دیدگاه
آموزههای مارک بلوخِ یهودی و فاجعهی کنونی در فلسطین
علی صدر ــ بلوخ زمانی گفته بود: «من عذاب وجدان بدی دارم، همه ما داریم... ما بودیم که اجازه دادیم حوادث زیادی اتفاق بیفتد و به آن اعتراضی نکردیم. ما خودمان را از معنا خالی کردیم و روحمان را به دمی بیارزش، به کارهای روشنفکری، به آزادی شخصی... فروختیم. ما اشتباه کردیم.» آیا این تذکار، ما و روشنفکرانمان را در مواجهه با فاجعه غزه تکان خواهد داد؟
مارک بلوخ مورخ یهودی-فرانسوی ۱۶ ژوئن ۱۹۴۴ همراه با ۲۷ زندانی دیگر در نزدیکی لیون به دست نیروهای نازی اعدام شد؛ اما نه به خاطر تبار یهودیاش بلکه به عنوان «نیروی مبارز عادی».
مارس همان سال بود که بلوخ به دلیل تشکیل یک گروه مقاومت در مقابل نازیهای آلمانی و فاشیستهای دولت ویشی دستگیر شده بود؛ بعد از اینکه از فعالیت او به عنوان استاد دانشگاه ممانعت به عمل آمده بود و او را به صورت رسمی از دانشگاه اخراج کرده بودند. سالهای بعد از جنگ کتابی ناتمام که مارک بلوخ در واکنش به وضعیت فرانسه در سالهای منتج به اشغال فرانسه نوشته بود با عنوان «شکست عجیب» منشر شد.
مارک بلوخ شاید مهمترین چهره مکتب آنال در مطالعات تاریخی باشد که در ضمن پروفسور تاریخ در دانشگاه استراسبورگ هم بود. بلوخ اقبالی به چپهای زمان خود در فرانسه نداشت و بیشتر به عنوان یک یهودی ادغامشده در بورژوازی آکادمیک و یک وطنپرست فرانسوی شناخته میشد.
بلوخ ابایی از جنگ نداشت و صلحگرایی مارکسیستها و چپهای زمان خود را اغراقشده میدانست. در کتابش در مورد وضعیت جنگ و شکست فرانسه چپها و لیبرالها را همراه با هم مقصر وضعیت پیشآمده میدانست. بلوخ یک جنگاور بود و به درگیری و لزوم دخالت در آن اعتقاد داشت. در حقیقت با متفکری ملیگرا و در مواردی حتی جنگطلب درگیریم که ابایی از شرکت در هیچ جنگی نداشته است. او عمیقاً به تاریخ به عنوان علم تغییرات باور داشت و معتقد بود که سران فرانسه و هیئت حاکم، تاریخ فرانسه را اشتباه خواندهاند و به همین دلیل از فهم واقعیت زمانه خود عاجزند.
او از شرکت در هر دو جنگ در مقابل آلمان دفاع میکرد و آگاهانه و فعال در سازماندهی و فرماندهی جنگ در طی جنگ اول و سالهای اولیه جنگ دوم جهانی شرکت داشت. به دلیل تسلط به زبان انگلیسی رابط ارتش در شمال و با بریتانیاییها بود. شاید آنالیستهایی مانند بلوخ نقش مهمی در شکلگیری تاریخ جامعهمحور یا تاریخ کلی داشتند که به دانشهایی ورای رشتههای آکادمیک و گسترش آن و بازخوانی و نقد روشهای تاریخیگری قرن نوزده میپرداخت اما دست آخر نقدی ساختاری علیه تفکر تاریخی نمیکرد.
