میزگرد
تنهایی در عصر ارتباطات؛ روایتی از انزوای انسان مدرن
منا میرزایی ـ «پنج تماس و یک صدا» نوشته فریبا حاجدایی به بررسی تنهایی انسان مدرن در عصر ارتباطات میپردازد، جایی که علیرغم وجود ابزارهای ارتباطی فراوان، افراد بیشتر از هم دور شدهاند. راوی، که جنسیت او بهطور مستقیم مشخص نیست، نمادی از انزوای عمیق و ناتوانی در برقراری ارتباط واقعی است. داستان با نگاهی انتقادی به جایگزینی روابط انسانی با فناوری، پرسشهایی درباره آینده ارتباطات و تنهایی انسان معاصر مطرح میکند. این داستان را با مریم رئیس دانا، نویسنده و مینا نصری، منتقد به بحث گذاشتیم.

میزگرد – (عکس: شاتراستاک)
«پنج تماس و یک صدا» نوشته فریبا حاجدایی روایت فردیست که دچار حمله اضطرابی و تپش قلب شدید شده و برای یافتن آرامش با چند نفر تماس میگیرد؛ دوستش مریم که درگیر مشکلات کاری است، دوستش سام که با بحران عاطفی مواجه شده، و مادرش که نگران وضعیت پدرش است. در تمام این مکالمات، هیچکس متوجه حال بد او نمیشود و خودش هم نمیتواند احساساتش را بیان کند. در نهایت، او به سراغ لپتاپش میرود و از هوش مصنوعی میپرسد که چگونه ضربان قلبش را آرام کند. او که تا آن لحظه برای بیان احساساتش تقلی میکرد، با پاسخهای ماشینی و بیطرف هوش مصنوعی، به آرامشی نسبی میرسد. گویی تازه میفهمد که علت این پریشانحالی چیزی جز سکوت خانه و تنهایی عمیقش نیست.
«چند لحظه به فهرست شمارهتلفنهای ذخیرهشده در گوشیاش خیره ماند. نامها روی صفحه شناور بودند، بیجان، بیمعنا. هر کدام از آنها مشغول زندگی خودشان بودند، گرفتار خستگی، عصبانیت، شکست. کسی نبود که بپرسد: "حالت خوب است؟»
این داستان را در میزگردی، با مریم رئیسدانا، نویسنده و مینا نصری، منتقد ادبی، به بحث گذاشتیم. من، منا میرزایی، نویسنده مجری این میزگرد هستم.
رویارویی زنان با تنهایی
منا میرزایی ـ سوال اول را با شیوه روایی و انتخاب راوی شروع میکنم. راوی در این داستان، سوم شخص محدود است. یکی از ویژگیهای مهم این شیوه روایی این است که به خواننده اجازه میدهد که لحظات را همراه با شخصیت اصلی تجربه کرده و افکار و احساسات او را درک کند، بدون آنکه وارد ذهن شخصیتهای دیگر شود. با این حال در اینجا هیچ اشاره مستقیمی به جنسیت راوی دیده نمیشود. ما محدود به ذهن کسی هستیم که جنسیتش را نمیدانیم. شاید با نشانه هایی بتوانیم حدس بزنیم راوی زنی تنهاست، اما از کجا معلوم، شاید هم مرد باشد. آیا افکار و احساسات انسانها به جنسیتشان مربوط است؟ آیا واکنش شخصیتهای دیگر با توجه به زن یا مرد بودن راوی عوض میشد؟ به نظر شما این زاویه دید و این انتخاب راوی چه نقشی در پرداخت ایده تنهایی انسان و نگاه ما به جنسیت و در کل ایجاد پیچیدگیهای روایی در داستان داشته است؟
