ما اتفاقی هستیم که افتادهایم
اسفندیار کوشه-علیرضا قاسمیان خمسه در «نیمرخ برف» با تصویرهایی که گاه آشنا و گاه غریب به نظر میرسند، چونان مبارزی بر سنگفرش خونین خیابان گام میگذارد و پابهپای معترضان مسیر طولانی رسیدن به آزادی را میپیماید.
بگذار هر چه نمیخواهند
بگوییم
بگذار هر چه نمیخواهیم
بگویند
باران که بیاید
از دست چترها
کاری بر نمیآید
ما اتفاقی هستیم
که افتادهایم.
نصرت رحمانی
از چاردیوار یأسآلود یک انفرادی به پهناوری یک کشور، صداهای بلندی به گوش میرسد؛ صداهایی که از حنجرههایی کوچک به آسمان بلند میشود تا تمام دنیا را فرابگیرد. این سرنوشت قلمهاییست که بارها در مسیرهایی پرسنگلاخ بیآن که مسیری طولانی را درنوشته باشند، شکستهاند و دوباره برخاستهاند به نوشتن.
مسیر شعر اعتراضی در ایران و سکوت دردآور، مسیری طولانیست که در دههها و سدههای پیشین ردهایی برجسته و پررنگ برجا گذاشتهاست. شعر اعتراضی بهویژه در دهههای پیشین، انبانی پر از میوههای تازه دارد.
تاثیر این نوع از شعر در حرکتهای مردمی چندان ثابتشده نیست. اما میتوان گفت که حرکتهای اعتراضی، انقلابهای مردمی، اعدامهای سیاسی، محاکمهی معترضان و بسیاری دیگر از رخدادهای اجتماعی، زمینه را برای سرودن شعرهایی که متاثر از این رخدادها پدید آمدهاند فراهم کرده و گاه شعر اعتراضی از هنر موسیقی نیز کمک گرفته تا گسترهی فراگیریاش را بیشتر کند.
پیشتر در همین مجال شعرهای خیابانی حسن حسام و جهان متوجه شد از علی باباچاهی را بررسی کردیم. زمینهی هردو مجموعه، رخدادهای سالهای ۱۳۹۶ تا ۱۴۰۱ را دربرمیگرفت. اکنون نیمرخ برف از علیرضا قاسمیان خمسه، تازهترین مجموعهشعریست که با مضمون خیزش مردم در سطح خیابان پدید آمده و به دست ما رسیده است:
نیمرخ برف
قاسمیان خمسه در «نیمرخ برف» با تصویرهایی که گاه آشنا و گاه غریب به نظر میرسند، چونان مبارزی بر سنگفرش خونین خیابان گام میگذارد و پابهپای معترضان مسیر طولانی رسیدن به آزادی را میپیماید و به همان میزان خشمگین ومعترض اما بیش از آنها ناامید و مایوس به نظر میرسد.
او مجموعه شعرش را با نقل شعری از اخوان آغاز میکند تا نوعی پیشآگاهی را در جلوی دید مخاطب قرار دهد.
برف میبارید
برف میبارید
برف میبارید
جای پاهای مرا هم برف پوشانده است
پس از آن در متنی بهنام ژرفای ژینا که آغازگر بخش اول با همین عنوان است، همان لحن ناامید را تکرار میکند.
جهان چیز زیبایی برای تماشا نداشت. جهان چیزی نداشت
که به اندازهی چشمهای خودت زیبا باشد.
زیستن دیگر اینجا ممکن نیست.
زیستن تنها در جهانی ممکن است که تو رویای ساختنش را
داشتی.
او در این متن کوتاه انگار که از تغییر و دگرگونی دنیا ناامید و فرسوده شده است. یا شاید وضع موجود را برای رسیدن به هدفی بزرگ ناکافی میداند و دگرگونی را گریزناپذیر. با اینهمه شعر میسراید و اعتراضآمیز میسراید و گاه سوگوار است، سوگوار از دست دادن و گاه به متن خیابان برمیگردد و از گلوله سخن میگوید تا به حاشیههای میدانهای شلوغ شهر برسد و همصدا با انقلابیان در برابر گلوله که بیمحابا هوا را میشکافد، ایستادگی کند:
باید دیوانه شده باشم
که همهچیز به گلوله ختم میشود
که همهچیز به طناب
آه گیلاسها!
گیلاسهای بیچاره!
شمارا باید به جرم طعمتان
به شاخه آویخته باشند
میگوید:
«تو دیوانهای!