مدتی طول کشید تا مورخی تیزبین و دقیق و در ضمن منتقد سر از وضعیت درآورد، تأخیری که بیش از هر چیز محصول رئالیسم افسارگسیخته او و دیگر آنالیستها بود؛ آنهایی که تاریخ و رئال پولتیک را به هم گره زده بودند تا همانند اجداد و پدران تاریخیگرشان تخیل تاریخی را به انقیاد علم اجتماعیشان درآورند و «بت نو» را پرستشی تازه ببخشند. اما بلوخ در عین حال شکی هم داشت. او خطاب به همکار و دوست مورخ آنالی دیگرش لوسین فور ۷ اکتبر ۱۹۳۹ میگوید:
من عذاب وجدان بدی دارم، همه ما داریم. این ایده جدیدی برای من نیست. از سال ۱۹۱۹ و ۱۹۲۰ و بعد از آن ما بودیم که اجازه دادیم حوادث زیادی اتفاق بیفتد و به آن اعتراضی نکردیم. ما خودمان را از معنا خالی کردیم و روحمان را به دمی بیارزش، به کارهای روشنفکری به آزادی شخصی... فروختیم، آن هم برای اینکه در چهار سال وحشت کامل فقط زندگی کنیم! ما اشتباه کردیم.
صدای فاجعهها را نشنیدهایم
کلمات بلوخ سخت از حلقوممان درمیآید اما همه ما در همین مرحله هستیم. تگرگ بمب و راکت بر سر مردمان بیپناه غزه میبارد و دولتها با هم لاف قدرت میزنند و شطرنج تزویر بازی میکنند. دولتهای کشورهای اسلامی از ایران تا مصر و عربستان دروغ میگویند و تغابن میکنند و رجز لاتبازی جنگطلبانهشان را میخوانند و از نگرانیشان از فاجعه انسانی میگویند. آنها بدون اطلاع اربابانشان در شرق و غرب رفح را باز نمیکنند. سوی سخن اما به آنها نیست. دولتها در کنار هم میایستند حتی اگر دشمن باشند. پدران جنگطلبمان از سویی همدیگر را به آرامش دعوت میکنند و از سویی یکدیگر را تهدید؛ دولت اما همه چیزش دروغ است و دزدی!
در بهترین حالت روشنفکرانمان کارهای روشنفکریشان را میکنند؛ همان چیزی که بلوخ از آن میگوید. روحشان را به پشیزی از احترام دولتها میفروشند. بله؛ دولتها دوست دارند روشنفکران را در کنار خود داشته باشد، اما روشنفکران هماکنون دنبالهروهای همان دولتها هستند. روشنفکران و دانشگاهیان و بنگاههای هنری و فرهنگی دست در دست دولتها گذاشتهاند تا سر از به زعم خودشان واقعیتها در آورند، تا با کشیدن نمودارها و فکتها و زاویهها و مثلثات از حقیقت قطعهقطعهشدن جانهای عزیز بگویند؛ جانهای عزیزی که بوی ۸۰ سال مقاومت را میدادند. همانها که صحنه دود شدن و به آسمان رفتن هر آن چیزی را که به اخلاق میشناسیم، به جرمشناسی یک جنایت در یک نقطه تقلیل میدهند مثل بیمارستان الاهلی. اما تاریخ آوار جنگ و بمب بر سر فلسطینیان از روز بمباران بیمارستان الاهلی شروع نشده است و اگر به همین منوال ادامه پیدا کند به آن ختم هم نمیشود.
حذف کنشگرانی که به جنایتهای دولت اسرائیل واکنش نشان میدادهاند چیز جدیدی و متعلق به دوران ما بعد ۷ اکتبر ۲۰۲۳ نیست. آنجایی که آپارتاید دولت اسرائیل به چالش کشیده میشده قبل از آن هم سانسور میشده است. بسیاری از نویسنگان فلسطینی و غیر فلسطینی که ستم را نه پنهان در پس ریاکاری تئوریک بلکه در غالب عریانترین شکلهای بیان عرضه میداشتهاند به حاشیه رانده میشدند. اما این آسیاب به نوبت است و با ارجاع به بلوخ گلوی همه را چنگ میزند.
دولتها نیک و بد را با هم حذف میکنند و نام این مرگ تدریجی را زندگی میگذارند.
نیچه
آنجایی که جودیت باتلر و اسلاوی ژیژک بیانیههای خود را صادر میکنند همان ساحت ریاکارانهی دولت است؛ آنجایی که تاریخ به لحظهی فرود آمدن چتربازهای حماس در مناطق اشغالی تقلیل مییابد و تازه بعد از آن است که افاضات تئوریک در «باب ستم» تاریخی گشوده میشود. این رتوریک مذبذب پسامدرنیستی است که همه چیز را در خود جای میدهد، با یک نقطهدید پرندهوار همه چیز را رصد میکند و در نهایت پس از تحلیلی به تصور خود دقیق و همهجانبه از پیچیدگی «مسئله فلسطین» سخن میگوید.
