ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مضمون یک تحول بنیادی

در ایران چه می‌گذرد – ۱۷

محمدرضا نیکفر ــ استبداد، مشکل اصلی کشور است. این مشکل تنها با تغییر صوریِ رژیم حل نمی‌شود. دموکراتیزاسیون بنیادی، نیاز تاریخی ما است.

پیش از آنکه بحث گشوده شده در باب ستمگری را ادامه دهیم، برخی نکته‌هایی را که در بخش‌‌های پیشین به شکل صریح یا مضمر طرح شده‌اند، در زیر فهرست می‌کنیم. خواندن آنها در کنار دیگر روشن می‌کند که مبنا و جهت بحث چیست.

نکته‌های بنیادی

مسئله‌ی عمده‌ی مقدم ایران جامع شدن جامعه است (انتگراسیون).[۱] تحقق جامعیت، یعنی پایان دادن به هر گونه تبعیضی که انسان‌هایی را درجه‌ی ۲ می‌کند، یعنی به هم زدن ساختارها و تحمیل‌هایی که انسان را از خودباشی، رشد و انتخاب بازمی‌دارند.

اصل، آزادی و برابری است؛ اصل، برخورداری همگان از حق برابر بهره‌وری از گسترده‌ترین سامان آزادی‌های بنیادین برابر است. (اصل برابری)

تحقق این اصل بسته به برابری در فرصت‌ها و جبران اختلاف در موقعیت‌هاست به گونه‌ای که راه انتخاب بر کسی بسته نباشد. (اصل جبران نابرابری)[۲]

نابرابری و نبود آزادی در پیوند با هم‌ هستند. ترکیب سرشتی آنها در موقعیت ایرانی ریشه در ساختاری کهن دارد که اکثریت مردم را در جایگاه رعیت قرار می‌دهد. رابطه‌ی ارباب-رعیتی با گذار به عصر جدید و مدرنیزاسیون زائل نمی‌شود، بلکه شکل عوض می‌کند و تداوم می‌یابد. ایران هیچگاه مدنی/بورژوایی نشد، و سرمایه‌داریِ به فرض لیبرال هم، این کشور را برخوردار از آزادی‌هایی مدنی/بورژوایی نمی‌کند. یک تَراریخت (transformation) در قالب یک لیبرالیسم مفروض هم در ادامه‌ی تراریخت رابطه‌ی ارباب-رعیتی در موقعیت مدرن است.

مسئله‌ی عمده‌ی مقدم ایران جامع شدن جامعه است (انتگراسیون). تحقق جامعیت، یعنی پایان دادن به هر گونه تبعیضی که انسان‌هایی را درجه‌ی ۲ می‌کند، یعنی به هم زدن ساختارها و تحمیل‌هایی که انسان را از خودباشی، رشد و انتخاب بازمی‌دارند.

این تراریخت چارچوب وضعیت ایران را تعیین کرده است. در عصر جدید هم قدرت در دست یک اقلیت می‌ماند. عموم مردم از مشارکت سیاسی محروم می‌شوند. نسبت با قدرت سیاسی برای ارتقای عمودی جایگاه اجتماعی تعیین کننده می‌شود به ویژه هر چه فرد از سطح میانی فراتر رود.

همچنین منفعت و مصلحت قدرت بیشتر از گذشته به تبعیض در میان مناطق مختلف کشور دامن می‌زند. به اقوام در قالب مدیریت جدید سیاسی-امنیتی در درجه‌ی اول از زاویه‌ی امنیتی می‌نگرند. جبر جغرافیایی محرومیت‌زا در عصر جدید با جبر نگاه امنیتی و رشد ناموزون ترکیب می‌شود.

عصر جدید، عصر تعیین استاندارد است، عصر تعیین ارزش‌ها و رویه‌هایی به عنوان "رسمی" است. این عصر، عصر بوروکراتیزاسیون است که هنجار آن پیش گرفتن رویه‌‌ی یکسان در برابر امور یکسان است. این روند پیامدهای متناقضی دارد. هم تبعیض‌زدا است و هم تبعیض‌آور است. تبعیض‌آور می‌‌شود اگر اصل جبران نابرابری‌ها، اصل راهبر نباشد، و در ایران نبوده است.

مبنای نظردهی در این باره که در ایران تبعیض قومی و زبانی برقرار است یا نه و اگر آری به چه میزانی و این تبعیض خود را چگونه نشان می‌دهد، ادراک و تجربه‌ی خود افراد از اقوام مختلف است. اما تحلیل ساختاری و تاریخی هم لازم است تا عوامل اصلی برانگیزاننده‌ی تبعیض، نحوه‌ی حس آن و پیامدهای آن شناخته شوند.

در آستانه‌ی ورود به عصر جدید، ادراک ستمگری دستگاه سلطنت به صورت ستمگری یک قوم بر بقیه‌ی اقوام نیست. سلطه‌گری، از نوع ویژه‌ی سلطانی است. خاندان سلطنت تبار مشخصی دارند، اما اساس نوع سلطه‌گری آنان کمتر قوم‌مدارانه است.

استبداد ایرانی از نوع سلطانی است. جنس سلطه‌گری در ایران، قومی نیست، خاندانی است، آیینی است، بر محور جمعِ به نسبت بسته‌ی حکومت‌گران است. دولت ایران استبدادی بوده و با انقلاب مشروطه هم خصلت استبدادی خود را از دست نمی‌دهد. در فرهنگ عمومی کشور استبداد پدرسالارانه و شیعه‌محورانه (از زمان صفویان) وجود داشته اما قوم‌مداری از خصلت‌های پایدار تحمیل و تبعیض نبوده است. زبان فارسی جایگاه خود را مدیون استبداد نیست؛ به زبان مشترک در زیستگاه ایرانی تبدیل شده، سده‌ها پیش از آنکه "امپریالیسم چاپی" (بندیکت اندرسون) پدید آید.