مینا نصری: از نظر من انتخاب این زاویه دید برای این داستان دارای یک تناقض است. به نظر میرسد چشم سومی دارد به شخصیت نگاه میکند و او را شرح میدهد. بنابراین او کاملا تنها نیست اما دارای احساس تنهایی است. احساس تنهایی در شلوغی جمعیت و تعداد بیشتر آشنایان هر فرد نسبت به دورههای گذشته را میتوان بیماری عصر ما نام نهاد. ما در واقع با گوشیهای متصل به خودمان، با خیل آدمهای جدیدی که میشناسیم و فهرست بلندبالای آشنایان که میتوانیم به آنها تلفن بزنیم و جدیدا اینها هم کافی نیست و هوش مصنوعی را به مدد گرفتهایم در واقع تنها نیستیم بلکه احساس تنهایی داریم. مشکلی که زن این داستان دچارش است. میگویم زن چون من حتی یک لحظه شک نکردم که این شخصیت مرد باشد و احتمالا به یک دلیل ساده که نویسنده زن است و گذشته از آن مردان تنهایی خود را اینطور پر نمیکنند. یعنی به محض احساس تنهایی یا طپش قلب یا هر حالتی که آنها را نگران سلامتی خود کند شال و کلاه میکنند و از خانه بیرون میروند. خیلی حالشان بد باشد به اورژانس زنگ میزنند ولی مسلما نه به مادرشان یا دوستی که میدانند اغلب سرش شلوغ است و وقت حرف زدن ندارد و اگر هم داشته باشد میخواهد خودش حرف بزند تا او. بنابراین من گمان میکنم روشن نکردن جنسیت از سوی نویسنده احتمالا عمدی نبوده است و زن بودن او را در رفتارش نمایانده است و بدیهی بوده که این شخصیت زن است. از نظر من افکار و احساسات انسانها به جنسیتشان مربوط نیست ولی چگونگی بازتاب آن افکار و احساسات به جنسیتشان مربوط است همانطور که رفتار دیگران نیز در مواجهه با فرد به جنسیت او مربوط است و البته به عواملی دیگر.
با این همه به نظرم این موضوع گرهی در داستان ایجاد نکرده است و خواننده منتظر است تا ببیند زاویه دید سوم شخص محدود قرار است افکار راوی را چگونه ادامه دهد. شاید اگر زاویه دید اول شخص بود، احساس تنهایی بهتر به خواننده منتقل میشد اما بیان احساسات در چنین وضعیتی چالشبرانگیز است.
مریم رئیسدانا ـ منا گرامی، بله شما درست میگویید نویسنده اشاره مستقیم به جنسیت راوی نکرده، اما مستند از خود داستان من با قطعیت میگویم راوی زن است. در همان اولین تماس تلفنی مریم به راوی میگوید «یه لحظه صبر کن، باید اینو بگم! واقعاً بعضی وقتا فکر میکنم ما زنها باید دو برابر مردا تلاش کنیم تا نصف احترام اونا رو داشته باشیم». «ما زنها یا ماها» اصطلاحیست که زنها در گفتگوهای روزمره بسیار از آن استفاده میکنند. یک سری واژگان مخصوص زنان است، چنان مخصوص که حتا در طراحی جدول روزنامهها و مجلات از آن استفاده میشود، مانند «وا». «ما زنها» هم در همین ردیف قرار میگیرد. من به شخصه هرگز نشنیدهام مردان در گویش محاوره روزمره خود بگویند «ما مردها».

و اما به طور کلی کشف جنسیت راوی در داستان کوتاه فارسی گاهی بسیار مناقشهبرانگیز میشود. دلیلش این است که در دستور زبان فارسی برخلاف برخی زبانهای دیگر مونث و مذکر وجود ندارد. به عنوان مثال اگر این داستان به زبان انگلیسی نوشته بشود، در همان خط اول به ناچار مرد یا زن بودن روای روشن میگردد. راوی یا She است یا He. به عبارت دیگر این نوع گرهافکنی در زبان فارسی گیرایی دارد و در زبان دیگر از نظر گرامر محلی از اعراب ندارد.
