ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

سالگرد قیام ژینا

ماندن در دوران شاه‌کُشی؟

در ایران چه می‌گذرد – ۱۸

محمدرضا نیکفر ــ در هر فرصتی شعار "مرگ بر خامنه‌ای" طنین‌افکن می‌شود. از زمان قتل ناصرالدین‌شاه قاجار تا کنون ما در دوران "شاه‌کشی" قرار داریم. اگر کسی دیگر بر تخت بنشیند، دیر یا زود، محتملاً نوبت او هم می‌رسد. چاره چیست؟

مرگ بر دیکتاتور! − تداوم یک شعار به شکل‌های مختلف
مرگ بر دیکتاتور! − تداوم یک شعار به شکل‌های مختلف

دوره‌ی شاه‌کشی، نه دموکراسی

ایران با قتل ناصرالدین‌شاه به دست میرزارضا کرمانی پا در عصر انقلاب‌ می‌گذارد. انگیزه‌ی میرزارضا این بود که به قلب قدرت شلیک کند:

...« بعد میرزارضا را از حبس احضار کردند. با زنجیر او را آوردیم حضور صدراعظم. اذن جلوسش داد. پس از نشستن خیلی از او سؤالات کردند. صریحاً اعتراف کرد که در این عمل شنیع و کار لغو و حرکت زشت، ابداً همدست و همخیالی نداشته است؛ فقط به واسطهٴ تعدیات نایب السلطنه بوده است، و تا روز جمعه هفدهم ذوالقعده هم در حضرت عبدالعظیم منتظر مقدم نایب السلطنه بوده که او را بکشد که شاه به حضرت عبدالعظیم رفته و گفته بود: بعد از آنکه موکب شاهی عزم زیارت کرد، خیال من قوت گرفت که برای کشتن نایب‌ السلطنه که یقیناً مرا خواهند کشت و هم شاید شاه بعد از نایب السلطنه کسی را ظالمتر از نایب السلطنه روی کار بیاورد پس چرا خود شاه را نکشم، اگر چه می‌کشندم»...[۱]

میرزا رضا در بازجویی‌هایی پیاپی‌ای که از او شد مدام تکرار کرد که هدفش نه حذف شخص معینی بلکه سرحلقه‌ی ظلم و فساد بوده است:

پادشاهی که پنجاه سال سلطنت کرده باشد و هنوز امور را به اشتباه‌کاری به عرض او برسانند و تحقیق نفرمایند و بعد از چندین سال سلطنت، ثمر آن درخت وکیل الدوله، آقای عزیز السطان، امین خاقان، و این اراذل و اوباش بی‌ پدر و مادرهایی که ثمره‌ٴ این شجره شده‌اند و بلای جان عموم مسلمین گشته باشند، چنین شجر را باید قطع کرد که دیگر این ثمر ندهد. "ماهی از سر گنده گردد نی ز دُم." اگر ظلمی می‌شد، از بالا می‌شد.[۲]

نکته‌ی مهم این است که میرزا رضا تصمیم خود به کشتن ناصرالدین‌شاه را در راستای یک تحول تاریخی جهانی دانسته است. از او پرسیده‌اند:

«شما که این قدر غصه‌ٴ مملکت را می‌خورید و در خیال حفظ آبروی مملکت هستید، اول چرا این خیال را نکردید؟ مگر نمی‌دانستید کار به این بزرگی البته اسباب بی‌نظمی و اغتشاش می‌شود. اگر حالا نشده باشد، خواست خدا و اقبال پادشاه است.»

میرزارضا در پاسخ گفته است:

بلی، راست است. اما به تواریخ فرنگ نگاه کنید: برای اجرای مقاصد بزرگ تا خونریزی‌ها نشده است، مقصود به عمل نیامده است.[۳]

ورود ایران به عصر انقلاب، ورود به دوران شاه‌کشی بود. قتل ناصرالدین شاه، فتح تهران و پایان دادن به استبداد صغیر، یک دهه شادی از پایان کار رضاشاه، قیام ۳۰ تیر، انقلاب ۱۳۵۷ و تکرار مداوم شعار "مرگ بر خامنه‌ای" در خیزش‌های اخیر همه حاکی از پایداری انگیزه‌ی شاه‌کشی هستند. اما مردم با همه تلاش‌شان سرانجام به "مشروطه"‌ی خود نرسیده‌اند.