ورود به عصر جدید، همراه با تسلط سیاستی نیست که انگیزه و مبنای بلاواسطه‌ی آن قوم‌مدارانه باشد. دولت به عنوان دولت، به عنوان دولت قومی تشکیل نمی‌شود. اما ورود به مرحله‌ی نهادینه کردن ملیت، دولت را "ملی" می‌کند و این دولت مبنای نهادینه کردن و استاندارد کردن و رسمی کردن را درکی خاص از فرهنگ می‌گذارد. دولت‌سازی است که اصل و فرع، مرکز و حاشیه، تحمل‌شدنی و تحمل‌ناشدنی را تعیین می‌کند از جمله در سیاست‌گذاری فرهنگی به قصد یک‌دست‌سازی.

ناسیونالیسم ایرانی به عنوان ناسیونالیسم دولتی شکل می‌گیرد و نه ناسیونالیسم یک قوم خاص که بخواهد از همه‌ی اقوام با حل کردن‌شان در ملت ایران چهره‌زدایی کند.

دولت ایران استبدادی بوده و با انقلاب مشروطه هم خصلت استبدادی خود را از دست نمی‌دهد. در فرهنگ عمومی کشور استبداد پدرسالارانه و شیعه‌محورانه (از زمان صفویان) وجود داشته اما قوم‌مداری از خصلت‌های پایدار تحمیل و تبعیض نبوده است. زبان فارسی جایگاه خود را مدیون استبداد نیست؛ به زبان مشترک در زیستگاه ایرانی تبدیل شده، سده‌ها پیش از آنکه "امپریالیسم چاپی" (بندیکت اندرسون) پدید آید.

این که زبان فارسی، زبان اصلی کشور شود، به یک نیروی تحمیلی تاریخی برنمی‌گردد. می‌توانست در نهادسازی جدید رسمیت آن به بهای به حاشیه راندن زبان‌های دیگر ایران و محروم شدن آن در یافتن جایگاه شایسته در نظام آموزشی و در رسانه‌ها تمام نشود، به شرط اینکه نهادسازی مدرن به شیوه‌ای استبدادی و به حاشیه رانی بر پایه‌ی منطق زور و منفعت در مرکز پیش نمی‌رفت.

استبداد ایرانی از نوع سلطانی است. جنس سلطه‌گری در ایران، قومی نیست، خاندانی است، آیینی است، بر محور جمعِ به نسبت بسته‌ی حکومت‌گران است. در دوره‌ی ملوک‌الطوایفی و تکه‌پارگی ایلی و جماعتی، معمولا سلطه‌گری به شکل تحمیل زبان و مراسم و ارزش‌های قومی نبوده است. تحمیل همواره شکل مذهبی داشته و در مورد اسلام دست کم در هزاره‌ی اخیر، به صورت مستقیم به حالت مقدرنمایی و مقدس‌نمایی سلطه‌ی یک قوم در نمی‌آمده است. فردی یا خاندانی سید و شریف معرفی می‌شده، اما نه کلیت یک ایل و قوم.

مبنای نظردهی در این باره که در ایران تبعیض قومی و زبانی برقرار است یا نه و اگر آری به چه میزانی و این تبعیض خود را چگونه نشان می‌دهد، ادراک و تجربه‌ی خود افراد از اقوام مختلف است. اما تحلیل ساختاری و تاریخی هم لازم است تا عوامل اصلی برانگیزاننده‌ی تبعیض، نحوه‌ی حس آن و پیامدهای آن شناخته شوند.

انقلاب مشروطیت، در مجموع یک انقلاب همگانی است، اما ژاکوبنی نیست. پیش‌برنده‌ی آن یک قوم نیست، خیزی است برای آنکه مردم از شأن رعیت درآیند، اما نمی‌خواهد ملت‌سازی کند و به این خاطر همه را یکدست سازد. فرض انقلابیان این است که هم کشور وجود دارد، هم ملت. انقلاب می‌خواست دولتی نوین بسازد، اما آگاهی و اراده در حدی نبود که مانع تداوم دولت سلطانی در شکلی تازه شود.

دولت‌سازی بیش از آنکه گشودن عرصه‌ی پلیتیک باشد، برپا کردن پلیس است. در ایران هم دولت‌سازی مدرن، شکل پلیسی به خود گرفت و پلیسِ اعظم عرصه‌ی پلیتیک را بست. برای پیشبرد برنامه‌ی پلیسی، به جای این قزاق، ممکن بود آن قزاق بنشیند. آنچه در هر حال مواد و مصالح آماده‌ای داشت، تراریخت استبداد سلطانی بود.

برقراری نظم و امنیت، و استانداردسازی و رسمی‌سازی شیوه‌ی مدرن حکمرانی است. در ایران اینها همه بر مبنایی استبدادی و با رویه‌ای پیش می‌روند به شکل مشدّد تحکمی و تحمیلی. به حاشیه‌رانی و ستمگری به لحاظ قومی و فرهنگی پیامد این روند بوده، نه برانگیزاننده‌ی آن.

سرمایه‌داری ایران سیاسی است، یعنی رشد و کارکرد آن به طور مستقیم مرتبط است به دولت.[۳] ساختن مؤسسه‌های نو، تخصیص بودجه، ارتباط‌های درون شبکه‌ی اولیگارشی و با آن شبکه، تأثیر تعیین‌کننده‌ای بر کیفیت و جهت رشد سرمایه‌داری دارند. ارتقای طبقاتی، دست کم از میانه‌ی هرم اجتماعی به بالا متأثر است از غربال‌گری حکومتی بر مبنای خودی-غیرخودی کردن. معیارهای قدرت و منفعت گروه حاکم و نحوه‌ی استقرار دولت ایران در "سیستم جهانی" عامل‌های تعیین‌کننده‌ای در ناموزونی رشد هستند که به تبعیض‌ میان مناطق مختلف و بخش‌های مختلف در امور اجتماعی و فرهنگی راه می‌برند.

کلیت شاخص ستم و تبعیض در ایران قرن اخیر همتافته‌ای است که ترکیب اصلی آن متشکل از سه کارکرد نظام حاکم است: ۱) کارکرد آن به عنوان ستاد فرماندهی سرکوب، ۲)کارکرد آن به عنوان گروه حاکم طبقه‌ی حاکم، ۳) کارکرد آن در مقام مدیریت تقسیم ناعادلانه‌ی امکان‌های کشور در چارچوب برنامه‌ی توسعه که منافع طبقه‌ی حاکم و الزام‌های قدرت آن را ناموزون و تبعیض‌آور می‌کند.