چه کسی برابر انبوه چایهای کیسهای آویزان در حیاط
دانشکده اشک میریزد؟!»
او در ادامه از این سرنوشت میگوید که ما محکوم به پشت سر گذاشتن عقوبتهایی مشابه هستیم:
ما نسل به نسل
نگهبان سوالمان بودهایم
ما نسل به نسل
ستاره در کالبد داریم
از شب لولهی تفنگهاتان.
شما در جهان پیر میشوید
مجموعه شعر قاسمیان خمسه شامل سه بخش است: ژرفای ژینا، چند عاشقانه و دانهی برف پیش از افتادن بر شانه، میمیرد.
در هریک از این بخشها شاعر چند شعر را به مخاطبانش ارائه کرده است. در بخش اول که مشخصا به رخدادهای ۱۴۰۱ اشاره دارد. او متاثر از نام و نشانههاییست که در این مقطع تاریخی بر ذهنها سایه افکندهاند از این رو سراغ موضوعاتی اجتماعی میرود تا بخشی از تاریخ را به زبان شعر و در قالب تصویرهایی شاعرانه روایت کرده باشد. او حتا از کیومرث پوراحمد نام میبرد که در جریان خیزش انقلابی و به شکلی اعتراضی در فروردین ۱۴۰۲خودکشی کرد. در شعری که به نام پدر در این مجموعه آمده، لحظاتی را به تصویر میکشد که پوراحمد به دخترش فکر میکند و میخواهد رازهایی را در قالب کلمات برای او بازگو کند:
میخواهد به دخترش بگوید:
«من پیرشدنت را دیدم
در شب عروسی
گلت در هوا میچرخید
آنهنگام که دسته گلت در هوا میچرخید
در مسیردستهای مشتاق و منتظر
شما در جهانی پیر میشوید
که جوانیمان را گرفت
شما هم خاموش خواهید شد
برابر برق چشمهایشان
مرا ببخش دخترم
ما دراین تاریکی دست داریم
ما سایههامان را به این تاریکی نثارکردهایم
در شعری دیگر که در همین بخش اول آمده در عین ناامیدی از آیندهیی سخن میگوید که پردهها برمیافتند و مجسمهها خراب میشوند:
روزی اما میایستیم
و پارچهها میافتند
روزی برف را از روی کوه کنار میزنیم
تا همه ببینند این تنها
مجسمهای سنگیست
مجسمهای که خواهدشکست
زیرا درونمان هرروز
به شکستنش مشغولیم
او به درون اشاره میکند و انفعال بخشی از جامعه را به تصویر میکشد که تنها در درونشان به شکستن این مجسمهی سنگی فکر میکنند و حتا در شعر نیز این فعلیت دیده نمیشود تا خیزش از نیروهای بالقوهاش برای شکستن مجسمهی سنگی بهره بگیرد. آن ناامیدی که پیشتر هم به آن اشاره شد، در بیشتر شعرهای این مجموعه دیده میشود و راهحلی هم برای رهایی از آن ارائه نمیشود. هرچند کار شاعر ارائهی راه حل برای فرار از سیاهی نیست. شاعر میتواند بخشی از واقعیت را به تصویر بکشد و حتا با لحنی سخت و خشن اعتراض کند. اما در این مجموعه هنوز رد محافظهکاری حاصل از فشارهای حکومتی دیده میشود که گاه در لباس خودسانسوری رخ مینماید. اما در برخی شعرها نیز گویی شاعر از قفسی بزرگ گریخته و اینک میتواند با زبانی رسا لب به اعتراض بگشاید:
آنهنگام که واژهها را دزدیده،
پنهان کرده بودند جایی درست برابر چشمهامان
«انقلاب» رادر روح مردهی یک آهن
«آزادی» را در دور باطل یک میدان
او انقلاب کرد
با یک انقلابی معترض همدل و همذات میشود تا همصدای او شود در خیابان:
بیاعتنا به پاهایش که میخواستند سوی بقا بدوند
ایستاد
و حوالی مرگ فریاد زد:
من آزاد نبودم
پس بگذار
خونم آزادباشد…
چشمهامان را به حراج گذاشته بودیم
برابر خواب
برابرپردههای زیبایی
که زوال زیبایی را ازما پنهان کرده بودند
چشمهای او اما تنها
به خودش تعلق داشت
چشمهای او بسته نمیشد
آنها چشمهایی را که بسته نمیشوند
میپوشانند در مسیر طناب دار
آنها
از چشمهایی که بسته نمیشوند
میترسند.