چه درسی می‌توان از این تجربه‌‌ای گرفت که نزدیک به یک قرن و نیم طول کشیده است؟ آیا دیگر نباید به این نتیجه رسید که قدرت سلطان  −در هر شکلش− "مشروط"[۴] نمی‌شود؟ حتا اگر بنا بر جمهوری باشد، آیا نباید این خطر را جدی گرفت که قدرت رأس این نظام هم به مطلق شدن بگراید؟

در دوره‌ی قیام ژینا مدام شعار "مرگ بر خامنه‌ای" در گوشه و کنار کشور طنین‌افکن شد. به نظر می‌رسد ما هنوز در دوران "شاه‌کشی" قرار داریم. اگر این شاه را "بکشیم"، و شاهی دیگر را بر تخت بنشانیم، باز در همین دوران باقی خواهیم ماند و چرخه تکرار خواهد شد. چاره این است که کسی بر روی تخت ننشیند. این نکته همان قدر که بدیهی است، جا انداختنش مشکل است.

اگر ظلمی شود، از بالا می‌شود: این چکیده‌ی تجربه‌ی سیاسی میزارضا کرمانی است. پس از او شاه‌کشی انگیزه‌ای پایدار شد، در سیاست و مقدم بر خیزش سیاسی در فرهنگ. ترجیع ثابت بهترین دستاوردهای فرهنگی ما در عصر جدید، شاه‌کشی است. بهترین نمونه‌های شعر و داستان و تحلیل، آشکار یا پوشیده، ما را به شاه‌کشی دعوت می‌کنند.

شباهت دو قانون اساسی

سامان‌نامه‌های سیاسی ساز و کار قدرت را به طور مشخص روشن نمی‌کنند. در آنها تصریح نمی‌شود که گروه امتیازور کیست و منفعت چه طبقه‌ای، همچنین چه جنسیتی، چه قومی و چه منطقه‌ای و چه دین و عقیده‌ای تضمین شده است. پرسشی که پرده‌ی لفاظی‌ها و تعارف‌های قانون‌های اساسی را می‌درد، این است: چه کسی یا کسانی به واقع حکومت می‌کنند؟

تعیین کانون قدرت در دو قانون اساسی‌ای که در ایران وضع شده‌ و رسمیت یافته‌اند، کار مشکلی نیست. در هر دو یک مقام در کانون قدرت نشسته است: در آن یکی نامش «شاه» است، در این یکی «ولی فقیه» به تعبیری دیگر «رهبر».

ظاهراً هر دو قانون دچار مشکل دوگانگی در تعیین منشأ قدرت هستند: نماد اصلی سامان سیاسی قدرتش را از مردم می‌گیرد یا آسمان؟

در اصل ۳۵ متمم قانون اساسی مشروطه آمده است:

«سلطنت ودیعه ایست که بموهبت الهی از طرف ملت بشخص پادشاه مفوض شده.»

در مقدمه‌ی قانون اساسی جمهوری اسلامی  جلوه‌ی «موهبت الهی» به شکل «ولایت امر و امامت مستمر» درمی‌آید:

«بر اساس ولایت امر و امامت مستمر، قانون اساسی زمینه تحقق رهبری فقیه جامع الشرایطی را که از طرف مردم به عنوان رهبر شناخته می‌شود (مجاری الامور، بیدالعلماء بالله الامناء علی حلاله و حرامه) آماده می‌کند تا ضامن عدم انحراف سازمان‌های مختلف از وظایف اصیل اسلامی خود باشند»

ایده‌ی منشأ آن-جهانی قدرت شاه و ولی فقیه و جایگاه این-جهانی آن قدرت در نظم مستقر تکمیل‌کننده‌ی یکدیگرند، و از این رو منشأ دوگانه‌ی قدرت، در اصل مسئله نیست. یک مابعدالطبیعه‌ی قدرت، گونه‌ای الاهیات سیاسی، این-‌جهان و آن-جهان را به هم وصل می‌کند. همین الاهیات سیاسی مبنای پیوستگی تلقی از قدرت در تاریخ "ایرانشهر" است. تقریباً در همه‌ جای جهان به الاهیات سیاسی مشابهی برمی‌خوریم. نکته‌ی کانونی در همه‌ی آنها منشأ الاهی قدرت است.

