شعر زمانه
سه شعر از سپیده کوتی
اشعار سپیده کوتی در این مجموعه با استفاده از نمادهای قدرتمند مانند دریا، خون، ماه و طبیعت، به ترتیب به موضوعات خشونت و مقاومت، بازتعریف هویت زنانه و امید به پیروزی در برابر سرکوب میپردازند. هر سه شعر با تصاویر تند و احساسات عمیق، درد و رنج زنان را در مواجهه با خشونت و محدودیتهای اجتماعی به تصویر میکشند، اما در نهایت با مقاومت، رهایی و امید به تغییر پایان مییابند.
۱
صبح بود
نیمههای شب و
شوری دریا تهِ گلو
ظرفها را میشستم
در نمک دریا و
باد در دهانم
بههم میکوبید دندانها را و
خُرد میکرد تکتکِ واژهها را
موج بالا میآمد تا افق و
فرومینشست تا اعماق و
استمنا میکردم با شوریِ پوستت
خبر را که آوردند
خون میشُست خون را و
میپاشید
بر آن صریحترینِ واژهها،
مرگ
خون خیابان در دهانم
حروف شکسته را
با بزاقی تلخ میچسباند به گلو
صدا در خفگی میپوسید
سه روز بیخوابی و
مُشتی آرامبخش
میفرسود غروب خورشید را در تنم؛
آن نارنجیِ مهیب
ساعتها متورم میشد زیر پوستم
تا ببلعد و بالا بیاوردم
درد امان میبرید
خبر را که آوردند
خانه در سکوت ظهر و
کسی نبود تا بپرسم
کداممان تیر خورده در چهارراه
خونِ کداممان پاشیده بر شیشهٔ مغازه
دست میکشیدم بر پوستت، پوستم، سینههات، سینههام
بر گرمای سر ظهر
به نمناکی عرق تَن
سه روز در آغوش خودم خوابیدم
سه روز با هر زنگ ناشناس تلفن
قرصها را با امواجِ تاپیشانیرسیده جویدم
با نَفسی بندآمده، مدفونِ در رطوبت
سهروز هر تصویری خونِ جهنده در غروب بود
و صدای آن زاغِ بازیگوش
صدای خشدار همهٔ معشوقهام
در را که شکستند
نیمهعریان خطاب کردم کداممان مُرده،
میدانید لابد
موج بالا میآمد و فرومینشست با مشتها و
یکیشان که میگفت جِنده چیزی بپوش و یکیشان که داد میزد میبریمت امینآباد آدم بشوی و
یکیشان که دستمالیام میکرد و
یکیشان که قرصها را بهزور میچپاند توی دهانم و یکیشان که نعره میکشید تو مُردی بدبخت.
در را که شکستند
زنده بودیم ما
آمادهٔ خیابان، با ماسک، کتانی و بطری سرکه در کوله
یکیمان نبود اما
آنکه سرِ صبح دانه ریخت برای زاغها
۲
بارور شده بودم
از موسیقیای غریب
با نتهایی ناموزون
بعدها
فرزندم، مادرم شد
دستهایی چروکیده
با حکایتهایی بدیع
زیر نور ماه
حکایت زنی
که بلد نبود
نامه بنویسد به معشوقش،
آن موسیقی ناآشنا
پیچیده در باد
فرزندش، مادرش شد
صخره، پدرش
رودخانه، برادرانش
از یاد برد که زن است
رها میدوید
با موهایی رسیده به پشت زانو
گُرگرفته از آتشهای روشن
تا سپیده
میدوید و
برای حرفزدن
با خاک
آتش
باد
آن درخت انجیر نورسیده
واژه میساخت
با حروفی شبنمزده
آویزان از شاخهها
پرتو خورشید
ریخته لابهلای خزهها
حرفهاش که تمام شد
خوابش برد
جنگل انبوهتر شد
باران یکریز
و فرزند - مادرش
سالها در خواب
نوازشش کرد
از شکل واژگان بیرونریخته از رویاهاش
میشد فهمید
بهیاد آورده زن است
۳
ماه
آویزان از کاج
تکان میخورد با طوفان
تصویر خیابان
مدام جابهجا میشود
در قاب پنجره
خون از جمجمهای متلاشی
میپاشد بر سفیدی ماه
ماهِ خونین در آغوش زنی که فریاد میزند:
«میکُشم میکُشم/ هر آنکه خواهرم کشت»
پنجره روشنتر میشود
از آغوش زن
نور میریزد
بر گلوهای سوخته از اشکآور
بر دستان به خواهری قفلشده در هم
بر اشکها
رفاقتها
بر آن صدای مردانهٔ سرشار از
«زن، زندگی، آزادی»
«تو نامری ژینا گیان»
در تمام شهر گیسو رهاکرده در باد
سینه سپرکرده میان وطنفروشان
ایستادهای و زیباتر میشوی مدام
نامت دیگر غریب نیست
در شهری که بههنگام کشتهشدن
غریب بودی در آن
ماه بوی تو را گرفته
شب بوی آزادی
شهر زن شده در رقص ابدی تو
آنکه حکم قتل میدهد
از تن نحیفت ترسیده
از دستت که همه را فرامیخواند به رقص
از تنِ بهرقصآمده در گلوله،
میان آتش
از تنِ نقش زمین شده و دوباره بهرقص آمده
نیکا را میگویم
سینا
سارینا
مونا
غزاله
مینو
حدیث
خدانور
مهرشاد
رقص نامها را میگویم
بر شب سرخ پاییزی
برگها میچسبند به خون کف خیابان
عابری شاخهگلی میگذارد بر خون
پنجرهها گشوده میشود
«مرگ بر دیکتاتور»
با هر فریاد
یاران خفته به خاک
عشق میورزند در خیابانها
بوسه میزنند
بر بوسههای ناتمامشان
بر آن آخرین آغوش
که میسر نشد
پیش از مرگ
کودکان خفته بهخاک
قد میکشند و از رویاهاشان میگویند
پوست لطیفشان
سیراب میشود از مهتاب پاییز
میشنوید خندههاشان را در هیاهو؟
با خندههاشان
عوض میشود
نام خیابانها
یکی از نامها
دختر آبی است حالا
در خیابانی بینامام
نزدیک شما
نیمهشبها از راه میرسید
چهره در چهرهٔ پیروزی میرقصید
دست در دست هم
شاد
خوابزدهام میکنید و
میروید به خانهای دیگر
پنجرهها بسته نمیشود
از این بیخوابی مُسری
شاخههای کاج گسترده شده
میان خانه
دست دراز میکنم تا مهتاب
سپیدهدمان
هزارباره
زن زاده میشوم
با بوی کاج
میان آتش و خیابان
نظرها
نظری وجود ندارد.