سه شعر از نگار دوستی ثانی
اشعار نگار دوستی ثانی در مجموعه حاضر، هر کدام به شیوهای منحصر به فرد، مفاهیم عمیقی از زندگی، عشق، مقاومت و امید را بازتاب میدهند.
یک
گور پدرشان!
به کوریِ چشمشان توی لجن هم گُل دادیم و شکفتیم،
زیرِ کتک هم خواندیم و رقصیدیم،
قعرِ سیاهچاله هم شعله افروختیم،
با دهانِ زخمِ پاره هم خندیدیم.
گورِ پدرِ بیهمهچیزشان!
ما توی گور هم زندگی کردیم،
توی قبر هم زاییدیم و آوازِ تولد سر دادیم.
اینهمه رنگ آوردیم، اینهمه نور،
به نکبتکدهی بیآبروی بدترکیبی که ساخته بودند.
و از سردخانه و مردهشویخانه، باغ و شکوفه درآوردیم.
خوب شد عزیزترینم!
تو را دیدم، تو را بوییدم، بوسیدم، چشیدم.
شبها و آدمها و غروبها و صبحهای جادویی را،
جانوران و برگها و شاخهها را دیدم،
باد را بلعیدم و نانِ تازه و آب گوارا.
خوب شد عزیز دلم!
به تنِ تو تن ساییدم در عصرِ تاریکی
که لذت حرام بود، زیبایی حرام بود، خوبی حرام بود،
خنده حرام و عشق حرام و صدای خوش حرام بود…
ما تمامِ حرامها را تا تهِ جان سر کشیدیم عزیزترینم،
ما با هر قطرهی آن اقیانوس بیمنتها که به چنگمان آمد
شطی ساختیم از بادبانهای سفید و قایقهای اخرایی.
و مرغان دریایی از کفِ دستانمان دانه برچیدند
در سرزمینی که از آسمانش طنابِ دار میبارید.
ما خون را سرمهی چشمانمان، حنای سرانگشتانمان،
خوراکِ کاسهمان و سرخابِ گونهمان کردیم
و بر پردهها و بالشها اسم مردگانمان را نوشتیم.
ما جهان را به تبعیدگاهِ بی نام و نشانمان آوردیم
به کوریِ چشمِ میرغضبها.
و گزمهگان را پیچاندیم و گریختیم به بزمِ آغوش هم باز.
خوب شد نازنینم!
نازِ هم را کشیدیم در زمانهی زمختِ عبوسی
که قلبمان را خشکیده و چروکیده میخواستند.
خوب بود عزیز دلم!
عزیزِ جانم خوبِ خوبِ خوب بود.
هرچه که بود، به ظلمت سر فرو نیاوردیم
و همین، تمامِ همهچیز است.
دو
من را بگیر بین دو دستت
یا لابهلای جادهی رگهات
یا حفرههای کندوی چشمت
یا در خطوطِ مبهمِ لبهات
یا سر بکش مرا
یا پرت کن تهِ جیبت
یا بین عکسهای اداریت
یا اسکناسهای مچاله
یا برگههای خریدت
یا قورتام بده
یا در شکافِ پیرهنت
زیر ناخنت
یا مثل یک هوای غلط
بین دندههات
من را فقط بگیر
هرجا که میبری
جایی ببر که "تو" باشد
سه
کاری از ما ساخته نیست،
نه از چراغقوهی زهوار دررفتهی تو بینِ دندانهای من،
نه از خندههای ریزِ من زیر انگشتهای تو؛
آنها خیابانها را لای چکمههای خود میچلانند
و از گلوی پنجرههامان مرگ میآویزند.
کاری از گلدانها ساخته نیست؛
آنها عطرمان را میدزدند
و روی بشقاب غذامان میشاشند.
کاری از تلفن اضطراری ساخته نیست؛
آنها همه با هماند
و وقتی به خانهی تو میرسند هیچ نباید که تنها باشی
پس نقشه این است:
بیا عاشق من شو!
زود باش!
نظرها
نظری وجود ندارد.