شبالالا سِلف: بازنمایی فانتزیهای جمعی پیرامون بدن سیاه
فیروزه زمانی- بدن و فیگورهای غالباً اروتیکنمای شبالالا سلف بازتاب تجربههای شخصی و نگرشهای فرهنگی او به نژاد و جنسیتاند؛ بازنمایی حسی که زن (سیاه) در جامعۀ شهری سرکوبگر مردانه (سفید) به اعضای بدن خود دارد.
شبالالا سِلف را با فیگورهای انتزاعی سیاهپوستِ عمولاً زنانهای میشناسند که با نقاشی، چاپ و کلاژ تکه پارچهها به تصویر میکشد. چرا این اعضای غالباً اغراقآمیز بدنهای سیاه تکهتکهاند؟ او میگوید:
موضوع این است که چه حسی یا چه نگاهی به بدن داریم، نه اینکه بدن واقعی چگونه است.
خودش معتقد است کارش با برشهای اعضای بدن، مبنایی فرانکنشتاینی دارد.
علاوه بر نقاشی در ابعاد بزرگ، سلف کار چاپ، مجسمهسازی، کلاژ، انیمیشن و اینستالیشن هم انجام میدهد. او به کمک تکنیکهای متعدد مانند کلاژ، با تصویرگری، واسازی و بازآفرینی بدن زنانۀ سیاه بازی میکند. کار چندرسانهای او بیانگر ماهیت تجربی و کاوشگرانۀ کار اوست. قطعات پارچه (که گاهی آفریقایی هستند و گاهی از آفریقا الهام گرفتهاند) و کاغذ یا شاید قسمتهایی از کارهای قبلیِ به سرانجام نرسیده یا حتی کامل در کار دوخته میشوند. کمپوزیسیونی که از این طریق به دست میآید، بین درک بیرونی با درک خویشتن پل میزند. فیگورهای تکهپارهای که به این ترتیب خلق میشوند گویی بر هویتی صحه میگذارند که خود تعریف و تعییناش میکنند و لذا خواستۀ هنرمند را برآورده میسازند. کار چندرسانهای به سِلف امکان داده تا واقعیت را با جعل، رئال را با خیال بیامزد و ببیند بدن زنانۀ سیاه چگونه همچون نمادی اجتماعی و سیاسی عمل میکند.
در پسزمینۀ غالباً تکرنگ، این فیگورهای نیمهرئال- نیمهانتزاعی و مجسمهها هم وضعیتی وجودی (existential) و هم دلمشغولی اجتماعی فضای خصوصی و عمومی، امر شخصی و امر سیاسی را تجسم میبخشند:
«مجموعۀ کارهای فعلیام به اهمیت شمایلنگارانۀ بدن زنانۀ سیاه در فرهنگ معاصر مربوط میشود.[۱] این کارها تأثیر شمایلی عاطفی، فیزیکی و روانی بدن زنانۀ سیاه را میکاوند و در اصل معطوف به بررسی همگرایانۀ[۲] نژاد، جنسیت و سکشوالیته هستند. بدن سیاه با فانتزیهای جمعی احاطه شده و این فانتزیها وضعیت فرهنگی ایجاد کردهاند که درک معاصر ما از زنانگی سیاه را تداوم میبخشند. کار من نامگذاری این پدیده است.»
کارهای هنری پرنقشونگار و از نظر بصری اغواگر شبالالا سلف معمولاً روی داستانهای زندگی شهری، بدن و انسانیت متمرکز است تا نگرشهای فرهنگی به نژاد و جنسیت را بکاود. سِلف از اوایل نوجوانی متوجه شد فرهنگ عامه چه برخوردی با بدن زنان سیاهپوست دارد:
اولین سالهای قرن جدید بود، عصر موزیک ویدئو و ویدئوویکسن. [۳]
منظور از ویدئوویکسن زنان رنگینپوستی است که در پسزمینۀ هنرمندان مرد میرقصیدند. سِلف از بازنمایی نژادیشده، شیءانگاریشده و مبالغهآمیز این بهاصطلاح «عسل»های هیپهاپ الهام گرفت. او میگوید:
کارم در ابتدا فقط آینۀ چیزهایی بود که میدیدم. بعد کمکم خواستههای خودم را هم وارد سوژه کردم.