او در شعر کیان اعتراضش را به نوعی هجو طعنهآمیز نزدیک میکند. گویی میخواهد اقتداری بزرگتر را زیر سوال ببرد. در عین حال اما شکل عریانتری به اعتراض داده است.
به نام خداوند رنگ سرخ
که لک انداخته بررنگهای رنگینکمان
به نام خداوندِ حافظ درختهای پیر و موریانهها و کرمهای
در رگهاشان
خداوند جارزن
که نشانی نهالها را لو میدهد پیش دارکوبها، تبرها،
آذرخشها
به نام خداوند نگهبان گلوله در تمام طول مسیر
از قلب زمین
تا دستهای کارگر کارخانهی مهمات
تا اسلحهی مامور…
شاعر از شگردهایی معمول برای بیان حرفهایش بهره میگیرد. شعر قاسمیان خمسه شعر شاخصی در زبان نیست. حتا در برخی موارد نیز لغزشهایی از جنس اشتباه مصطلح در آنها دیده میشود. از همین رو شاعر تلاش چندانی برای زبانآوری از خود نشان نداده. اما در بیان مفاهیم اجتماعی خیزش تا حدی موفق بوده است. او از کسانی در شعرهایش نام میبرد که در خیابان گلولهخورده و چشمهایشان را از دست دادهاند. او از اعدامیها سخن میگوید از کشتهشدگان حرف به میان میآورد و به آنها ادای دین میکند.
پیراهنی که زمان را دو تکه میکند
در بخش دوم که چند عاشقانه را دربرمیگیرد، سیر طبیعی شعر، نمود بیشتری مییابد. کلمات راحتتر وبیتکلفتر در کنار هم قرار میگیرند و شاعر کمتر برای جوش دادن کلمات به هم میکوشد.
در را برای خیابان ببند
دکمههایت را برایم بازکن
پیراهنت زمان رادو تکه کرده است:
فصلهای گرم که از تو شیر مینوشند
فصلهای سرد که به گوشت تنم فکر میکنند
بگذار با انگشت اشارهام
برستون فقرات بنویسم:
جای میوههایی که ازشاخههایت چیدهاند
میسوزد
بنویسم و ببوسم…
در بخش سوم اما شاعری را میبینیم که از لحاظ زبانی به بلوغ رسیدهاست؛ راه خودش را پیدا کرده و راحتتر میتواند با مخاطب سخن بگوید. حرف دارد برای گفتن و از تکلف گریزان است. سعی دارد در کوتاهترین زمان ممکن به مقصد برسد اما گاه نیز از بلندپروازی در مسیر کلمات ابایی ندارد. ساده سخن میگوید اما پیچیده فکر میکند:
پنهانت میکنم
تو زوال آوندها را نخواهی دید
تو هیچ شاخه وبرگ ومیوهای
به زندگی نخواهی داد
پنهانت میکنم بذر کوچکم!
تو در دست بستهام
آزاد میمانی
حتا خودش را مورد عتابی شاعرانه قرار میدهد تا کوتاهی فکرش را به عقوبت نفرینی سخت حواله دهد:
باز کاغذهای سفید
دیوارهایی که هیچ خطی برپیکرشان
آزادم نمیکند
نفرین به مغزم
که کاغذ را دیوار میبیند
وادارم میکند ورطهای هولناک را
به پیش پاافتادگی چند آجرتشبیه کنم
باز آنچه به شعر مجبورم میکند
از شعر میگریزد
آنچه آزارم میدهد
دستنخورده میماند…
شاعر در این مسیر پرپیچ وخم از نوعی بلاتکلیفی شکوه میکند، از ذهنی شکایت میکند که او را به هوسهایی پیشپا افتاده از کلمات رهنمون میکند و بعد پسش میزند و از مسیر دورش میکند. این سرگشتگی که بیشباهت به سرگشتگی میانسالینیست، شعر قاسمیان را در تاثیر خود گاه به شعرهایی درخشان منتهی میکند:
هر روز عمر
سیگار به دست
دود میکنم و ریل را به انتظار حادثهای میپیمایم
تو را پیش از آنکه بمیری
از خود پیاده کردهام
تنها خواهم ماند با تاریکی
تاریکی بکر
خالی از نجواها
خالی ازصداهایی که از نور میگویند…
نظرها
نظری وجود ندارد.