی کرده به تیپ نزدیک نشود و موفق هم بوده است. در واقع خانم رییسدانا شخصیتهایی را ساخته که ما بدون اینکه اطلاعات زیادی از چهره و لباس و مدل و رنگ مویشان داشته باشیم، میشناسیمشان و درکشان می کنیم. اما چه حیف که این شخصیتها تنها در محدوده ذهن زارا میمانند و از آپارتمان خارج نمیشوند. به شخصه اشکالی به فرم فعلی وارد نمی دانم، ولی شخصیتهای جذابی مثل مهتاب و زارا که در آستانه یک تحول معنادار هستند، پتانسیل و قابلیت نقشآفرینی بیشتری دارند و میتوانند به راحتی در زمان و مکان جابجا شوند و دنیای پیچیدهتر و خیالیتری را خلق کنند. حضور یا عدم حضور مهتاب، میتوانست بسته به بازیهای فرمی، تغییر کند.
باهار مومنی - به نظر میرسد هرچند مهتاب در داستان حضور فیزیکی ندارد، اما اطلاعاتی که زارا از او در اختیار ما میگذارد، هم به افشای شخصیت خودش کمک میکند و هم مهتاب را به ما نشان میدهد. مثلاً روایت زارا از صحنهای که مهتاب از ناراحتی به خوردن شیرینی خامهای روی میآورد، قابل توجه است. او میگوید: «چه فرق میکند که من چاق باشم یا لاغر؟ پس زندهباد شیرینی و هر سال چاقتر از پارسال. وقتی کسی نیست آدم را دوست داشته باشد، چه اهمیت دارد من چه شکلی باشم!» در اینجا، انگار ارتباط مهتاب با بدنش از طریق نگاه مردانه شکل گرفته و حتی کنترل میشود. اینطور به نظر میرسد که مهتاب فاقد استقلال درونی و هویت فردی مستقل است، و زارا نیز مشکلی با این نوع نگاه ندارد.
یا به موضوع بچهدار شدن و اهمیت آن برای این دو زن برگردیم. میبینیم پس از آشکار شدن دروغگویی و پنهانکاری سعید در مورد مهتاب، باز هم این شرایط توسط مهتاب پذیرفته میشود و زارا تلاش میکند این ناراستی را برای مهتاب توجیه کند و حتی آن را به «عشق» تعبیر میکند. پس ما با یک دیالوگ کوتاه، هر دوی این زنان را میشناسیم. اما من هم موافقم که داستان میتوانست جهان ذهنی هر دو زن را با جزئیات و پیچشهای بیشتری به ما نشان دهد، حتی اگر قرار بود شخصیت مهتاب از طریق روایتهای ذهنی زارا کشف و افشا شود.
غیاب مهتاب، انفعال یا اعتراض؟
منا میرزایی- من این غیاب را انفعال نمیدانم و بنظر میرسد بیشتر جنبه قهر و اعتراض دارد. بر اساس نشانههایی که در داستان داریم، مهتاب آگاهانه ردی از خودش باقی نگذاشته است تا نقشهاش را عملی کند. این برنامهریزی و حسابگری، با انفعال منافات دارد. در عین حال، از خلال مکالمات زارا پی میبریم که مهتاب زنی بود که بار رنجهایش را به تنهایی به دوش میکشیده. در این تنهایی و سکوت، انفعالی وجود داشت که کار را به اینجا کشانده و به نوعی زمینهساز رفتار ادامهدار همسرش شده. غیاب مهتاب به صورت نمادین، نماد شکستن این سکوت منفعلانه و اعتراض به این ساختار مردسالار مداوم است.
باهار مومنی- در خصوص این پرسش، با نظر خانم میرزایی همعقیده هستم. در واقع، این غیاب را میتوان شکستن سکوت و اولین اقدام قاطعانهی زن در مواجهه با ساختارهای مردسالارانه دانست. این موضوع را پیشتر در داستان «همه آن زنان» از خانم موسوی نیز بررسی کردیم. گاه، عدم ادامه، خروج یا انصراف از یک بازی نامنصفانه و دریغ کردن حضور خود، به مؤثرترین شکل مبارزه و اعتراض تبدیل میشود؛ چنانکه در برخی مواقع، سکوت به مثابه بلندترین فریادها به وضوح شنیده میشود.