او کارش را با چاپ شروع کرد و سبکی را که امروز با آن شناخته میشود یکشبه پرورش نداد؛ او اکنون بدنهای عمدتاً زنانه را با چاپ، نقاشی و خیاطی سر هم میکند:
مادرم عادتاً خیلی چیزها در خانه میدوخت. پردهها، لباس مراسم خاص. مدام از لباسها و چیزهای قدیمی لباس و چیز تازه میدوخت.
فانتزیها و نگرشهایی که بدن زنانۀ سیاه را احاطه کردهاند در کار او پذیرفته و همزمان رد میشوند و با واسطۀ همین «موقعیتناآگاهی» (disorientation) امکانات و احتمالات جدید مطرح میشود:
سعی دارم بدیلها را مطرح کنم و شاید تعابیری جعلی برای گرایشهای نظربازانه به بدنی که جنسی و نژادی شده؛ بدنی که هم برکشیده و هم تحقیر شده است. میخواهم فضایی داشته باشم و خلأ فرهنگی ایجاد کنم که این بدنها بتوانند صرفاً برای برخورداری و لذت و خودشکوفایی در آن فضا باشند. آزاد از ادعاهای دیگری و نگاه خیرۀ دیگریساز. امیدوارم تصورات غلطی را که در بدن سیاه تکثیر میشود و به این بدن معطوف میشود تغییر دهم. کثرت و امکانپذیری اساس شیوه و فلسفۀ کلی کار من است. سوژههای من کاملاً از انگشتنمایی خود آگاه هستند، ولی اعتنایی به بیننده ندارند. نقش آنها این نیست که نمایش بدهند، شرح بدهند یا اجرا کنند، بلکه نقش آنها این است که «باشند». با «بودن» حضور آنها به رسمیت شناخته میشود و اهمیتشان درک میشود.
سوژههای بومی نیویورک در کارهای شبالالا زنان جوان سیاهپوستی هستند که هم بهمثابه شخصیت با آنها همذاتپنداری میکند و آنها را نمودهایی از بدن زنانۀ سیاه در فرهنگ معاصر میبیند. او فرم فیگورها را طوری میآفریند و بازتعریف میکند که از طریق حرکات و کارهایی که روی بوم انجام میدهند به رهایی رسیدهاند.
برخی از نمایش خود آگاهند و برخی به وانهادگی خود بیاعتنا هستند. شبالالا با این کار کلیشههای اجتماعی و بصری مرتبط با زنانِ از نظر جنسی جسور را به نفع این زنان وارونه میکند. او آنها را «آواتار» مینامد.
مانیفستی جسورانه که بر آفرینندگی و صاحبنظری خودش در دنیای هنر انگلیسی-آمریکایی تحت سلطۀ سفیدپوستان و مردان صحه میگذارد.
خانۀ بدن (۲۰۲۲)
این سوژههای عاطل و غرق فکر که غالباً روی صندلی نشستهاند و در پسزمینهشان جزئیات معمولی همچون پنجره و کفپوش چوبی به چشم میخورد، حسی از فضای داخلی به مثابه منطقهای موقتی را منتقل میکنند. سِلف با تأمل بر اینکه روابط با فضای داخلی خانه در سالهای اخیر تغییر کرده است، نه فقط هویت فردی شخصیتها، بلکه ایدۀ خانه به مثابه جای مطلقاً امن را هم معلق میکند.
مجموعۀ «خانۀ بدن» همزیستی بین امر شخصی و امر کنشی را در فضای داخلی خانه میکاود، جایی که به نظر سلف هویت و سیاست جنسیت میتوانند آشوب به پا کنند. او میگوید:
«وقتی به خانه فکر میکنیم، درونبودگی و خلوت را تصور میکنیم و اینها حسی از آزادی را منتقل میکنند. تصور میکنیم آزاد هستیم تا هر طور دلمان میخواهد رفتار کنیم. اما هنوز هم توقعات و محدودیتهایی وجود دارند که آینۀ تمام نمای توقعات و محدودیتهای موجود در فضای عمومیاند.»