استبداد ولایی در ادامه‌ی استبداد سلطنتی اخیر است. استبداد دولت‌های عصر جدید ایرانی از تراریخت (transformation) استبداد کهن حاصل شده‌اند. در این نظام، بی‌عدالتی، آزادی‌کشی، تبعیض‌گرایی و بی‌شعوری پویشی دارند که خودکامگی را به مرتبه ستمگری می‌رسانند. ستمگری در جنایت‌کاری‌های بی‌عقوبت دستگاه تجلی می‌یابد.

استبداد در ایران بر سلطه‌گری قومی بنا نشده است. همه تبعیض‌ها از منطق قدرت حاصل می‌شوند که خود به سلطه‌گری یک قوم برنمی‌گردد. پایمال کردن حق آزادی بیان و تشکل، پدرسالاری، تبعیض در حق منتقدان و دگراندیشان و اسیر کردن و کشتن آنان، سرمایه‌داری سیاسی غارتگر، برنامه‌های محرومیت‌زا، تبعیض در حق مناطق، یکد‌ست‌سازی و نگاه امنیتی به خلق‌های ایران اینها همه یک آبشخور دارند.

استبداد ولایی در ادامه‌ی استبداد سلطنتی اخیر است. استبداد دولت‌های عصر جدید ایرانی از تراریخت (transformation) استبداد کهن حاصل شده‌اند. در این نظام، بی‌عدالتی، آزادی‌کشی، تبعیض‌گرایی و بی‌شعوری پویشی دارند که خودکامگی را به مرتبه ستمگری می‌رسانند. ستمگری در جنایت‌کاری‌های بی‌عقوبت دستگاه تجلی می‌یابد.

در صورت بروز یک تحول سیاسی، در صورتی که دموکراتیزاسیونی عمیق و همه‌جانبه صورت نگیرد، حاصل تراریخت استبداد این بار ممکن است یک اقتدارگرایی جدید باشد؛ ممکن است سنت استبداد در حوزه‌های مختلف ادامه یابد و از جمله تبعیض در مورد اقوام تنها شکل عوض کند.

بدون دموکراتیزاسیون عمیق و همه‌جانبه راه حل‌هایی چون تقسیم بندی فدرالی کشور، ممکن است تنها ایالتی کردن یک نظم استبدادی باشد و با خود مسائل تازه‌ای بیاورد.

آزادی بیان و تشکل، رفع تبعیض‌های جنسی و قومی و عقیدتی و منطقه‌ای، دموکراتیک کردن محیط کار، دموکراتیک کردن آموزش و پرورش و کلیت عرصه‌ی فرهنگ، برقراری یک نظام عادلانه‌ی تأمین اجتماعی، مشارکت عموم در تصمیم‌گیری‌ها و به حداقل رساندن فاصله‌ی نهاد جوینده‌ی راه حل برای یک مسئله با مردم درگیر آن مسئله – اینها و نظایرشان همه شاخ و برگ‌های اصل دموکراتیزاسیون چیره شونده بر استبداد هستند. آنها بدون به‌هم‌پیوستگی ثمر نمی‌دهند.

زمینه‌ی تغییر اساسی مهیاست. همبودها و جماعت‌هایی که در درون خود در قالب نظم پدرسالار رعیت‌پرور بودند، گسسته شده‌اند. جامعه متکثر شده و پایه‌های هژمونی ولایت دولتی سست شده‌اند.

بدون دموکراتیزاسیون عمیق و همه‌جانبه راه حل‌هایی چون تقسیم بندی فدرالی کشور، ممکن است تنها ایالتی کردن یک نظم استبدادی باشد و با خود مسائل تازه‌ای بیاورد.

مسئله‌ی اصلی

استبداد، استبداد راه‌برنده به ستمگری، مشکل اصلی کشور است. این مشکل تنها با تغییر رژیم حل نمی‌شود. حل آن در گرو برقراری عدالت، آزادی، برابری و اداره‌ی امور بر مبنای عقلانیت گفتمان جمعی است. دموکراتیزاسیون در معنایی پایه‌ای است که این الزام‌ها را برمی‌آورد نه در معنایی صوری که تنها به سازوکار عمومی حوزه‌ی سیاست و دخالت جامعه در آن در حد شرکت در انتخابات دوره‌ای محدود شود.

انقلاب حقیقی در ایران خشکاندن ریشه‌های ستمگری است. بر این مبنا، کیفیت تحول‌خواهی هر نیرویی در پاسخ‌های آن به پرسش‌هایی از این دست روشن می‌شود:

  • در صد ساله‌ی آخر ستمگری چه نمودهایی داشته است؟
  • چرا انقلاب محدود کننده‌ی قدرت سلطنت (انقلاب مشروطیت) و انقلاب ضدسلطنتی ۱۳۵۷ هیچ‌کدام نتوانستند مانع تداوم استبداد کهن و بروز شکل جدید ستمگری شوند؟
  • چه باید کرد تا این رشته ستم گسسته شود؟

خشکاندن ریشه‌های ستمگری، تبیینی "منفی" از مضمون یک دگرگونی حقیقی است. تبیین "مثبت" در درجه‌ی اول مبتنی بر آن مفهومی از حق است که کیفیت و سازوکار نظام آینده را تعیین می‌کند. با تبیینی منفی می‌گوییم که قدرت را چگونه تقسیم کنیم تا کرسی مرکزی خالی بماند و کشاکش نیروها به اشغال آن و خودکامه شدن آن راه نبرد. با تبیین مثبت است که جامعه‌محوری تقریر می‌یابد. جامعه‌ی برخوردار از حق و آگاه به حق است که مانع خودکامگی می‌شود. بحث تکثر در اینجا اهمیت خود را نشان می‌دهد. پرسش کانونی در این بحث این است:

  • دارنده‌ی اصلی حق کیست؟ فرد؟ همبود‌ها و جماعت‌ها؟ ترکیبی از هر دو؟

ادامه دارد

پانویس‌ها

[۱] این موضوع به تفصیل در مقاله‌های زیر بررسی شده‌اند. در واقع بنیاد جامعه‌شناسانه‌ی بحث‌های مجموعه‌ی "در ایران چه می‌گذرد" را بررسی‌های انجام شده در این مقاله‌ها می‌سازند:

[۲] این دو گزاره بیانی از دو اصل عدالت جان رالز هستند.