ما در مسیر فکر میرزارضا حرکت می‌کنیم. می‌توانیم همین مسیر را ادامه بدهیم و پیاپی از فصل برکشیدنِ شاه به فصل فروکشیدنِ او برسیم. فصل‌ها دیگر کوتاه‌تر از گذشته می‌شوند، چون جامعه‌ی ایران به بحران بازنمایی رسیده است: دیگر کسی یا حزبی نمی‌تواند خود را نماینده‌ی این مردم بخواند و مدعی شود اراده‌‌اش اراده‌ی توده‌ی مردم را بازمی‌نماید.

الاهیات سیاسی

با شروع دوره‌ی اسلامی در جهان‌بینی دینی و سیاسی ایرانی گسستی اساسی صورت نمی‌گیرد: نظمی کیهانی برقرار است و کیهانْ پادشاهی دارد. پادشاه برحق زمینی در هماهنگی با نظم کیهانی است. پادشاه برحق، دارای فرّه ایزدی است. در دوره‌ی اسلامی گفته می‌شود که او ظل الله است، خلیفه‌ی خداست یا خلیفه‌ی خلیفه‌ی خدا. مشکل بزرگ این است که قضیه به این اطلاق ختم نمی‌شود. مخالف سلطان را مخالف خدا می‌خوانند. دوگانه‌ی سیاسی دوست-دشمن و دوگانه‌ی الاهیاتی مؤمن-کافر بر هم منطبق می‌شوند.[۵] یک سنگ‌نگاره در نقش رستم، به خوبی اساس الاهیات سیاسی را به نمایش گذاشته است:

سنگ‌نگاره اردشیر بابکان و اهورامزدا در نقش رستم

آنچنانکه می‌بینیم، خدا (اهورامزدا) و شاه (در اینجا اردشیر بابکان) در پیوندی با هم قرار دارند که در سنگ‌نگاره به صورت اهدای حلقه‌‌ی شهریاری  از سوی خدا به شاه تصویر شده است. رابطه‌ی‌شان که از مقوله‌ی الاهیاتی است به مقوله‌ی دشمن هم بار دینی می‌دهد. زیر پای اسب اردشیر اردوان چهارم، آخرین شاه اشکانی دیده می‌شود و زیر پای اهورامزدا قرینه‌ی آن که اهریمن یا موجودی اهریمنی است. پشت سر اردشیر، یک موبد یا یکی از اشراف ایستاده است، که او را می‌توانیم نماد "دوست" بخوانیم.

ولایت فقیه یکی از شکل‌های حکومت‌های الاهی در ایران است که شامل همه‌ی حکومت‌های سلطانی می‌شود از جمله با ظاهر مشروطه به خاطر اتکای‌شان به «موهبت الهی». شاه‌کشی، به شرحی که درباره‌ی اقدام میرزا رضا کرمانی دیدیم، واژگون کردن الاهیات سیاسی است. شاه مظهر پلیدی می‌شود و زدودن او واجب‌تر از زدودن هر صاحب‌منصبی: اگر ظلمی شود، از بالا می‌شود.

الاهیات سیاسی واژگون، کار الاهیات سیاسی را در ایران نساخت و نمی‌سازد. الاهیات سیاسی، دوباره زنده می‌شود. کشور، هم کشور پادشاهان است، هم مملکت شیعه. فرادستان برای حفظ فرادستی خود به نیرویی اسطوره‌ای هم نیاز دارند که متناسب با مصلحت و اقتضای دوران آن را از "ایرانشهر" یا از عنایت خاصه‌ی امام زمان به مملکت شیعه برمی‌گیرند.[۶] "شاه" را درباریان "شاه" می‌کنند.