در کنار این نمایشگاه انفرادی که از ۶ اکتبر تا ۱۷ دسامبر ۲۰۲۲ در گالری پیلارکوریاس لندن برگزار شد، اولین مجسمۀ عمومی شبالالا سلف نیز نه چندان دور از این گالری در کول دراپز یارد به نمایش گذاشته شد. اینستالیشن- مجسمۀ «نشسته» یکی از همین زنان بینامونشان را به نمایش عمومی گذاشت و مسائلی را دربارۀ چیزهای به ظاهر سرراستی مطرح کرد، مانند: زن سیاهپوستی که فضا را اشغال میکند یا خود عمل نشستن. به یاد بیاوریم رزا پارکس، زن آفریقایی-آمریکایی را که در سال ۱۹۵۵ قبول نکرد صندلیاش را به مردی سفیدپوست بدهد. حرکتی که جرقۀ جنبش حقوق مدنی سیاهپوستان به رهبری مارتین لوتر کینگ پسر را زد. شبالالا میگوید:
نشستن نسبتاً ساده است، اما میتواند سیاسی هم باشد.
عمل مقاومت که یادآور نشستن به قصد اعتراض و نماد حقوق اساسی بشر است:
نشستن در جایی عملی است که عموماً با فراغت و آرامش همراه است. میخواهم یادبودی برای عموم بسازم که از این مایۀ سادۀ خوشی میگوید. این زن قوی، زیبا و آرام است. او بازنمایی همۀ افراد است، بهخصوص زنان، که قدرت و اهمیت حرکتهای سادهای را درک میکنند که بر حق اشغال فضا صحه میگذارند.
این مجسمه روی چمن غرفۀ دلاوار رو به دریا نصب شد و استراحت، تأمل و فراغت را به ذهن متبادر میکند که بخشی از زمینۀ ساحلی این غرفه است. حوادث سال بعد نشان داد عمل مقاومتی که این مجسمه از آن سخن میگفت به قرن(های) گذشته تعلق ندارد و نژادپرستی با تخریب نمادین همین مجسمه به میدان آمد.
در ۱۵ مه ۲۰۲۳ مجسمۀ عمومی شبالالا سلف تخریب شد. وندالیستها سراپای این مجسمه را با رنگ سفید اسپری کردند. در ۲۱ مه، از اهالی شهر «بکسهیل آن سی» (Bexhill-on-Sea) که این مجسمه در ساحلش نصب شده، ۳۰۰ نفر گرد آمدند تا مجسمه را بشویند. این گردهمآیی برای مرمت مجسمه به نشانۀ مقاومت و مخالفت با نژادگرایی صورت گرفت. شبالالا در پاسخ به این وندالیسم گفت:
«خیلی نومیدم که مجسمۀ نشسته (۲۰۲۲) هدف حملۀ تخریبکنندگان قرار گرفته. علیرغم این نومیدی، به عنوان سیاهپوست و زن تعجب نمیکنم. بهخصوص چون بدنهای زنانۀ سیاه غالباً هدف سوءاستفاده هستند. «نشسته» بازنمایی زیبایی سیاه و همینطور زنانه است و به همین دلایل هم آسیب دیده است: پاشیدن اسپری سفید روی تن این مجسمه تلاشی است نافرجام برای پاک کردن رنگ و به نظر من قدرتش. علیرغم این تلاشها، مجسمه در جای خودش و در همین غرفه تا مدتی که برایش تعیین شده خواهد ماند... امیدوارم خشونتی که بر این مجسمه روا داشتهاند نشانگر مشکلات دیرپایی باشد که همچون طاعون دنیای غرب را گرفتار کرده است. سفیدپوش کردن مجسمۀ من کار قبیحی است.»