John Rawls, A Theory of Justice, Oxford University Press 1972, P. 60.

[۳] سرمایه‌داری به هر حال "سیاسی" است، یعنی بقا و گسترش و نحوه‌ی گسترش آن رابطه‌ی تنگاتنگی با "سیاست" دارد. بنابر یک توصیف روشن، اگر حرکت بازار را گونه‌ای رقص تصور کنیم، فراهم آورنده‌ی صحنه و گروه نوازندگان آن دولت است. منبع این توصیف:

Charles E. Lindblom: The Market System. Yale University Press, 2001, P. 42.

اما از اصطلاح "سرمایه‌داری سیاسی" وقتی استفاده می‌شود که نقش ویژه‌ی دولت در انکشاف سرمایه‌داری، فراتر از آنچه در سرمایه‌داری رقابتی "لیبرال" می‌بینیم، در کانون توجه قرار دارد.

اصطلاح "سرمایه‌داری سیاسی" در اصل به ماکس وبر برمی‌گردد:

Max Weber: Gesammelte Aufsätze zur Religionssoziologie. Band 1, Tübingen1986, S. 393.

در باره انواع سرمایه‌داری از نظر ماکس وبر بنگرید به:

Richard Swedberg: Principles of economic sociology. Princeton University Press 2003, pp 60-61.

در ایران، سرمایه‌داری کلاً به صورت سرمایه‌داری سیاسی دیده شده، یعنی توجه ویژه‌ای شده به نقش دولت در گسترش آن. با وجود این، بحث مشخص پرباری زیر عنوان "سرمایه‌داری سیاسی" در تحلیل صورت‌بندی سرمایه‌داری در ایران صورت نگرفته است. از میان پژوهشگران امروزین ‎‎‎‎مهرداد وهابی در استفاده از این مفهوم و بارور کردن آن برای توصیف سرمایه‌داری ایرانی، نقشی پیشرو دارد. نگاه کنید به:

Mehrdad Vahabi: Destructive Coordination, Anfal and Islamic Political Capitalism. A New Reading of Contemporary Iran. Palgrave Macmillan 2023.

محمدرضا نیکفر: در ایران چه می‌گذرد؟

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • جوادی

    فقط ملاها نیستند که از منبر یعنی از موضع بالا حرف می زنند و مردم را صغیر فرض می کنند.‌اکثر روشنفکران ایرانی نیز از بالای منبر نظرات شان را بیان می کنند و برای گفتگو از موضع بالغ_ بالغ ارزش چندانی قائل نیستند.‌ بارها تاکید کردم که خوی استبدادی اختصاص به شاه و ملاها ندارد.‌ تازه همین موضوع ساده که ملاها خوی استبدادی دارند در سال ۵۷ برای اکثر روشنفکران مترقی راست و چپ شناخته شده نبود و حتما باید ملاها قدرت سیاسی را علاوه بر قدرت معنوی تصاحب می کردند تا دوزاری روشنفکران مترقی می افتاد که استبداد مختص شاه نیست.‌ امثال آقای دکتر نیکفر فراموش می کنند که جامعه ایران جامعه ای است که در آن تک گویی و گفتگوهای غیر سازنده رایج اند و حتی روشنفکرانش تمایلی به گفتگو از موضع افقی ( از موضع بالغ _ بالغ) ندارند و اغلب به انتقادات سازنده هم بی اعتنا هستند.‌ آیا در چنین جامعه ای، دموکراتیزاسیون در معنی پایه ای یا همان دموکراسی رادیکال قابل تحقق است؟ دموکراتیزاسیون در معنی رادیکال در هیچ جای جهان تحقق پیدا نکرده است، چرا فکر می کنیم در ایران آن هم در شرایطی که در یکی از بدترین دوره های تاریخی قرار دارد، تحقق پذیر است؟ با دو انقلاب در یک صد سال اخیر نتوانستیم دموکراسی در معنی صوری را تحقق بخشیم ، چطور انتظار تحقق دموکراسی رادیکال (دموکراسی در معنایی پایه ای) را داریم؟ واژه استبداد سلطانی یکی از واژگان کلیدی در این مقاله و بسیاری از نوشته های آقای دکتر نیکفر است. ایشان می گوید: استبداد ایرانی از نوع سلطانی است و استبداد ولایی ادامه استبداد سلطانی است.‌ متاسفانه ایشان تعریف جامع و مانعی از این مفهوم ارائه نمی دهند.‌ آیا منظور از استبداد سلطانی همان استبداد فردی( اتوکراسی) است؟ آیا استبداد سلطانی خاص جامعه ایرانی است یا در جوامع دیگر هم وجود دارد؟ استبداد سلطانی پدیده سیاسی است یا ریشه در نظام فرهنگی دارد؟ آیا بهتر نیست وقتی از استبداد سلطانی بحث می شود، استبداد غیر سلطانی هم توضیح داده شود و مثالهایی از هر دو مفهوم ارائه شود؟ یکی از گرفتاری های مهم روشنفکری ایران، کاربرد زبان پرطمطراق و مبهم است که به تفسیر میدان زیادی می دهد و باعث آشفتگی زبان و سردرگمی می شود.‌