بحران بازنمایی به تجربه‌ی تلخ پیامد انقلاب‌، بی‌اعتمادی به مراجع فرهنگی و اجتماعی و سیاسی پیشین، و تکثر مسائل و دیدگاه‌ها برمی‌گردد. دگرگونی‌های ساختاری و فرهنگی اتوریته‌ها را درهم شکسته‌اند و از جامعه ثبات و حرف‌شنوی‌اش را گرفته‌اند. جامعه‌ای که ولایت‌‌ناپذیر شد، سلطنت‌پذیر نمی‌شود.

نمایندگی و بازنمایی

اگر ظلمی شود، از بالا می‌شود: این چکیده‌ی تجربه‌ی سیاسی میزارضا کرمانی است. پس از او شاه‌کشی انگیزه‌ای پایدار شد، در سیاست و مقدم بر خیزش سیاسی در فرهنگ. ترجیع ثابت بهترین دستاوردهای فرهنگی ما در عصر جدید شاه‌کشی است. بهترین نمونه‌های شعر و داستان و تحلیل، آشکار یا پوشیده، ما را به شاه‌کشی دعوت می‌کنند. در دو دهه‌ی مشرف به انقلاب، سرآمدهای آثار ادبی و هنری یک موتیو ثابت میرزارضایی دارند: تحریک به شاه‌کشی. هم اکنون نیز شاید هیچ اثر قابل اعتنایی وجود نداشته باشد که تحریک به برافکندن ولایت نکند.

ما در مسیر فکر میرزارضا حرکت می‌کنیم. می‌توانیم همین مسیر را ادامه بدهیم و پیاپی از فصل برکشیدنِ شاه به فصل فروکشیدنِ او برسیم. فصل‌ها دیگر کوتاه‌تر از گذشته می‌شوند، چون جامعه‌ی ایران به بحران بازنمایی رسیده است: دیگر کسی یا حزبی نمی‌تواند خود را نماینده‌ی این مردم بخواند و مدعی شود اراده‌‌اش اراده‌ی توده‌ی مردم را بازمی‌نماید.

بحران بازنمایی به تجربه‌ی تلخ پیامد انقلاب‌، بی‌اعتمادی به مراجع فرهنگی و اجتماعی و سیاسی پیشین، و تکثر مسائل و دیدگاه‌ها برمی‌گردد. دگرگونی‌های ساختاری و فرهنگی اتوریته‌ها را درهم شکسته‌اند و از جامعه ثبات و حرف‌شنوی‌اش را گرفته‌اند. جامعه‌ای که ولایت‌‌ناپذیر شد، سلطنت‌پذیر نمی‌شود.

نه روحانیت و نه سلطنت، هیچ یک نمی‌توانند بحران بازنمایی را حل کنند. راه حلی که هر دو پیش می‌نهند، شکل سنتی بازنمایی است: یکی رهبر باشد و اراده‌ی مردم را بازنماید. برای رهبر بودن، باید مقتدر باشد، اما مردم دیگر در شکل‌های سنتی اقتدار "بازنموده" نمی‌شوند.

یک راه چاره برافکندن آن شکلی از نظم امور است که در آن بالا و پایین وجود دارد. کار سختی است. انکار وجود خدا، راحت‌تر از انکار ضرورت وجود "رهبر" است.

ادامه دارد

پانویس‌ها:

[۱] علی‌خان ظهیرالدوله: تاریخ بی‌دروغ. در وقایع کشته شدن ناصرالدین شاه قاجار، به انضمام شرح حال ظهیرالدوله و بازجوئی میرزارضا کرمانی، با مقدمه نورالدین چهاردهی، انتشارات شرق ۱۳۶۲، ص ۶۷. در نقل از این منبع شیوه‌ی نگارش و نقطه‌گذاری، نو شده است.

[۲] همانجا، ص. ۸۲.

[۳] همانجا، ص. ۹۷.

