بدنهای مشوش: نقاشیهای مهسا کریمی
فرنوش حاتم - بدنهای شکننده که گاه بهوضوح زنانهاند و گاه بدون جنسیت بهنظر میرسند، جهان نقاشیهای این هنرمند را ترک نمیکنند. او در هر تصویر جدید، زیبایی جدیدی را در این بدنهای شکننده کشف میکند.
چشمان خاموش
سوژهی ثابت نقاشیهای مهسا کریمی انسان است. او به کمک فرمهای معوج و خطوط درهمتنیده، پیکرهای دردمندی را ترسیم میکند که بازیافتی بهنظر میرسند؛ گویی گوشت و پوست و استخوان ازهم متلاشی و له شدهاند؛ سپس، از خمیر حاصلآمده، پیکری جدید ساخته شده است، پیکری که رد درد اضمحلال و نابودی را همچنان بر خود حمل میکند.
در اثری با عنوان «ترجیح میدهم به عقب نگاه نکنم»، پرترهای در مرکز تصویر، و در میان پسزمینهای تاریک، قرار گرفته که با دست و انگشتان کشآمده، قسمت اعظم صورت خود را پوشانده است. او با چشمی که از میان دو انگشت پیداست، به روبهرو مینگرد اما اندوه و یأس بهتآلودی که در نگاه او موج میزند، اینطور مینمایاند که سوژه غرق در افکار خویش است، شاید در فکر همان گذشتهای که نمیخواهد سر را به سوی آن برگرداند، هرچند خلاصی از خاطرهی آن را ناممکن مییابد.
پوشاندن صورت یا چشمها با دست، وضعیتیست که در آثار مهسا مدام تکرار میشود؛ چشمهای درشت گودافتاده توان دیدن را از دست دادهاند؛ خسته شدهاند. درخشش چشمان مرطوب و بهتزده بینایی را بر آنها میپوشاند و حفرهی چشم دیگر نه راهی به بیرون، بلکه، همچون تونلی آغشته به خیسی اشک، راه به درون دارد، به خاطرات سیاه گذشته، یا خلأ حال و آینده، تنگنایی که صاحب دو حفرهی چشم را در خود گیر میاندازد. جان و تن در بند سرخودگیهاست: تن از شکل افتاده و چشمی که دریچهی جان است، خاموش میشود. بااینحال، ایندو در این ازشکلافتادگی و خاموشی گاه درکمال صلح، به طبیعت نزدیکتر میشوند. پیکرهای خمیریشکل تکیهزده به تنهایی، گاه همچون سکوت کوهستان پرصلابت هستند.
«محملی از برای آسایش
به ما ارزانی نشده است.
آدمیانِ رنجور رو به زوال دارند،
و با چشمانی بسته از ساعتی
به ساعت دیگر فرو افتند،
همچون آبهایی فرو ریخته
از پرتگاهی به پرتگاهِ دیگر،
سالی از پسِ سالِ دیگر،
مستقیم رو به سوی ناشناختهها.»
فریدریش هولدرلین، از کتاب «آتشهای خدایان»، ترجمهی عبدالحسین عادلزاده
آغوشهای شکسته
آغوشها مدام در آثار مهسا تکرار میشوند؛ دستها یا پیکر خود شخص را در آغوش میگیرند یا پیکر دیگری را. اما علیرغم ماهیت محبتآمیز، تسکینبخش و مراقبتکنندهی این عمل، همچنان حس اضطراب و استیصال بر فضای اثر غلبه دارد. گویی پیکرهای مسخشده از خاطرهی گنگ درآغوش کشیدن تنها تقلید میکنند: در این میان، گاه دستها در هم گره میخورند، گاه تنهای درمانده از هم جدا میمانند. بدین ترتیب، آغوشها در آثار مهسا کریمی احساسزدایی میشوند و برخی از اوقات، مخاطب را معذب میسازند.
در اثری با عنوان «یک موقعیت متناقض»، زنی برهنه بر پشت زن برهنهی دیگری سوار است که به حالت چهاردستوپا بر زمین قرار گرفته. دو زن نگاه مبهوت و خیرهی خویش را به نقاطی نامعلوم و بیمعنا دوختهاند، درحالیکه بدنهاشان در حالتی منقبض و ناراحت قرار دارند. در اثر مذکور، ما نهتنها با احساسزدایی دو پیکر، بلکه نیز با انسانزدایی آنها مواجهایم. جدا از حالت پیکرها و چگونگی قرارگیری آنها در نسبت با یکدیگر، کوچکی ابعاد زنی که بر کول دیگری سوار است، به غرابت تصویر افزوده است.
در «تبار مشوش»، پیکرها همچون پله بر یکدیگر سوار شدهاند و دستها به شکلی عجیب، همچون پیچ بر تن دیگری مهره شدهاند تا این سازهی گوشتی را راست قامت نگه دارند، هرچند، پریدگی رنگ چهرهها و سیاهی حلقههایی که چشمها در میانشان محاط شدهاند، این سازه را بیشتر به شبح شکنندهی هیولایی چندسر نزدیک میکند که با گسلیدن پیچومهرهها از هم، هرآینه در شرف آن است که سقوط کند.
مهسا کریمی انسان را نه موجودی محکم و قدرتمند، بلکه او را آسیبپذیر و متزلزل میبیند؛ موجودی که در موقعیتهای مختلف شکست را تجربه میکند؛ از روابط عاطفی و دوستانه گرفته، تا موقعیتهای سیاسی و اجتماعی. به گمان من، وضعیت پیروزمندی برای این هنرمند وضعیت غایی نیست، بلکه در نظر او، تلاش و ممارست برای بقا و ساختن واجد ارزش است، هرچند همراه با خستگی و کمتوانی. اجرای هنری او نیز پیرو همین اصل است: او تکنیک و آموختههای خود را به رخ نمیکشد؛ درعوض، با کشف قابلیتهای ظریف و جدیدتر کارمادهای که در هر اثر بهکار میگیرد، سعی میکند کار را به شیوهای غیرمطمئن پیش ببرد. عدم اطمینان به تکنیک و نقطه کمال اثر، هربار مسیر جدیدی پیش پای او باز میکند. بدنهای شکننده و دفرمه، که گاه بهوضوح زنانهاند و گاه بدون جنسیت بهنظر میرسند، جهان نقاشیهای این هنرمند را ترک نمیکنند، بلکه او مصرانه در هر تصویر جدید، زیبایی جدیدی را در آنها و به کمک آنها کشف میکند.
نظرها
نظری وجود ندارد.