فریبا حاجدایی- غیاب مهتاب در داستان میتواند بهعنوان یک عنصر نمادین، بازتابی از سکوت و انفعال زنان در برابر ساختارهای مردسالارانه باشد. مهتاب که در ادبیات و فرهنگ نماد زنانگی، نور و آرامش است، میتواند نماد حضور و صدای زنانه باشد. غیاب او در داستان میتواند نشاندهنده سرکوب این صدا، حذف نقش فعال زنان یا نوعی انفعال باشد که از فشارهای اجتماعی و ساختارهای مردسالارانه ناشی شده است. این غیاب همچنین میتواند سکوت زنان را بهعنوان استراتژی بقا نشان دهد، جایی که زنان برای حفاظت از خود یا انطباق با شرایط دشوار، به کنارهگیری و خاموشی روی میآورند. در این چارچوب، نبود مهتاب میتواند نمادی از عدم تعادل اجتماعی یا خلأ در پیوندهای انسانی و جنسیتی باشد.
جنس راوی داستان
منا میرزایی- راوی دانای کل محدود همیشه در ایجاد تعلیق و کشش در داستان موثر است. خواننده، زاویه دید محدودی دارد و ویژگیهای شخصیتها را ذرهذره مثل یک پازل کنار هم می چیند. در این داستان، نویسنده با نشانههای متعددی مثل تضاد نام کریم و زهرا با کامران و زارا یا عذاب وجدان زارا بعد از خوردن لقمه بادمجان یا آوردن نقل قولهایی از مهتاب و سعید و تماسهای خانواده، پازل شخصیتها را یکییکی کامل میکند. اما آخرین پازلی که کامل می شود، پازل خود راوی یعنی زاراست. در لحظهای که ما می فهمیم او از ابتدا از همه چیز خبر داشته است، نویسنده از یک لایه درونیتر پرده برداشته و شخصیت زارا را یک درجه عمیقتر کرده است.
باهار مومنی- من این انتخاب فرمالیستی نویسنده را بسیار دوست داشتم. ارتباط غیبت مهتاب که چرخه حضور و غیبت ماه و ماهتاب در آسمان را تداعی میکند، آنچنان که زارا در وصف ماه میگوید، پس از «بزرگ (و) کامل» بودن، «شروع میکند به نازکتر و لاغرتر شدن» و احتمالاً ناپدید شدن، بسیار هنرمندانه است. از طرفی نویسنده با ورود به جهان ذهنی یک زن، امکان شناخت زن دیگری که در دایرهی زندگی او حضور دارد را نیز فراهم کرده است. این تکنیک جالب توجه است.
هرچند به نظر میرسد مهتاب در این داستان شخصیت محوری دارد و نویسنده نام داستان را با زیرکی به گونهای انتخاب کرده که تصور شود تمام تمرکز بر اوست، اما روایت زارا دربارهی مهتاب نقشی کلیدی در شناخت جهان فکری خود زارا نیز ایفا میکند.
به گمانم، این داستان قصد ندارد صرفاً بر یک شخصیت یا حتی دو شخصیت تمرکز کند، چرا که قصههای آنان بازتابی است از زندگی بسیاری از زنان مهاجر. فارغ از اینکه این ویژگی را نقطه قوت یا ضعف داستان بدانیم، اطلاعات ارائهشده در داستان، با وجود محدودیتشان، تصویری از گسترهی وضعیت زنان مهاجر ترسیم میکنند و لایهای از زنانی را نمایان میسازند که پس از مهاجرت در یافتن جایگاه خود ناکام ماندهاند.
فریبا حاج دایی - استفاده از راوی دانای کل محدود با تمرکز بر شخصیت زارا و فلشبکهای ذهنی، هم درک عمیقتری از شخصیتها ارائه میدهد و هم به پیشبرد داستان کمک میکند. این دو عنصر در کنار هم، بهطرق مختلف ارزش داستانی ایجاد میکنند. با محدود کردن زاویه دید به زارا، خواننده فرصت پیدا میکند تا به دنیای درونی او سرک بکشد و افکار، احساسات و چالشهای شخصی او را مستقیماً تجربه کند. این انتخاب موجب میشود که داستان، بهجای ارائه تصویری کلی از رویدادها، یک تجربه فردی و احساسیتر را به نمایش بگذارد که با خواننده ارتباط عمیقتری برقرار میکند و فلشبکهای ذهنی زارا بهطور تدریجی لایههایی از گذشته او و دیگر شخصیتها (مثلاً مهتاب) را آشکار میکنند. این تکنیک نهتنها گذشته و حال را به هم پیوند میزند، بلکه تعلیق ایجاد میکند و خواننده را تشویق میکند تا قطعات پازل داستان را کنار هم بگذارد. هر فلشبک میتواند یک انگیزه یا رویداد کلیدی را روشن کند که شخصیتها و رفتارهایشان در زمان حال را قابل درکتر میکند. خاطرات زارا از مهتاب به خواننده میفهماند که مهتاب چگونه به مرور زمان به شخصیتی ساکت یا منفعل تبدیل شده است.