[۴] یعنی بر آن "شرط" گذاشته نمی‌شود. مشروطیت معمولاً در معنای مشروط کردن قدرت شاه، مشروط کردنش به قانون و به خواست مردم در تجلی آن در مجلس شورای ملی، فهمیده می‌شود. اما آنچنان که در فرهنگ دهخدا زیر درآیه‌ی "مشروطیت" آمده است «بعضی گمان کرده‌اند که عثمانیان این کلمه را به صورت اسم مفعول عربی از کلمه فرانسوی شارت (charte) ساخته‌اند... به هر حال لفظ مشروطیت  و مشروطیة به معنی حکومت قانونی نه در عربی مستعمل بوده است و نه در فارسی بلکه این کلمه به‌وسیلهٴ ترکان عثمانی وارد زبان فارسی شده است و معنی آن حکومت قانونی و مرادف با کنستی‌توسیون فرانسوی است.»

[۵] توضیح بیشتر در این مقاله:

محمدرضا نیکفر، "الهیات سیاسی"، نگاه نو، ش. ۴۷، بهمن ۱۳۷۹.

[۶] هم اکنون شاهد برآمد دوباره‌ی یک الاهیات سیاسی در شکل باستانی−آریایی آن هستیم. کافی است اندکی بر روی زبان سلطنت‌طلبان کار کنیم تا دریابیم جهان را چگونه میان اهورامزدا و اهریمن تقسیم می‌کنند. اسطوره جای ثابتی در گفتمان سیاسی آنان دارد و حضور آن در دولتی که شاه‌پرستان بر آن‌اند تشکیل دهند تضمین شده است. اساس فاجعه‌ی سیاسی در ایران و هر جای دیگر، حضور اسطوره در دولت است. در این باره بنگرید به: ارنست کاسیرر، اسطوره دولت، ترجمه‌‌ی یدالله موقن، تهران‌: هرمس‌، ۱۳۹۳.

محمدرضا نیکفر: در ایران چه می‌گذرد؟

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • ایراندوست

    کشتن ابله زنباره ایی چون ناصرالدین‌شاه را باید از ميرزا رضا کرمانی قدردانی کرد هر چند با تحریک ماسون عامل انگلیس، جمالدین اسدآبادی (افغانی) این ترور صورت گرفت ولی سرآغاز انقلاب مشروطه شد. تغییر در ایران امروز هم زمانی صورت می‌گیرد که منافع خارجیان دچار اصطکاک با رژیم فعلی شود و بخشی از هیئت حاکمه در مقابل طرف دیگر به کودتای درونی یا برونی مجبور شود.

  • شهروند

    مساله بسیار مهمی را مطرح کرده اید. برای اظهار نظر منتظر ادامه این نگارش می مانم.

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر در این مقاله می گوید: ولایت فقیه یکی از شکل های حکومت های الهی در ایران است که شامل همه حکومت های سلطانی می شود از جمله با ظاهر مشروطه به خاطر اتکایش به موهبت الهی.‌ شاه کشی به شرحی که درباره اقدام میرزا رضای کرمانی دیدیم، واژگون کردن الاهیات سیاسی است. شاه مظهر پلیدی می شود و زدودن او واجب تر از زدودن هر صاحب منصبی: اگر ظلمی شود ، از بالا می شود.‌ با این نظر که ولایت فقیه و سلطنت با ظاهر مشروطه شکل هایی از حکومت الهی _ حکومتی مبتنی بر نظریه حق الهی _ هستند ، موافقم.‌ نویسنده مقاله قبلا ولایت را ذیل سلطنت و حکومت ولایی را حکومتی سلطانی معرفی می کردند.‌ به نظر می رسد در این مقاله، خطای قبلی را تصحیح کردند.‌ پرسشی که مقاله مستقیم به آن توجه نکرده است این است که ِآیا مفهوم واژگون کردن الهیات سیاسی به فهم ما از انقلاب ۵۷ کمک می کند؟ روشن است در انقلاب ۵۷، شاه مظهر پلیدی می شود و از نظر انقلابیون زدودن او واجب تر از زدودن هر صاحب منصبی تلقی می شود. از آنجا که انقلاب ۵۷، شکل متعارف حکومت الهی در ایران یعنی سلطنت را ملغی کرد و شکل دیگری از حکومت الهی تحت عنوان ولایت فقیه را جایگزین آن کرد، پس می توان گفت که انقلاب ۵۷ مانند شاه کشی میرزا رضای کرمانی الهیات سیاسی را واژگون کرد. آقای دکتر نیکفر درجای دیگر از مقاله به درستی می گوید: حتی اگر بنا به جمهوری باشد، آیا نباید این خطر را جدی گرفت که قدرت راس این نظام هم به مطلق شدن بگراید؟ متاسفانه در انقلاب ۵۷ که بنا به جمهوری بود این خطر نادیده گرفته شد، در حالیکه این مساله در تاریخ اندیشه سیاسی تحت عنوان مساله ی سوء استفاده از قدرت مورد بحث واقع شده و برای پیشگیری از آن تمهیداتی چون تفکیک قوا و محدودیت دوره زمامداری در نظر گرفته شده اند. اینکه انقلابیون جمهوریخواه در سال ۵۷ از این مساله بنیادی آگاهی نداشتند، مقصرند و همه دیدیم که این ناآگاهی چه نتایج فاجعه باری آفرید.‌ این کامنت را با علاقه ننوشتم و مدتها مردد بودم که آیا آن را بنویسم یا نه زیرا مدتی است که تصمیم گرفتم که تقریبا به طور کامل از نوشتن کامنت به خاطر کم اهمیت بودن آن خودداری کنم.‌