  • جوادی

    روشنفکری که طرفدار برابری و دموکراسی در معنایی رادیکال یا پایه ای است، از موضع برتر یا از موضع پدرانه دست می کشد و از موضع بالغ_ بالغ ، نظرات خود را بیان می کند و برای مخاطبان شانی برابر قائل می شود و انتقادات سازنده را نادیده نمی گیردو در حد توان به آنها پاسخ می دهد. روشنفکران ایرانی بیشتر تلاش کردند جامعه را دموکراتیزه کنند ، در حالیکه دموکراتیزه کردن را باید از خود آغاز نمود.‌ تقریبا همه ما در یک فرهنگ استبدادی بزرگ‌شدیم و از کودکی خوی استبدادی در ما شکل گرفت.‌ آگاهی از این مساله و تلاش برای حل آن باید از مهمترین گام های اصلاحی در زندگی یک روشنفکر ایرانی باشد.‌ یک کاسه کردن استبداد شاهی و استبداد ولایی ذیل عنوان استبداد سلطانی مشکل استبداد را ریشه کن نمی کند.‌ استبداد پایه ای در ایران استبداد فرهنگی است و استبداد سیاسی نتیجه آن است نه علت آن.‌ گرچه در اینجا رابطه علیت خطی نیست و معلول می تواند علت خود را تحت تاثیر قرار دهد و به دوام آن کمک کند.‌ در تاریخ معاصر ایران، اکثر روشنفکران استبداد را پدیده ای سیاسی توصیف نمودند، در حالیکه استبداد در تحلیل عمیق تر مساله ای فرهنگی است. مشکل اصلی جامعه ایران استبداد فرهنگی است. بر خلاف نظر غالب در روشنفکری ایران ، دموکراتیزه شدن فرهنگ مقدم بر دموکراتیزه شدن سیاست است. استبداد فقط در راس ساختار هرمی جامعه نیست بلکه در تمام سطوح آن و به ویژه در قاعده آن یعنی در پایین ترین سطح وجود دارد. باید با استبداد در کدام سطح مقابله کرد؟ به نظرم می توان در تمامی سطوح با استبداد مقابله کرد اما استبداد در پایین ترین سطح یعنی در پایین ترین سطح قدرت، مهمتر است.‌ پایین ترین سطح قدرت را می توان در سطح روابط دوستانه و فضای خانوادگی و فضای آموزشی دید.‌ در جامعه ایران حتی در همبن سطوح هم استبداد حاکم است. دوستان مستبد، پدران مستبد و معلمان مستبد مشابه حاکمان مستبد ، خفقان ایجاد می کنند .‌ما استبداد در این سطوح یعنی در لایه های فرهنگی را نادیده می گیریم و فقط استبداد را در سطح سیاست یعنی در راس هرم می بینیم و آن را به عنوان مساله ی اصلی طرح می کنیم و تلاش کنیم برای آن راه حل پیدا کنبم.‌ ما حتی از حاکمان ، دموکراتیزه کردن را گدایی کردیم و به دموکراتیزه کردن از پایین اهمیت ندادیم.‌ در وهله نخست، این دموکرات ها هستند که دموکراسی را به وجود می آورند و نه برعکس.‌ جامعه ایران تا کنون موفق به تاسیس دموکراسی نشد زیرا به اندازه کافی دموکرات ندارد و این مساله را نیز انکار می کند.‌ به عنوان مثال در سال ۵۷ چند نفر از چهره های سرشناس انقلاب ، به واقع دموکرات بوده اند و یا حتی فهم درستی از مفهوم استبداد و انواع آن داشته اند؟

  • جوادی

    ذره ای امید دارم که انتقادات سازنده من از روشنفکران را مورد توجه قرار دهید و به برخی از آنها از موضع افقی پاسخ دهید . تاکید می کنم از موضع افقی یعنی موضعی که مخاطب خود را صغیر فرض نمی کند.‌

  • جوادی

    نفی و طغیان گرایش هایی اند که فریبندگی خاصی دارند، به شرط آنکه گرایشی که ردش می کنم و علیه آن دست به طغیان می زنم در فاصله ی مناسبی از شخص خودم به بیان درآمده باشد. اما اگر گرایش نه گفتن به تمام دروغ ها را انتخاب کنم ، از جمله آن ها که پیرامونم ساخته و تکثیر شده اند، همچنین آنها که حس می کنم در وجودم می جوشند، می دانم که به ورطه ی انزوایی مهیب قدم می گذارم، به دل صحرایی بدون جاده و آب، آنجا، عزیزترین همراهان ام ناامیدم خواهند کرد. بدون هیچ پشتیبانی بجز حقیقت پیش خواهم رفت، برهنه و لرزان.( از کتاب لذت تفکر اثر زینا هیتز)