اهمیت دوستیهای زنانه در مواجهه با چالشهای زندگی
منا میرزایی- از دوستیهای عمیق زنانه غالبا به عنوان یک دوستی توانمندساز یاد میشود چرا که فضای امنی را برای زنان فراهم می کند تا احساسات عمیق، تجربیات و لحظات آسیب پذیر خود را با دوستانی که آنها را درک می کنند به اشتراک بگذارند. این حمایت و احساس تعلق و امنیت، به افزایش عزت نفس و اعتمادبنفس آنها کمک می کند و به زنان برای عبور از چالشهای زندگی احساس قدرت میدهد. در این داستان، زارا ابتدا سعی میکند به عنوان همدم و محرم، در عین همدلی، نیمه پر لیوان را به مهتاب نشان بدهد، اما جایی که سعید حجت را کامل میکند، زارا به صورت همدست، سیستم پشتیبانی قابل اتکایی برای مهتاب میسازد که به او برای برداشتن اولین قدمها یاری میرساند. قدمهایی که بدون کمک مهتاب غیرممکن مینمود.
باهار مومنی- میتوان گفت چیزی که در طول تاریخ باعث بقای زنان شده، همین شبکه حمایتی میان آنان در جوامع مختلف دنیا بوده. اینطور به نظر میرسد هرچقدر زنان از لحاظ اجتماعی از حقوق کمتری برخوردار باشند، این همدلی و درک متقابل بوده که آنان را در برابر کاستیها و سختیهای زندگی قدرتمند کرده است. از نظر زیستشناختی هم زنان ویژگیهایی و وارد مراحلی از زنانگی و ارتباط با تن و روان خود میشوند که درک این احوالات حتی امروزه برای بسیاری از مردان معنادار و آسان نیست. اگر مردی احساس نکند که نیاز به آموزش و افزایش آگاهی خود دارد، لزومی نمیبیند یا اصلا قادر نخواهد بود، در مراحل بحرانی جسمی و روانی یک زن نقش مؤثری ایفا کند.
تاریخ نشان داده است که زنان با به اشتراک گذاشتن خرد، تجربه و منابع مادی و عاطفی خود، شبکهای حمایتی ایجاد کردهاند که به بقای آنان کمک کرده و زمینه رشد و دوامشان را فراهم میکند. این همبستگی را در این روایت نیز میتوان دید. هر چند گاهی اوقات، این همدلیها با مسائلی همراه میشود، مانند زمانی که زنی جهان محدود خود را به دیگری تلقین میکند و ترسهای خود را به او منتقل میکند. بهعنوان مثال، در همین داستان، زارا سعی میکند ناراستی سعید را برای او به عشق تعبیر کند، که خود وجهی دوگانه از این حمایت و خیرخواهی را نشان میدهد.
اما اگر بخواهیم صادق باشیم، در طول تاریخ و در بسیاری از جوامع، مخصوصاً در سیستمهای نابرابر جنسیتی، همواره این روابط حمایتگرانه و خواهرانه (sisterhood) یا همبستگی زنانه بوده که باعث دوام آوردن و قدرت زنان شده است.
فریبا حاجدایی - دوستی بین زارا و مهتاب در داستان نقش مهمی دارد زیرا میتواند بهعنوان نیرویی تغییردهنده عمل کند. این دوستی به هر دو شخصیت کمک میکند تا خودشان را بشناسند و در برابر چالشها و فشارهای بیرونی مقاومت کنند. در این داستان، زارا و مهتاب با حمایتهای متقابل از یکدیگر، قدرت پیدا میکنند که از ترسها و محدودیتهای خود فراتر روند. زارا با حمایت از مهتاب به او کمک میکند شجاعتر باشد و از انفعال خارج شود، در حالی که مهتاب نیز به زارا انگیزه میدهد تا تصمیمهای مهمتری بگیرد و زندگیاش را به مسیر جدیدی هدایت کند. این حمایتها نهتنها بر مسیر زندگی آنها تأثیر میگذارد، بلکه باعث رشد عاطفی و شخصی هر دو میشود. رابطه دوستی آنها میتواند الگویی از همبستگی زنان در برابر ساختارهای مردسالارانه باشد و نشان دهد که چطور اتحاد زنان میتواند بهعنوان ابزاری برای مقابله با ساختارهای اجتماعی مردسالارانه و تغییر مسیر زندگیشان عمل کند.
در خطوط پایانی داستان به زیبایی میخوانیم: پیام پاک میشود. ماه بر سینه تاریک آسمان چسبیده است، کامل، گرد، بزرگ، زرد، زیبا. فردا شب هم باز مثل تمام این میلیون سال طلوع خواهد کرد. زارا در دلش می خواند:
روی نگار در نظرم جلوه می نمود
وز دور بوسه بر رخ مهتاب میزدم
با سپاس ازهمه دوستان. از همگی بسیار آموختم.
نظرها
نظری وجود ندارد.