  • جوادی

    منظور از مساله ی سوء استفاده از قدرت همان مساله ی تراکم قدرت است. استبداد را می توان تراکم قدرت نیز تعریف کرد.

  • جوادی

    دیگر کسی یا حزبی نمی تواند خودش را نماینده این مردم بخواند و مدعی شود که اراده اش، اراده توده ی مردم را باز می نماید. من با این نظر کاملا موافقم. اما نکته ای را باید در اینجا یادآوری کرد. اینکه شخص یا حزبی خودش را نماینده مردم بخواند در هر دو طیف راست و چپ محتمل است و اختصاص به طیف راست ندارد. خیلی دوست دارم به عنوان یک روشنفکر نسل چهارم برای روشنفکران نسل سوم حداقل این حقیقت مهم را روشن کنم که مردم یک جمع همگن نیست و از لایه های گوناگون تشکیل شده است و نمی توان از اراده تمام مردم دم زد. اراده مردم چیزی جز اراده اکثریت یا اراده اقلیت نیست. هر نظریه یا دیدگاهی، مخالفانی دارد و مخالفان ما بخشی از مردم هستند. ما بابد بپذیریم که حتی در جوامع مدرن بخشی از مردم طرفدار سنت و یا حتی مرتجع هستند و احزابی آنها را بازنمایی می کنند.‌ سلطنت و روحانیت مانند هر حزبی، بخشهایی از مردم را بازنمایی می کنند و نه همه آنها را. این گزاره درباره احزاب چپ نیز صدق می کند.‌ ما شاه و جمهوری اسلامی را به خاطر سیاست حذف و سرکوب مخالفان مورد سرزنش قرار می دهیم اما خودمان به صورت آشکار یا پنهان به سیاست به رسمیت نشناختن و حذف مخالفان گرایش داریم. یک شخص یا حزب چپ گرا که مدعی است اراده توده ی مردم را بازمی نماید به اندازه شخص یا حزب راست گرایی که چنین ادعایی دارد، خطرناک است. امیدوارم چپ گرایان ایرانی از این لحاظ خودشان را تافته جدا بافته ندانند. در اکثر نوشته های روشنفکران ایرانی از واژه مردم در معنای همه مردم استفاده می شود و به ماهیت کثرت گرایانه آن توجهی نمی شود. برای روشنفکران نسل سوم سخت است که بگویند افکار سیاسی شان بخشی از مردم را باز می نماید. این فقط سلطنت طلبان نیستند که باید یاد بگیرند که همه مردم را نمایندگی نمی کنند ، بلکه گروههای دیگر نیز باید همین نکته اساسی را بیاموزند.‌