به جز آن جمله که عرض کردم به عنوان کد رمزگونه و گرهگشای جنسیت راوی، خانم نصری هم به لحاظ روانکاوی شخصیت به نکته شایان توجهی اشاره فرمودند «... مردان تنهایی خود را اینطور پر نمیکنند. یعنی به محض احساس تنهایی یا طپش قلب یا هر حالتی که آنها را نگران سلامتی خود کند شال و کلاه میکنند و از خانه بیرون میروند. خیلی حالشان بد باشد به اورژانس زنگ میزنند ولی مسلماً نه به مادرشان یا دوستی که میدانند اغلب سرش شلوغ است و وقت حرف زدن ندارد و اگر هم داشته باشد میخواهد خودش حرف بزند تا او.»
ساز و کار جهان پرهیاهو
منا میرزایی ـ پس به این ترتیب، ما بر اساس لحن گفتار و روانشناسی رفتار راوی، حدس میزنیم که او زن است. این نکته ما را به پرسش بعدی میرساند. علت این بیتوجهی دوستان و خانواده که به صورت کلاسیک زنجیره حمایتی زنان را تشکیل میدهند، و سکوت زن در برابرشان چیست؟ ما شخصیتهایی را میبینیم که هر کدام به نوعی درگیر کلیشههای جنسیتی هستند؛ مریم از تبعیض و نابرابری در محل کار سخن میگوید، سام غیرمستقیم از اعتراض همسرش به نادیده گرفته شدن در زندگی زناشویی حرف میزند و نقش کنترلکننده خود را سادهسازی میکند و مادر برای سلامت پدر نگران است و از زیادی مسئولیتهای زندگی گلایه میکند. گویی راوی در میان زنانی گرفتار شده که خود به نوعی در آستانه تپش قلب شدید و حمله اضطرابی قرار دارند. به این ترتیب آیا میشود نتیجه گرفت که احتمالاً زنان در این داستان یا به طور کلیتر در این زمانه، تنهاترند؟ آیا علت سکوت زن در برابر مشکلات دوستان، درک متقابل او از عمق این تنهایی ست، یا اینکه راوی صرفا ناامید شده و پذیرفته که دیگر پناهی نیست؟ آیا از همصحبتی، رفاقت و حمایت اطرافیانش ناامید شده، یا از سازوکار این دنیا؟
مینا نصری: به نظر میآید زن داستان خود بخشی از زنجیرهای است که در دیگران حس تنهایی را القا میکند. پرسیدهاید، «آیا علت سکوت زن در برابر مشکلات دوستان، درک متقابل او از عمق این تنهایی ست؟» پاسخم نه است چون در داستان هیچ نشانهای مبنی بر همدردی راوی با مخاطبان تلفنیاش نمیبینیم او فعلا به درد خود گرفتار است و میخواهد کسی صدای او را بشنود؛ هر کسی که باشد ولی میبیند که کسی نیست چون احتمالا دیگران هم محصور در این دایرهاند که خودشان حرف بزنند و کسی صدایشان را بشنود. زن با سه نفر تماس تلفنی برقرار میکند با سام (یک مرد)، مادرش و دوستش (هر دو زن). فارغ از اینکه هر کدام از این سه نفر درگیر کلیشههای جنسیتی هستند یا نه، میخواهم بگویم این سه نفر درگیر روابط خود هستند. رابطه مسألهی دیگری است که سببساز بحران در جوامع امروزی شده است. جز مادر که نگرانیهای خانوادگی خود را دارد و درگیر مشکلات مربوط به کهولت سن پدر است دو دوست دیگر در همان پیامهای کوتاه رد و بدل شده یادآور میشوند که نتوانستهاند از پسِ روابط خانوادگی و یا کاری خود برآیند. زن داستان هم همینطور است؛ او نمیتواند روابطش را با دوستانش مدیریت کند و تا میخواهد بگوید قلبش تند میزند، زبانش بند میآید و نمیتواند حرف بزند؟ چرا؟! شاید نویسنده خواسته با توجه به وضعیت اضطرابی او این عدم توانایی در گفتار را توضیح دهد ولی جور در نمیآید. من دوستی دارم که گاه و بیگاه دچار حملات اضطرابی میشود. علیرغم توصیه روان درمانگرش که نباید درباره حالات روانیاش با دیگران حرف بزند چون پس از بهبود معمولا در روابط دوستانهاش اثر منفی به جای میگذارد، به محض بروز نشانههای حمله، گوشی تلفن را برمیدارد و از بالای لیست دوستانش با چند نفر صحبت میکند. صحبتهایش گاه با من چنان طولانی میشود که متوجه میشوم دوباره به جای اول برگشتهایم و برخی مواردی را که قبلا گفته دارد بازگویی میکند. در واقع مشکل حمله اضطراب، بر خلاف وضعیت افسردگی، این است که فرد را قفل نمیکند بلکه او را به تکاپو و صرف انرژی بیش از حد وامیدارد مثل قدم زدنهای طولانی و مکرر، بلند بلند حرف زدن و گاهی حتی داد زدن. برای همین به نظر من این زن از لحاظ علایم بالینی دچار حمله اضطراب نشده است بلکه حس رهاشدگی در خلأ است که او را آزار میدهد و اینکه کسی نیست تا مددیارش باشد. از این رو گمان میکنم اگر قرار باشد معنایی برای این داستان و رفتار زن قائل شوم، فقط میتوانم بگویم سرگردانی در جهان شلوغ، مملو از آشنایانِ غیرهمدل و وابستگی به ابزار (تلفن) او را ابتدا به بی پناهی و سپس به ناامیدی کشانده است و من این تنهایی را خاص زنان نمیدانم، تنهایی این عصر زنان و مردان را با هم در سیطره خود گرفته است.
راوی غیر قابل اطمینان

مریم رئیسدانا: بیایید در گام نخست راوی را بررسی کنیم. آیا راوی قابل اعتماد است؟ آیا نام داستان نیز از شخصیت راوی برمیآید؟ «پنج تماس و یک صدا»، اما مخاطب شاهد فقط سه تماس است. سه تماس ناکام، سه تماس و رد و بدل حرفهایی، حرفهایی که هیچ نشانی از گفتگو در خود ندارند، فقط حرافیست، از آن گفتکوهای خسته کننده که میتوانی سبکی تحمل ناپذیر هستی را بر تمام ارگانهای حیاتت احساس کنی. ولی راوی اصلا چرا تپش قلب دارد؟ هیچ اشارهای به دلیل بروز اضطرابهایش نمیشود. البته شاید بتوان مضطرب بودن راوی را از تنهایی مزمنش دانست، با این واگویه درونی: «هر کدام از آنها مشغول زندگی خودشان بودند، گرفتار خستگی، عصبانیت، شکست. کسی نبود که بپرسد: "حالت خوب است؟» پس او به همدم و همصحبت نیاز دارد، اما کسی نیست او را بشنود. خود او چطور، آیا کسی را میشنود؟ وقتی مادرش از دردهایش میگوید چرا واکنش ندارد؟
پرسش دیگر، چرا اضطراب بر نحوه روایت اثری نگذاشته است؟ مثلا پرش زمانی یا تغییر لحن. راوی چرا و بر چه چیز سرپوش میگذارد؟ نه در تماسهایش مکنونات درونی خود را آشکار میکند و نه در خلوت خود با خواننده؟ ترس از داوری دارد یا ناتوانی در برقراری ارتباط با همنوع خود؟ همه این جزییات به عمق شخصیت او میافزاید و به روایت پیچیدگی بیشتری میدهد. به زبان دیگر، راوی در نوعی تناقض درونی قرار دارد: نیاز به همصحبت دارد تا از مشکلاتش بگوید، اما از این کار بازمیماند. همانطور که اشاره شد احساس میکند گوش شنوایی نیست یا ترس از قضاوت او را متوقف کرده است. به همین دلیل پناه میبرد به چیزی که میداند داوری در کارش نیست. این چرخش داستانی جالب است! در نهایت، راوی تصمیم میگیرد که به جای انسانها، با هوش مصنوعی صحبت کند. پس آیا او به راستی ناتوان از برقراری ارتباط واقعی با دیگران است؟ یا سیستم پیپچیده زندگی امروز انسانها را به چالههای انزوا و سکوت انداخته طوری که انتخابشان گفتگو با ماشین میشود؟
به واقع این داستان میتواند نقدی به جامعهای باشد که روابط انسانی بهتدریج جای خود را به ارتباطات دیجیتال و فناوری میدهند.