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز، نمی دانم این نوشته چندمین نامه برای شماست. قطعا به این نامه نیز پاسخی داده نخواهد شد ولی به احتمال زیاد خوانده خواهد شد و به همین خاطر آن را می نویسم. هدف از نوشتن این نامه و به طور کلی هدف از نوشتن در این سایت، آگاه کردن برخی از روشنفکران نسل سوم از نقش شان در ایجاد و تداوم وضع موجود است تا به خود آیند و از مسولیت گریزی دست بکشند و نقش فعال تری در گذار از وضع موجود برعهده گیرند.‌ عده ای از روشنفکران چپ گرا، شاه و ملاها را در ایجاد اوضاع فلاکت بار کنونی مقصر می دانند و در مقابل، روشنفکران طرفدار پهلوی،؛ ملاها ، چپ ها ، مجاهدین و بیگانگان را در ایجاد وضع موجود مقصر می دانند. در هیچ یک از این دیدگاه ها ، به نقش خودشان در ایجاد وضع موجود اشاره نمی شود.‌ ناتوانی روشنفکران نسل سوم در خود انتقادی و مجادله آنها بر سر تقابل های دو تایی بر اساس منطق یا این یا آن به تداوم وضع موجود کمک می کند.‌ من با نفس بحث بر سر دوگانه های سیاسی مخالف نیستم. مخالفت من از دیدگاه استراتژیک است ، به این معنی که عقیده دارم این بحث ها تحت شرایط فلاکت بار کنونی اتلاف وقت و انرژی بوده و به گذار از وضع موجود نه تنها کمکی نمی کنند، بلکه به مثابه مانع عمل می کنند.‌ آیا تردیدی هست که برای گذار از وضع موجود به همبستگی مخالفان نیاز هست ؟ بیش از چهار دهه مخالفان جمهوری اسلامی به صورت پراکنده مبارزه کردند ، نتیجه اش چی شد؟ آیا هنوز روشن نشده است که هیچ حزب یا شخصی نمی تواند به تنهایی درصد لازمی از مردم را برای یک حرکت انقلابی موفق به خیابانها بکشاند؟ آیا وقت آن نرسیده که به تشکیل ائتلاف فکر شود؟ نه به سلطنت پهلوی ، مخالفان پهلوی را دور هم جمع کرد و ائتلاف همه با هم را شکل داد که نهایتا باعث سرنگونی حکومت پهلوی شد. ضعف ائتلاف همه با هم در سال ۵۷ این بود که فقط هدف سرنگونی داشت و برنامه ای برای بعد از سرنگونی نداشت.‌ به نظرم هیچ انقلابی بدون ائتلاف دست کم بخشی از نیروهای انقلابی که به معنی هم افزایی نیروها هست نمی تواند به پیروزی برسد. راهی غیر از ائتلاف چه می تواند باشد؟ روشی غیر از ائتلاف این می تواند باشد که مردم خودتان را متشکل کنید و به پا خیزید. آیا این روش بیش از چهار دهه مورد آزمون قرار نگرفت و بی ثمر بودن آن روشن نشد؟ هر حزب یا گروه سیاسی باید این را بداند که فقط بخشی از مردم را نمایندگی می کند و مشخص هم نیست که این بخش اکثریت را تشکیل می دهد یا اقلیت را. بنابراین اگر واقعا به مشارکت همه مردم در تصمیم گیری های سیاسی اعتقاد داریم باید مخالفان خود را به رسمیت بشناسیم.‌دکتر شاپور بختیار در یک سخنرانی گفته بودند که اگر آیت الله طرفدارانی دارد ، مخالفانی هم دارد. متاسفانه این نظر دموکراتیک و بسیاری از نظرات مشابه در فضای ملتهب ۵۷، شنیده نشدند و فرصت سوزی شد.‌.‌ به رسمیت نشناختن مخالفان نشانه مهمی از گرایش به دیکتاتوری است. اگر مخالفان جمهوری اسلامی به واقع به دموکراسی کثرت گرا اعتقاد دارند باید تنوع گرایش های سیاسی را به رسمیت بشناسند. این گام اول و مهمترین گام در جهت همکاری و تشکیل ائتلاف است. گام دوم توافق بر سر حداقل ها در دوره انتقالی تا تشکیل مجلس موسسان و مساله تعیین نوع حکومت است. اپوزیسیون خارج از کشور می تواند بر سر این موضوع مهم و به شدت اختلاف برانگیز به توافق برسد که اجازه دهد ، رهبران بالقوه ای که اکنون در زندان هستند، در دوره انتقالی، اداره کشور را به دست گیرند. اگر بر سر این موضوع مهم توافق شود، موضوع مهم دیگر مساله تعیین نوع حکومت است که باید بر سر زمان و نحوه برگزاری همه پرسی تعیین نوع حکومت کار کارشناسی صورت گیرد .‌ این چشم انداز فقط یکی از چشم اندازهاست و ادعا نمی شود که بی نقص است.

  • محمدرضا نیکفر

    سلام آقای جوادی عزیز. من کامنت‌های شما را می‌خوانم. پیشنهادم این است که به جای کامنت برای زمانه مقاله بنویسید، و از جمله درباره همین موضوع نقش روشنفکران. البته من با این دید که مدام هر مشکلی را به گردن روشنفکران می‌اندازند، موافق نیستم. روشنفکران در هیچ جامعه‌ای تافته جدابافته نیستند، اما اگر آنان نبودند، بیابان فرهنگ خشک‌تر از این بود که می‌بینیم. در مورد ائتلاف: همه با هم میسر نمی‌شود. اختلاف‌ها جدی هستند، بر سر دموکراسی و سلطنت، بر سر نظام موروثی، بر سر عدالت، رفع تبعیض... جمهوری‌خواهان طبعا باید بکوشند متحد شوند. لطفا مقاله بنویسید.

  • ایراندوست

    روان ایرانی بلحاظ تاریخی و دینخویی نهادینه شده با دموکراسی سازگار نیست، ملتی که قرن‌ها با فقر و بیسوادی و استبداد زندگی کرده ، یکشبه با خواندن پوپر و هگل و دکارت، دمکرات نخواهد شد. سال ۶۰-۱۳۵۸ بعد از سرنگونی سلسله پهلوی و در میان خلأ قدرت ، ایرانیان در اوج آزمون دمکراسی از طریق آزادی بیان و تجمعات سیاسی در کوچه و خیابان بودند اینبار روس‌ها با اختلاف افکنی در میان گروه‌های سکولار و چپ ، و انگلیس و آمریکا با تنش زایی در صفوف ملیون و دمکرات‌ها، راه را برای ایجاد یک ایران ضعیف و متزلزل هموار کردند. بعدها روسیه و غرب با جنگ ۸ ساله عراق با ایران، به امتیازات استراتژیک هدفمندی رسیدند که امروزه شاهد آن هستیم. اکنون تحول بنیادی ایران از روز بعد از مرگ خامنه ایی اتفاق می‌افتد، به هر حال سپاه به سه شکل کودتا می‌کند یا ۱_ "خزنده" یعنی بلافاصله در دو سه روز یک آخوند ناشناخته یا کم شناخته دائمی یا دوره ایی را علم می‌کند یا ۲_"زننده" ، مجتبی، آقا زاده علم می‌شود و ۳_ "روینده" یعنی مسؤلین حکومت ، جدایی دین از دولت را تلویحا اعلام می‌کنند و بعد از مدتی، راه برای یک مجلس نوین قانون گذاری و انتخابات کم یا نیمه دمکراتیک هموار می‌شود.