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز خواهش می کنم در نوشته ها و سخنرانی ها از عبارت های بخشی از مردم ، اکثریت مردم و اقلیت مردم به جای واژه مردم استفاده کنید.‌ وقتی می گوییم مردم فلان چیز را می خواهند ، با این نحوه ی بیان ، بخشی از مردم یعنی آنهایی که به واقع چنین چیزی را نمی خواهند نادیده گرفته و حذف کردیم.‌ مثلا می توان گفت بخشی از مردم یا اکثریت مردم فلان چیز را می خواهند. دموکرات بودن یا تمامیت خواه بودن یک شخص یا گروه را معمولا از این راه می توان شناخت. یک تمامیت خواه سخت تمایل دارد که از واژه مردم در معنای کل مردم استفاده کند و اراده خودش را اراده مردم یا اراده عمومی بازنمایی کند.

  • جوادی

    حتی اگر بنا به جمهوری باشد، آیا نباید این خطر را جدی گرفت که قدرت راس این نظام به مطلق شدن بگراید؟ این پرسش یک پرسش بنیادی و سرنوشت ساز برای ایرانیان است که متاسفانه نه در انقلاب ۵۷ و نه بعد از آن مورد توجه جمهوریخواهان ایرانی قرار نگرفته است و به آن پاسخی داده نشده است. این بی توجهی در انقلاب ۵۷ به فاجعه انجامید و محتمل است که بار دیگه نیز فاجعه بیافریند یعنی به تاسیس نظامی استبدادی تحت عنوان جمهوری ببانجامد.‌ البته آقای دکتر نیکفر پاسخ مستقیمی به این پرسش نمی دهد و در بخش پایانی مقاله به طور مبهم می گوید: یک راه چاره برافکندن آن شکلی از نظم امور است که در آن بالا و پایین وجود دارد. شاید منظور برافکندن مناسبات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی عمودی و تاسیس جامعه افقی است. اما تجربه نشان داده که این خواست صرفا یک ایده آل تحقق ناپذیر است.‌

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر تلویحا به من فهمانده است برای اینکه به حساب بیایم یا تاثیرگذار باشم باید به جای کامنت ، مقاله بنویسم. فکر می کنم حق با ایشان باشد. اما باز هم می گویم هرگز فکر نمی کردم هر چه در بخش کامنت بنویسم ، کامنت و کم اهمیت یا حتی بی ارزش تلقی خواهد شد.‌ من فرق بین کامنت ، یادداشت و مقاله رو میدونم و می پذیرم اکثر نوشته های من در این سایت به شکل کامنت هستند اما فکر نمی کنم نوشته ای تحت عنوان اختراع دوباره جمهوری و نوشته های مشابه در تعریف کامنت صدق کنند.‌ فرق این نوع نوشته ها با یک‌ مقاله استاندارد این هستند که فاقد بخش بندی مناسب، فاقد تیترهای درشت و یا اینکه فاقد منابع هستند.‌ آیا همه اینها به سادگی قابل رفع نیستند؟

  • جوادی

    اکثر ایرانیان هنوز به آن درجه از بلوغ سیاسی نرسیدند که فساد را به قدرت نسبت دهند و مساله را به شکل نهادی نگاه کنند ، بلکه ترجیح می دهند آن را صرفا به صاحب قدرت نسبت دهند و به همین خاطر است که در وضعیت شاه کشی( حذف حاکم فاسد) درجا زده اند. آقای دکتر نیکفر در مقاله ی جالبی تحت عنوان ماندن در دوران شاه کشی با شرح اقدام میرزای کرمانی در ترور ناصرالدین شاه، ظلم و فساد را از دید میرزای کرمانی ناشی از شخصی که در راس نظام نشسته می داند و بنابراین راه حل را در حذف شخص شاه می داند.‌ در انقلاب ۵۷ ، ظلم و فساد علاوه بر شخص شاه به نهاد سلطنت نیز نسبت داده شد و تصور شد که سلطنت ام الفساد است و با حذف آن، ظلم و فساد در ایران ریشه کن می شود. اما این خوش خیالی به فاجعه منجر شد .‌ اگر سلطنت ام الفساد بود پس چرا با ملغی کردن آن در سال ۵۷، مساله ظلم و فساد ریشه کن نشد؟ ایرانیان با پرداخت هزینه گزافی تا حدی دریافته اند که مساله ظلم و فساد عمیق تر از آن است که قبلا فکر می کردند.‌ ایرانیان برای برون رفت از دوران شاه کشی باید این اندیشه ی بنیادی غربیان را بپذیرند که قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق. قدرت را نمی توان نفی کرد اما قدرت مطلق را می توان نفی کرد.‌ آقای دکتر نیکفر به مساله ظلم و فساد از دید نهادی نگاه می کند وقتی که می پرسد، حتی اگر بنا به جمهوری باشد ، آیا نباید این خطر را جدی گرفت که قدرت راس این نظام به مطلق شدن بگراید؟ امیدوارم بقیه جمهوریخواهان نیز مساله فساد را از دید نهادی مورد توجه قرار دهند. بنا به تجربه تنها از این راه است که می توانیم از دوران شاه کشی به دموکراسی گذار کنیم.