منا میرزایی ـ خانم رئیس دانا در مورد غیرقابل اعتماد بودن راوی به نکته مهمی اشاره کردند که در را برای پرسش نهایی باز میکند. انتخاب نام داستان برای چیست؟ چرا پنج تماس؟ و چرا یک صدا؟ ما در داستان سه تماس تلفنی داریم و یک تماس با هوش مصنوعی. پس تماس پنجم کجاست؟ آیا تماس پنجم، همین داستانیست که خواندهایم؟ یعنی نویسنده با خوانندههایش تماس گرفته تا بگوید حالش خوب نیست و حتی پناه بردن به هوش مصنوعی و ارتباط دیجیتال هم برای او کافی نبوده؟ آیا وجه اشتراکی بین صدای شخصیتها و هوش مصنوعی وجود دارد یا حتی آیا میتوان گفت صدای نویسنده و راوی و دوستانش همه یک صدا هستند؟ تا چه حد میتوان این داستان را که سعی دارد احساسات زنانه راوی را با جزئیات بیان کند، در دسته نوشتار زنانه قرار داد؟
مینا نصری: من با بستن تأویل به متن، خارج از نشانههای درون داستانی، مخالفم مثلا اینکه فکر کنیم شاید تماس پنجم «ما»ی خواننده باشد در این صورت این «ما» نمیتواند یک نفر باشد و میتواند از چند نفر تا بینهایت فرد را دربربگیرد. شاید نویسنده چیزی در ذهن داشته که به عدد پنج اشاره کرده است اما نشانهای در داستان نگنجانده است تا آن «پنج» معنادار شود. بنابراین از این قسمت پرسش میگذرم چون من واقعا نمیتوانم معنایی برای آن بتراشم اما نکتهی برجسته در این داستان به نظر من ستایش ویژگی ابزارسازی انسان است. ما انسانها به عنوان تنها موجودات ابزارساز جهان، از همان دوران باستان که به ابزارسازی روی آوردیم از دستساختههای خود سر ذوق آمدیم. بعضی از این دستساختهها حتی نیایش و پرستش شدند و در واقع انسان نه فقط خوی ابزارسازی خود را ستایش میکند که رفته رفته به ستایش ابزار روی میآورد. زن این داستان هم چیزی از ژنهای انسانهای باستان را -که در درون همه ما هست- در خود دارد؛ او هوش مصنوعی را به عنوان ابزار ساختهی دست انسان برتر از انسانهای پیرامونش میداند و به خصوص زمانی که میبیند ابزار قدیمی تر- تلفن- دیگر کارآیی قدیم را ندارد و حالا مثل گذشتهها نیست که مردم با شنیدن صدای زنگ تلفن ذوق میکردند و کارشان را زمین میگذاشتند تا تلفنی با خاله و عمه و دایی صحبت کنند و در واقع حالا که تلفن تازگی خود را از دست داده است به ابزار جدیدتر یعنی هوش مصنوعی پناه میبرد تا تنهایی خود را پر کند و عجیب اینکه این هوش مصنوعی کمکش میکند، آرامش میکند و پاسخهایی میدهد که او طالب آن است و هر چه را هم بپرسد میداند بدون اینکه از حرف زدن خسته شود. پس تا اینجای کار داستان در کنار اینکه دارد تنهایی انسان مدرن را بیان میکند، دارد ویژگی ابزارساز او را هم ستایش میکند. اینکه داستان در رده نوشتار زنانه جای میگیرد یا نه، باید بگویم مسلما در رده داستانهای زنان جای میگیرد چون نویسنده یک زن است و از طرفی برخی ویژگیهای داستانهایی را دارد که درست یا غلط به ادبیات زنانه مربوط کردهاند و آن عبارت است از واقع بودن داستان در چارچوب آپارتمان بدون اینکه شخصیت داستان دارای تحرک خاصی باشد و بر ضد انفعال دست به عمل بزند. بدون تلقی مثبت یا منفی از چنین داستانهایی باید بگویم یکی از ویژگیهای داستانهای زنان در دهه هفتاد و هشتاد شمسی است و گرچه امروزه داستانهای زنان محیطهای بزرگتری را برای عرض اندام شخصیتهای خود در جامعه در نظر میگیرند اما همچنان این ویژگی مختص داستانهای زنان است.