خارج از بدن
وویریسم، یعنی عمل تماشا کردن و تماشا شدن، عنصر مهمی در کار سلف است که تخیل، دگردیسی و فانتزیپردازی پیرامون سوژهای مشخص را پیش میبرد. اولین کارهای نقاشی، بخیهدوزی و کلاژ شبالالا سلف را به بازنمایی بدنهایی شبیه سارا بارتمن (Sarah Baartman)، معروف به ونوس هوتنتوت، تشبیه میکردند.
سارا را به دلیل سرین بیش از اندازه بزرگش در اوایل قرن نوزدهم در لندن و پاریس به عنوان موجودی عجیبالخلقه به نمایش میگذاشتند.
اما فیگورهای شگفتانگیز شبالالا با قربانیان تراژیک خیلی فاصله دارد. او هیچگاه آسیبپذیری یا حس قربانیشدگی را به شخصیتهایش تحمیل نمیکند، بلکه هر کدام از آنها را با اعتماد به نفس به تصویر میکشد. گاهی اوقات، نظرباز نامرئی در نقاشیهایش مرئی میشود. مثلاً در میرا میرا (۲۰۱۶)، وویریسم با چشمهای کارتونی بزرگی بازنمایی میشود که در پسزمینۀ تابلو دیده میشود؛ یا در Bodega run (مشروبفروشی) (۲۰۱۵) با دو چشم قهوهای که به بیننده خیره شدهاند. از خودمان میپرسیم، اینها چشمهای کیست؟
در ویدئوی کون سیاه من (۲۰۱۶)، شخصیت زن سیاهی جان میگیرد، سرین و اعضای تناسلی او را با رقصی پرانرژی به نمایش میگذارد، در حالی که صراحتاً به هر چشم تماشاگری بیاعتناست. این ویدئو مضمون وویریسمی را قوام میبخشد که در نقاشیهای شبالالا به چشم میخورد: اعلامیهای جسورانه، تهاجمی، بیباکانه و سیاسی. در این کار، شخصیت در ستایشی سرسختانه از بدنش جان میگیرد: رقصها، چرخشها و نمایش اعضای تناسلی و کفلها با اعتماد به نفسی که سمتوسوی قدرت را در رابطۀ مشاهدهکننده-مشاهدهشونده واژگون میکند.
شبالالا بدن زنانۀ سیاه را به سبک جدیدی تصویر میکند، به طرزی انتزاعی یا اغراقشده. بدن دلالتهای فرهنگی دارد. بدن و ظاهر اشخاص نمادها و دالهایی همچون زبان هستند. سِلف خود در بدنی سیاه زندگی میکند و با کارهایش تلاش میکند درک کند این جسمانیت و هویت سیاه چه دلالتهایی نزد دیگران دارد. و چه دلالتهایی میتواند داشته باشد. چه معنایی میتواند داشته باشد و این هویت چه پتانسیلهایی دارد. زنان شبالالا با حرکات و سکناتی کمابیش جنسی شده و با بیاعتناییشان به بیننده (در حالی که به دوردست خیره شدهاند)، خوددار و نفوذناپذیرند. در عین حال، بیننده را به وویریسم میکشانند و مجبورمان میکنند به محدودیت بینایی خودمان اذعان کنیم. مردان و زنانی که چهلتکهای از خاطرات، سرشار از تجسم افسانۀ سیاهپوستیاند.
در مجموعۀ نقاشی اوقات فراغت ( ۲۰۲۲)، سلف به مجموعۀ طراحی، نقاشی و مجسمهسازی سورئالیستی «مزون زنانه» لوییز بورژوا (۴۷-۱۹۴۶؛ ۱۹۸۴؛ ۱۹۹۴؛ ۲۰۰۱) نزدیک میشود که فیگورهای زنانۀ عریان بودند و به جای تنه و سرشان، خانه و دیگر سازههای معمارانه نشسته بود.