لحظه ورود به بحث اما گویی مشخص است وهیچ پیچیدگی ندارد. تعظیم به دولتها باید در بدو امر انجام شود. همه بیانیهها از این روست که با «محکومیت حمله حماس» شروع میشوند. سریعاً حماس و داعش و القاعده با این نقطه مشترک که اعضای آنها مسلمانند و بعضا چهرهای یکسان دارند در کنار هم قرار میگیرند. در یک لحظه همه آن چیزی که به مثابه نقطه نگاه انتقادی در نظر گرفته میشد، به یک ذاتگرایی حذفکننده تبدیل میشود.
بله برای باتلر و ژیژک و همه دیگرانی که سخنانشان را با تقبیح خشونت حماس آغاز کردند، روشن است که اگر در طول حیات آکادمیک و منورالفکریشان از آن چهارچوب در نظرگرفتهشده ذرهای فراتر روند، جایی در «آغوش باز» انستیتوهای دولتهایشان ندارند. اما آنها ذرهای به خودشان شک ندارند. کماکان میگویند و مینویسند. حالا دیگر گویا کسی به این فکر نیست که شعر و هنر بتواند انقلابی حقیقی به وجود آید؛ همه باید صورتحسابهایشان را پرداخت کنند. به قول آندره برتون خطاب به بونوئل: دیگر کسی یکه نمیخورد. انگار همه چیز عادی است و تصور هر چیزی ممکن.
بله دولتها همه چیز را تسخیر کردهاند. فقط خیابان مانده است. باید به خود نهیب بزنیم که در این میان «حتی مردگان هم در امان نخواهند بود».
باید از همه چیز گذر کرد
فلسطین در این میان با همهجا و همهچیز فرق دارد. اگر اسرائیل استعاره هر آنچه پلشتی و دورویی و ستم و اشغال و یا به عبارتی تجسم «بت نوی» نیچه ــ همان «دولت» ــ باشد، فلسطین نقطه مقابل آن است؛ تجسم و تجسد و استعاره بیدولتی. برای فلسطینیان هنوز زمین آزادی وجود دارد. فلسطین آنجایی است که «دولت تمام میشود و انسان آغاز میشود، انسانی که اضافه نیست»!
بلوخ در نامه دیگر به لوسین فوردر ژوئیه ۱۹۴۰ مینویسد:
اظهار نظر در مورد اتفاقاتی که در جریان است بی فایده است. آنها چنان در زدودن انسان و وحشت پیشی گرفتهاند که در هولناکترین کابوسهایمان هم نمیدیدیم.
آنچه که ما میبینیم چه بسا هولناکتر از آن کابوس جهنمی بلوخ است. در پستوها و «آفیسهای» متعفن، روح خود را به آن «هیولای سرد» میفروشیم و با بیانیههای محافظهکارانه همه خشونتهای عالم را محکوم میکنیم. اگر از فلسطین دفاع نکنیم و اگر همه چیز را به این آرمان باقی مانده گره نزنیم حتی تخیلی از آن ساحتی که هنوز «نسیمی عطرآگین از روی دریاهای گرم بر آن میتابد» را از کف میدهیم.
نظرها
طاهر
بالاخره پاسخ هر تجاوزی اگر در حد همان عمل باشد ابتکار عمل را در اختیار او قرار خواهد داد. پاسخ هر تجاوز باید به حدی برای متجاوز دردناک باشد که موجب سرافکندگی و شکست ان تفکر و ایده باشد؛روشن است که هر دولت متجاوزی هم که در پوشش استقلال و ازادگی ترور ؛کشتار وسرکوب را موجه میکند مسئولیت یک سرزمین و جمعیتی را دارد که لاجرم هزینه میدهند. جنگ وقتی تقدیس شود از طرف دیگر هم خواهد شد و حد و حدودش معین نیست .