  • جوادی

    با سپاس از آقای دکتر نیکفر عزیز. قبلا هم یکی از مخاطبان سایت پیشنهاد دادند که مقاله بنویسم و من در پاسخ از کمبود انگیزه و وقت حرف زدم.‌ توضیح بیشتر در ابن باره این است که در کل طرفدار سبک مینمالیستی حتی به عنوان سبک زندگی، هستم و فکر می کردم در قالب کامنت و یادداشت با صرف وقت کمتری می توانم نظرات و ایده های خامی را بیان کنم.‌ البته بین کامنت و یادداشت تمایز وجود دارد و فکر نمی کنم همه ی نوشته هایم در این سایت به شکل کامنت باشند.‌ اما وقتی سردبیر پیشنهاد می دهد که مقاله بنویسم، بهتر است قبول کنم که قالب مناسبی را انتخاب نکردم. از این به بعد تلاش می کنم تا حد زیادی از نوشتن کامنت خودداری کنم و اگر خواستم بنویسم در قالب یادداشت یا مقاله بنویسم.‌ فکر می کنم با من موافقید که خود روشنفکران نیز می توانند موضوع بررسی قرار گیرند و در این زمینه در غرب کارهای ارزشمندی صورت گرفته مثل کتاب افیون روشنفکران از ریمون آرون، ولی روشنفکران ایرانی چندان به این موضوع توجه نکردند. من به اصل تک عاملی در تبیین پدیده های روانشناختی و اجتماعی اعتقاد ندارم.‌ من هیچ گاه نگفتم که در هر مشکلی روشنفکران مقصراند.‌ انتقاد اصلی من علیه روشنفکران ایرانی این است که نقش خودشان را در ایجاد و تداوم وضع موجود یا به کلی انکار می کنند و یا اینکه آن را ناچیز می انگارند . فراموش نکنبم که در روانشناسی نوعی سوگیری وجود دارد که اغلب شکست را به عوامل بیرونی و پیروزی را به عوامل درونی خود نسبت می دهد. این سوگیری گرچه دفاع از خود است ولی واقع بینانه نیست. روشنفکران در انقلاب مشروطه و در روی کار آمدن پهلوی و بسیاری از کارهایی که در دوره پهلوی انجام شد، نقش اساسی داشتند ، چطور وقتی نوبت به انقلاب ۵۷ می رسد، باید نقش آنها را نادیده گرفت یا ناچیز انگاشت؟ من نقش متغیرهای دیگر از جمله متغیرهای خارجی را در ایجاد انقلاب ۵۷ و نتایج آن منکر نیستم ولی در این میان برای روشنفکران نقش بیشتری قائل هستم. خانم شادی امین در یک پنلی در دفاع از پنجاه و هفتی ها( این کلمه را خودش به کار برده است) می گوید که در دیماه سال ۵۷، فداییان خلق در واکنش به حملات مذهبیون به تظاهرات گروههای سکولار، بیانیه صادر کرد. مساله ای که امثال ایشان به آن توجه نمی کند این است که آیا صادر کردن بیانیه پاسخ مناسبی به خشونت اسلام گرایان قبل از رسیدن به قدرت سیاسی بود؟ آبادی شهر را می شود از کوچه های آن دید. چرا نیروهای مترقی آن دوره با دیدن چنین حملاتی از سوی اسلام گرایان ، نتوانستند پیش بینی کنند که نیروهای ارتجاع پس از رسیدن به قدرت، خشونت بیشتری اعمال خواهند کرد؟ چرا نیروهای مترقی با راست افراطی مذهبی علیه شاه لیبرال ائتلاف کردند؟ آیا راست افراطی مذهبی نیروی مترقی بود؟ مساله ی ائتلاف یک مساله ی استراتژیک است و بنابراین باید با نگاه استراتژیک به آن نگاه کرد نه از نگاه ایدئولوژیک. در جنگ جهانی دوم ، لیبرال ها با کمونیست ها بنا به ضرورت با هم علیه فاشیست ها و نازی ها جنگیدند. روشن است چنین ائتلافی از روی رغبت نبود، بلکه بر اساس ملاحظات استراتژیک بود. هر دو طرف ائتلاف می دانستند که بعد از غلبه بر نیروهای نازی و فاشیست، این ائتلاف از هم می پاشد و رقابت و دشمنی از سر گرفته می شود، اما این فکر مانع ائتلاف نشد زیرا مساله مرگ و زندگی در میان بود. اگر اوضاع فلاکت بار کنونی شدت یابد به گونه ایکه ایران با خطر نابودی حتمی روبرو شود آیا در این شرایط هم نبابد از ائتلاف همه با هم به عنوان تنها راه حل حرف زد؟ من قبلا مخالفت خودم را با ائتلاف همه با هم اعلام کردم ولی اگر راهی دیگر برای نجات ایران از این وضعیت نباشد باید از ائتلاف همه با هم جانبداری کرد.‌ حتی اگر ائتلاف همه با هم در شرایط فعلی ممکن نباشد، ائتلاف های دیگری نیز قابل طرح اند.‌ نکته دیگری که من با شما موافق نیستم، در تقابل قرار دادن دموکراسی و سلطنت است. بر اساس این نظر که در ایران سلطنت مشروطه تحقق پذیر نیست نمی توان امکان تحقق دموکراسی پارلمانی در قالب سلطنت را به طور کلی نادیده گرفت. دوگانه دموکراسی و سلطنت به این معنی است که با نفی سلطنت می توان به دموکراسی رسید.‌ چنین فکری در سال ۵۷ به آزمون درآمد و شکست اش ثابت شد. چرا برای بعضی از روشنفکران ایرانی هنوز هم سخت است که بپذیرند ، استبداد تحت عنوان جمهوری هم امکان پذیر است. آیا این همه نظام های استبدادی در جهان تحت عناوین جمهوری، جمهوری خلق، جمهوری دموکراتیک را نمی بینند؟ آیا انقلاب ۵۷ و روی کار آمدن استبدادی تحت عنوان جمهوری اسلامی چنین درس تلخی را به ما یاد نداد؟ آیا باز هم امکان ندارد که استبدادی تحت عنوان جمهوری شکل بگیرد؟ آیا جمهوری فساد پذیر نیست؟ آیا هر نظامی که فاسد و غیر دموکراتیک است را باید استبداد سلطانی نامید؟ مساله ی سوء استفاده از قدرت در در هر نظامی چه جمهوری و چه سلطنت محتمل است و باید از پیش برای آن چاره ای کرد. در سال ۵۷ مساله ی بنیادی سوء استفاده از قدرت یا برای روشنفکران ناشناخته بود و یا اینکه اهمیت آن را در بحث دموکراسی درک نمی کردند و دیدیم چه بر سر این روشنفکران و مردم آمد.‌ آقای دکتر نیکفر عزیز شما طرفدار حقوق بشر و مشارکت مستقیم مردم در تصمیم گیری های سیاسی هستید.‌ حال فرض کنید بخش بزرگی از مردمی که شما از حقوق آنها دفاع می کنید طرفدار سلطنت باشند، شما در برابر این گرایش که با گرایش سیاسی شما از بیخ و بن متضاد است، چه موضعی می گیرید؟ آیا تلاش می کنید گرایش بخش بزرگی از مردم را نادیده بگیرید؟ شما احتمالا به همه پرسی برای حل مساله ی جمهوری یا سلطنت اعتقاد ندارید. بنابراین یک راه باقی می ماند و آن اینکه ایده جمهوری را باید براین بخش از مردم تحمیل کرد و آنها را سرکوب کرد.‌ اگر راه حل دیگری دارید ، خواهش می کنم در نوشته های بعدی تان به آن اشاره کنید.