تقابل انتظار و واقعیت
مریم رئیسدانا ـ منا عزیز، درخصوص راوی غیرقابل اعتماد در این داستان اجازه بفرمایید عرض کنم که روی غیرقابل اعتماد به معنای دروغگوییاش نیست، از جنس هامبرت در لولیتا که حقهباز و فریبکار بود. راوی داستان خانم حاجدایی روایتش عمیقاً شخصی، احساسی، و فیلترشده از دریچهی ذهن خودش است. به این معنا که شاید دیگران واقعاً آنقدر که او فکر میکند نسبت بهش بیتفاوت نباشند اما نگاه او به اطراف از شدت تنهایی و اضطراب چنین است. این نوع راویها به مخاطب امکان تحلیل داستان از زوایای مختلف را میدهند تا لایههای زیرین آن بیشتر به کشف برسد.
این داستان روایتی احساسی دارد مبتنی بر تضاد انتظار و واقعیت بنا شده است. بهواقع راوی میخواسته پنج تماس برقرار کند، اما سرخوردگیاش از سه تماس پیشین چنان ناتوانش کرده (یعنی بر مبنای آنچه خودش روایت میکند) که آن دو تماس دیگر فقط در ذهنش و با نگاه به دفترچه تلفن اتفاق میافتد. نگاه او به فهرست مخاطبان گوشیاش میتواند نشانهی این باشد که در ذهنش با افراد دیگری هم «تماس گرفته»، اما در واقعیت این تماسها هرگز اتفاق نیفتادهاند. اما چرا پنج؟ چرا راوی/ نویسنده مثلا ننوشته هفت یا هشت؟ پنج در اسطورههای ایران باستان، آیین شیعه و کهنالگوهای بینالنهرین جایگاه قابلتوجهی دارد. ضمیر نویسنده نیز برآمده از جغرافیا و فرهنگهاییست که در آن بالنده شده است. امشاسپندان شامل پنج فرشتهی مقدس در کنار اهورامزدا بودند. در عرفان شیعه، پنج تن آل عبا جایگاه مقدس و مطهری دارند. در اساطیر بینالنهرین نیز عدد پنج با الهه ایشتار (الهه عشق و جنگ) مرتبط است. پس بیراه نیست اگر تصور کنیم راوی با تلاش و با پنج تماس آرزوی آنکه یافت مینشود را دارد، اما نمییابد. همان سرگردانی و تنهایی دیرینهی بشر.
و در پاسخ به سوال آخرتان، یعنی تا چه حد میتوان این داستان را در دسته نوشتار زنانه قرار داد، به نظرم داستان تا حدودی به نوشتار زنانه نزدیک شده است ولی نه کاملا. به عنوان مثال وقتی از تپشهای قلب و لرزش دستش میگوید راه باز میکند به نوشتار زنانه ولی پیش تر نمیرود و متوقف میماند. راوی از زیست زنانه، احساس و ذهنیت زنانهاش هیچ نمیگوید. به عقیده من زبان این داستان بین دو طیف در نوسان است: زبان رایج مردسالار و زبانی که زنان نویسنده ایران در این سه دهه اخیر تلاش به ایجاد و احیای آن دارند. در نتیجه من در این داستان بیشتر یک انسان تنها میبینم و نه یک زن تنها، گرچه راوی زن است. انسانی که در چنبره دیوارهای آپارتمان گرفتار مانده و دچار زندگی مدرنی! شده که او را بیشتر از کسان و خواستههای خود دور کرده است.
نظرها
نظری وجود ندارد.