شعر زمانه
سه شعر از مهدی بابایی (سوشیانت)
انتخاب موضوعات روز و استفاده از نمادها و استعارههایی که با آنها میتوان به سادگی ارتباط گرفت، از ویژگیهای بارز این مجموعه است.
زن و ابدیت
آزادی نام زنی است
که استبداد گوشت پیکرش را خورده است
و خونش را در زخم خاک دفن کرده است
تا آیندگان به جای نفت
خون از ناف جغرافیای آن استخراج کنند!
آزادی نام زنی است
که تاریخاش عادت ماهیانه دارد به قتل و درد
و جاری شدن جویبار خون از فتح بکارت دوشیزگان!
غیر از چهار چیز
هیچ چیز سیاه مباد برای زنان
یکی شب برای دیدن ستارهها
یکی چشمهای کودکان برای بوسیدن
یکی گیسوی بلند دختران برای زیبایی
و دیگری تخته سیاه مدرسهها
برای کشف جزیرههای دور دست عشق و ابدیت !
این نامش فلسفهی زندگی نیست !
ما همه فریب نام خدا را خوردهایم
فقط داریم به نوبت
در جنایت یک کشتار دستهجمعی
در تاریخ سیارهی زمین میمیریم!
شاید تنها راه نجات جهان
همین است:
باید از میان انسانها
زنی پیامبر بفرستیم برای نصیحت کردن خدا
با آیههایی از کتاب مقدس زن، زندگی، آزادی .
جمهوری اهورایی واژهها
در پارادوکس جهان
شُر شُر آب زیباست
اما هرگز نشنیده است صدای سکوت را
سنگریزهی کف جویبار
وه، چه اندیشهی اندوهناکی!
ما هم هرگز نشنیدهایم صدای آزادی را
در پارادوکس جهان
سکوت، امضای طناب داریست
بر گردن پیامبر فریاد
باید برای زن، زندگی، آزادی
قطعه شعری به نام فریاد در جیب هر انسان بگذاریم
که در آن سروده شده:
استخوان سگ به دهان گرفتن
شرف دارد به نان سکوت خوردن …
سرانجام در خیابان اعتراض
در سپیدهدم جمهوری اهورایی واژهها
گرگ زخم خوردهی فریاد
روزی تند و تیز به زمین خشم میزند شکار خویش را
به دهان میگیرد گردن سکوت را
و کشان کشان به پای تخته سنگ پایان میکشاند
با پوزهاش میبوید تن کینه را
خون سرخ ستم فرو میرود در سپیدی برفهای سقوط
و با وزش نسیمهای سرد در هوای مهآلود آزادی
دیوانهوار مینوشد خون گرم استبداد را
در آن سپیدهدم شادی، بوسهی آزادی ما
دلچسبترین لحظهی قرن خواهد شد.
طلوع خورشید آزادی از پشت یال شیر (مهسا امینی)
هر روز با تابش خورشید در پرچم آسمان
عشق ، بی مرزترین کشور جهان است
برای سرود زن ، زندگی ، آزادی
سوگند به مکث نگاه بچه آهوی یک روزه
از کشف نخستین گل در چمنزار زندگی
سوگند به حیرت توله گرگ یک ساله
از دیدن نخستین برف زمستانی
چشمه ی نور آزادی را نخستین بار بر خاک مزار تو دیدیم
شبیه گل تازه شکفتهای در هوای ابری سکوت
که پیشتر پرواز زنبوری در آسمان را آفتاب میپنداشت !
شبیه سربازی که ایستاده به پای پرچم میهناش
به رسمیت نمیشناسیم هیچ بوسهای را برای عاشقی
جز بوسه بر گوشهی پرچم گیسوی دختر آزادی در باد
شبیه جویبار که هست و میگریزد
شبیه نفس که هست و میرود
شبیه زندگی که هست و میگذرد
شبیه پایان جهان که نیستی هست اما دیگر نیست هیچ زنی
یادت به زیبایی رؤیای شاخه گلیست روئیده بر خاک ماه اندیشه!
شفق قطبی نامات زیباترین رخداد عشق بود
و گیسوی سیاهت هر روز
تکهای لمسشدنی از زیبایی شب
که انبوه ستارههای آزادی بر آن میدرخشید
آیا کسی میداند چه میروید
اگر خاک بر بذر ستاره بپاشی
خورشید، ماه، چشمهی نور
یا کهکشان راه (شیری) آزادی !؟
نظرها
نظری وجود ندارد.