  • جوادی

    فکر نمی کردم هر چیزی در بخش کامنت بنویسم، کامنت و کم اهمیت تلقی خواهد شد.‌ خیلی از این نوشته ها، اظهارنظر درباره مقاله ها یا یادداشت های دیگران نیستند ، بلکه راجع به یک‌ پرسش یا موضوع مهمی هستند که به نظرم مورد غفلت روشنفکران قرار گرفتند.‌ پرسش چه در یک کامنت مطرح شود و چه در یک مقاله یا کتاب، پرسش است و اهمیت آن به خود پرسش ربط دارد و به قالب نوشتاری که در آن طرح می شود، بستگی ندارد.‌ به عنوان مثال در کامنت آخری و در پاسخ به کامنت آقای دکتر نیکفر، پرسش هایی را طرح کردم که فکر می کنم اهمیت یا بی اهمیتی آنها ربطی به قالب متنی که در آنها طرح شده اند، ندارند. این پرسشها اگر فرضا در یک مقاله هم طرح می شدند، چیزی بر اهمیت محتمل آنها نمی افزود.

  • جوادی

    پاسخ کوتاه آقای دکتر نیکفر ، یکی از معدود بازخوردهایی است که دریافت کردم و خیلی چیزها را برایم روشن کرد.‌ اعتراف می کنم که در شرایط فعلی توانایی نوشتن مقاله را ندارم اما می توانم تا حد زیادی و احتمالا به طور کامل از نوشتن کامنت خودداری کنم.‌

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر می گوید: من با این دید که مادام هر مشکلی را گردن روشنفکران می اندازند موافق نیستم.‌ از اینکه انتقادات سازنده من از روشنفکران نسل سوم بد فهمیده شدند، سخت ناراحتم.‌ آنهم بوسیله متفکری که ازش انتظار داشتم صدای من باشد.‌ باز هم تاکید می کنم انتقاد اصلی من علیه روشنفکران این است که در ایجاد و تداوم جمهوری اسلامی نقش اصلی داشته اند و اگر همین نظر را بپذیرند به سقوط جمهوری اسلامی کمک خواهند کرد. می توان با این نظر مخالفت نمود اما نمی توان این نظر را تحریف کرد.‌ در دفاع از نظرم می توان این پرسش را طرح کنم که ‌ آیا ایده ی جمهوری اسلامی یک ایده روشنفکرانه یعنی ساخته و پرداخته ی روشنفکران دینی نبوده است؟ اینکه شاه یک کشور شیعه بگوید خواب ابوالفضل را دیده است گناه بزرگتری است یا یک روشنفکر چپ گرا مثل خسرو گل سرخی در دادگاه یا بیدادگاه شاه از امام سوم شیعه به عنوان مولی خلق های خاورمیانه یاد کند؟ خوشحالم که برای اکثریت نسلهای جدید امثال گل سرخی، بازرگان، طالقانی ، شریعتی و.. الگو و قهرمان نیستند‌. برای عبور از جمهوری اسلامی لازم هست _ نه کافی_ این روشنفکران به شدت مورد انتقاد قرار گیرند.‌ انداختن تمام تقصیر گردن شاه، ملاها و بیگانگان و تبرئه روشنفکران به گذار از وضع موجود کمکی نمی کند. آقای دکتر نیکفر در دفاع از روشنفکران می گوید که آنها تافته ی جدا بافته نیستند. آیا منظور این است که آنها متکبر نیستند؟ اما من فکر می کنم اکثر روشنفکران ایرانی مثل شاه و ملاها، مردم را صغیر فرض می کنند و از موضع پدرانه یا اقتدار گرایانه مردم را مخاطب قرار می دهند. ‌

  • جوادی

    در فرهنگ ایرانی و به طور کلی در یک فرهنگ پدر سالار ، تک‌گویی بر گفتگو و گفتگو از موضع بالا بر گفتگو از موضع افقی برتری داده می شود.‌ این عادت در بین روشنفکران ایرانی نیز دیده می شود.‌ حتی در همین سایت که تریبونی برای بی صدایان است و از این بابت ، تاسیس کنندگان آن شایسته قدرانی هستند، این عادت در رابطه ی بین مقاله نویسان و خوانندگان به وضوح دیده می شود و شان برابری برای خوانندگان قائل نمی شوند و اغلب پرسشها و انتقادات سازنده ای که خوانندگان طرح می کنند، مورد بی اعتنایی قرار می گیرند.‌ آیا چنین ارتباطی برابر و سازنده است؟ اغلب روشنفکران ایرانی خود را تافته جدا بافته می دانند، بعنی خود را برتر می دانند.‌ این در مورد خودم هم تا حدی صدق می کند. از این گفته شاعر پیروی می کنم که عیب کسان منگر و احسان خویش، دیده فرو بر گریبان خویش، آیینه آن روز که گیری به دست، خود شکن آن روز مشو خودپرست. آقای دکتر نیکفر خیلی دیر پیشنهاد دادند که به جای کامنت، مقاله بنویسم.‌ این پیشنهاد را فعلا نمی توانم عملی کنم.‌ اما تصمیم گرفتم که به نوشتن کامنت تقریبا به طور کامل پایان دهم.

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز در پاسخ کوتاه به یکی از نامه هایم گفته اند که جمهوریخواهان طبعا باید بکوشند متحد شوند. پرسش من این است که خود ایشان به عنوان یک‌جمهوریخواه چقدر برای متحد شدن جمهوریخواهان تلاش کردند. آیا یک‌مقاله یا یادداشت در این باره نوشته اند؟ اصلاح را باید از خود آغاز نمود و امیدوارم ایشان به تکلیفی که خود به آن اشاره کردند، عمل کنند.