ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سه شعر از هدی وحدت‌خواه

وحدت‌خواه در شعرهای این مجموعه از عناصری مانند شهر، بدن، تاریخ و فرهنگ به‌عنوان نمادهایی استفاده می‌کند که نه تنها احساسات فردی را بیان می‌کنند، بلکه روایتی از جامعه و زمانه‌ای را ترسیم می‌کنند که در آن زندگی می‌کنیم.

فانتزی

برای پستان قشنگ تو در پنجره‌ای در تهران
برای شیشه عطر خالی
برای فانتزی همیشگی‌ام از خودمان
در خانه دانشجویی کوچکی در انقلاب
زیرباران
زیر شب
برای همه چشم‌های تو که بر سر در دانشگاه‌ها بر من می‌تابیدند
برای انگشت کوچکت در انگشت کوچکت در انگشت کوچکت
تو فانتزی همه ما بودی
وقتی در خیابان‌های شهر انقلاب می‌کردیم
می‌دویدیم با بندهای باز و امیدِ دعوت به خانه‌ای که تو می‌خواستی ببخشیش به ما

تو فانتزی همه ما بودی
با لبخندی قشنگ به صورت
اخم بجا
دانش بیکران ته‌نشین شده
بدون باد معده
بی‌صدا یا با صدا
تو فانتزی ما بودی
جهت استفاده از تو موهای زایدم را …اَه
موهای کله‌ام را، پیکسی
جهت استفاده از تو دمبل‌های کیلویی
پروتیین‌های «وی»
جهت استفاده از تو اتاق ماساژ

جهت استفاده از تو خودت لازم نبودی
نیستی
ببین قشنگی‌هات را در شب شورمند پاییزی
که سال‌هاست بیخ گلوی ما
لوندی را در بامداد تلخ
از یاد برده است
ببین چادرکان رنگی در حاشیه‌های شهر
چگونه به تمامی می‌تپند
برای تو با هر چه قلب در سینه ندارند

جهت استفاده از تو روی میزهای ادارات بودم
سینه‌های سگم
اوه ببخشید
مثل سگ آویزان بودم
جهت استفاده از تو گاهی توی گل محمدی می‌غلتیدم
گاهی توی حمام خون
جهت استفاده از تو صدای حیواناتت بودم در بلندگوهای اعلان عمومی
جهت استفاده از تو به خودم بند رنگی می‌بستم
چشمهام را مثل دو خیره زندانی به دوربین‌های تو می‌دوختم
جهت استفاده از تو فانتزی‌ات را به دیوار دوختم
تا صبح چشم دوختم
دهانم را دوختم
جهت استفاده از تو
دل
جان
سر
پول
خانه
هرچه بلد بودم باختم

‌ای فانتزی من
فانتزی همه ما
کاش نبودی و می‌گفتم:
«نیستی که از نبودنت لذت ببری».

کاری از همایون فاتح
کاری از همایون فاتح

بودلر

از کنار چشم‌های تو بودلر، سال ۱۸۵۱ گذشتم
شانه‌هات را گرفتم و‌‌ فروکردم
من جمعیّت دوهزار و بیست
جمعیّت کله‌های فروبرده در سطل زباله مکانیزه
با کیسه‌های بزرگ آرزو پر از ظرف‌های یکبار مصرف
با رگی در عراق، چشم و ابروی سیاه و چیز بلند پلاستیکی
با رگی در فارس، لب‌های دوختۀ قیطانی نه
با تنی قشنگ که سفلیس نه
زگیل تناسلی شاید
من با کرونا به رگ‌های گردنم نزدیک‌تر
کبود نکن با نگاه تغزّلی‌م به شیشه‌های شراب در دستانِ خواجه شیراز با چشم‌هام شهلایِ تو بمیری با عشوه‌های خرکی برای آخرش آه و اوه و اومد؟ من با دست‌هام، ناقص ابدی در به دست آوردن وقتی از دسته‌های آهنی تابوت تو آویزان بودند و دلتنگی در جمعیت به خود می‌پیچید با زبان ساختگی‌م که یواشکی تاریخ را می‌دید و زل می‌زد به دختر بعدی قرار به غریزۀ وحشی‌م با پستان‌های قشنگ پر از گه با این تن لوند ایرانی که زل زده به تو و ‌انگشت‌هاش در تو فرو با ادبیات فاخر کوچه بازاری نه ادبیات فرهیختگان، وقت دیدنِ چیز خوب خوب چیزیه‌ها
من جمعیتِ چشم‌های مضطرب در صفِ بی آرتی با صورتِ تیک‌های عصبی وقتِ از دست دادن اتوبوس شبانه
جمعیتی یکّه وقتی آخرین تجربه آدرنالین خود را با رگبار و‌گلوله
در نیزار به جیغ کشیدند و فراموش شدند
من
بله همان منِ به خود مشغول اصلن
مثل هر روز روی مبل نشستم
ستاره‌ها را از خودم آویزان کردم
به خاطره آخرین صداش رفتم
از کنار چشم‌های تو بودلر

تو با خاطره‌هات مُردی
مردی با لباس‌هاش
با ماشین خاکستری‌ش
با ساعت مچی ضدآبش کنار تخت
با دفترچه خاطراتِ نخوانده در کشو
با عکس پرسنلی فرزندانش گوشة قاب عکس
با جدول نیمه‌کاره روزنامه روی میز
با یک مشت گل بابونه کنارِ اندازه پرده‌ها در کاغذِ کوچکی در جیب

بوی اشیا ریخته در بولوارها
از کنار چشم‌های تو بودلر
تغییر می‌کند اما
منِ به خود مشغول
با شکل عجیب احساساتش
کلمات ترسناکش

از کنار چشم‌های تو بودلر.

هول

تکان شدید اندوه در بدن
ضربه هولناک چشمان تو بر حافظه بیمارستان
چشم‌ها، چشم‌ها
روی ویلچرِ، پیرمرد
ایستاده کنار پیرمرد
هول روی هول
امتحان بیهوده رمز عبور در گوش بیمارستان
تاس زمان در دست‌های کلوی تو توی صورت بیمارستان، کف گرگی با صدای مهیب اندوه خیره به ساعت در گلوی خفه اتاق پچنیدن در سرسراها
گوشه‌های تنگ در آغوش خسته دیوارها

خیره نشو

عجیب است در آغوش کشیدن تو در میانه جنگ؟
تفنگ نشانه گرفته به دستهام
دراز
برای برداشتن پارچه سفید
چشمان تو در بهت پنبه‌ها
خیالِ آغوش تو در تابوت فرسوده فلزی
خیالِ خیالِ تو در خاک در حالیکه فاصله می‌گیری
دست پیچیده دور گردنت (با شدت آهسته)
در فاصله رویش موها
و بوسه‌های نزده
و بوسه‌های نزده
و بوسه‌ها.

*کلو: دیوانه در گویش بهبهانی
پچنیدن: درد کشیدن در گویش بهبهانی

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.