سلف بین سوژگی و ابژگی تنش ایجاد میکند. در پرفرمنس «تبلیغاتچی» (۲۰۲۱)، شخصیتهای نقاشیهایش را در نمایشی با دو شخصیت و چهار بازیگر به روی صحنه برد. «خود»های در سایه، در نقاشیها نیز به صورت سایهنما در کنار فیگورها یا روی دیوارهای پسزمینه حضور داشتند. این پرفرمنس نسخۀ تئاتری تکنیک کلاژ در نقاشیها و مجسمههایش بود. صحنۀ اجرا تقلیدی از فضای داخلی خانه بود و شخصیتهای یک و دو و نسخههای دوم هر کدام از آنها طوطیوار دیالوگ میخواندند و با صداهایی گوشخراش همدیگر را ملامت میکردند. آنها فریاد میزدند: «نمیتوانی در خانهای زندگی کنی که روی پشتت ساخته شده!»
زنان شبالالا با حرکات و سکناتی کمابیش جنسی شده و با بیاعتناییشان به بیننده (در حالی که به دوردست خیره شدهاند)، خوددار و نفوذناپذیرند. در عین حال، بیننده را به وویریسم میکشانند و مجبورمان میکنند به محدودیت بینایی خودمان اذعان کنیم. مردان و زنانی که چهلتکهای از خاطرات، سرشار از تجسم افسانۀ سیاهپوستیاند.
استفاده از صدا برای روایتپردازی کارهای بصری سِلف بیسابقه نیست. قبلاً در «دهان پنبهای» (۲۰۲۰) نیز در کنار نمایشگاهی با همین عنوان، با قطعۀ شنیداری به تجربهای دست زده بود که جریان فکر را در قالب «سیاه! پاپ! فرهنگ! سیاه! آمریکا! آفریقا! آمریکا!» در محیط نمایشگاه به گوش بازدیدکننده میرساند. این قطعۀ شنیداری از کلمات بریدهبریده همتای کلاژ در نقاشیهاست.
موضوع فراغت و تنآسایی که با سیاست کار، تبعیضهای نژادی و جنسیتی آمیخته، در کارهای هنرمندانی همچون سِلف روایتی بصری مییابد. سِلف به زبان رنگ و تصویر و با کمک تکنیک کلاژ و متریالهای روزمره همچون پارچه «امکانپذیری» آسودگی تن زن (سیاهپوست) را تخیل- جعل میکند. اعضای تکهتکه و کژومژ این بدن میتواند شهادتی بصری باشد بر تبعاتی مترتب بر تنآسانی؛ عواقب و تبعاتی که فیگورها میپذیرند و نمایش میدهند، نه اینکه اعوجاجها را پنهان کنند.
منابع:
پانویس:
[۱]. مقصود از اهمیت شمایلنگارانه این است که تصاویر و سمبلها چه اهمیتی در بازنمایی ایدهها، بهخصوص توسط گروه مذهبی یا سیاسی، یا یک هنرمند دارند.
[۲]. Intersectionality نظامهای تبعیضی همپوشان یا مستقل را در رابطه با سن، معلولیتها، نژاد، جنسیت، موقعیت اجتماعی، جنس، موقعیت اجتماعی-اقتصادی، سکشوالیته شرح میدهد. در سال 1989، کیمبرلی کرنشا کلمۀ intersectionality را ابداع کرد تا شرح دهد که چگونه اشکال متعدد تبعیض، قدرت و امتیاز در زندگی زنان سیاهپوست همگرایی (intersect) دارند، به طوری که وقتی سکسیسم و نژادگرایی منفک از هم بررسی میشوند، این اشکال تبعیض پاک میشود. از آن زمان، این واژه بسط یافته تا اشکال همگرای سرکوب و نابرابری را شرح دهد که از مزایا و کاستیهای ساختاری پدید میآیند که تجربۀ شخصی یا گروهی و فرصتهای اجتماعی را شکل میدهند.
[۳]. Video-vixen: مدل زن که در موزیک ویدئوهای هیپهاپ حضور دارد.
نظرها
نظری وجود ندارد.