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز مفاله ی ماندن در دوران شاه کشی شایسته ی تحسین است. این مقاله را به تامل واداشته است و حاصل اش را در قالب چند کامنت بیان نمودم.‌ با آنکه از لحاظ بینش سیاسی شما طرفدار چپ هستید و من طرفدار راست متمایل به چپ( لیبرالیسم اجتماعی) ولی نخستین روشنفکری هستید که توانستم باهاش از موضع افقی گفتگو کنم.‌

  • جوادی

    امروز مقاله ی روشنفکران و سوسیالیزم اثر فون هایک را خوندم و باز هم آن را خواهم خواند و آن را تحسین می کنم.‌ اکنون بیش از گذشته به این فرضیه اعتقاد دارم که روشنفکران در ایجاد و تدوام جمهوری اسلامی نقش اساسی داشته اند.‌ بد نیست به بخش کوچکی از این مقاله در اینجا اشاره کنم.‌ سخنی گزاف نیست اگر بگوییم همینکه بخش فعال جماعت روشنفکران به مجموعه ای از نظریات اعتفاد پیدا کند، خود به خود و به ناچار جریانی آغاز می شود که در نتیجه ی آن عامه مردم آن معتقدات را می پذیرند. روشنفکران به مثابه اندامی هستند که جامعه ی امروزی برای اشاعه دانش ، آراء‌و اندیشه ها پدید آورده است.‌ با اونکه بیشتر به لیبرالیسم اجتماعی گرایش دارم ولی برای اینکه بفهمم حق بیشتر با رالز بوده یا فون هایک ، لازم است کتابهای نظریه ای در باب عدالت اثر رالز و راه بندگی اثر فون هایک را ژرف مطالعه کنم.‌

  • جوادی

    جمله ی ظلم از بالا می آید در نظر میرزا رضای کرمانی یعنی ظلم از کسی که در راس نشسته می آید و نه از خود راس. راه حل اش هم کشتن ظالمی که در راس نشسته و جایگزینی آن با شخص عادل است. روشن است که این دیدگاه سطحی است و بنابراین نمی تواند راه حل مناسبی برای مساله ی ظلم و فساد در بر داشته باشد.‌ با اونکه برخی از اندیشمندان تاکید می کنند که مشروطیت در ادبیات انقلاب مشروطه ی ایران به معنی حکومت قانون اساسی بوده اما روشن است که در زبان فارسی قدرت مشروطه در مقابل قدرت مطلقه قرار دارد و انقلاب مشروطه را می توان نخستین کوشش ایرانیان برای مهار قدرت مطلقه تعبیر کرد که مهمترین نمود آن تاسیس پارلمان یا مجلس شورای ملی بوده است. اینکه این کوشش تا چه حد موفق بوده بحث دیگری است. در انقلاب ۵۷ ظلم و فساد به شخص شاه و نهاد سلطنت نسبت داده می شود و وعده داده می شود که با الغای سلطنت و تاسیس جمهوری ظلم و فساد ریشه کن می شود. اگر در سال ۵۷، ظلم و فساد به قدرت مطلقه نسبت داده می شد، به دموکراسی می رسیدیم. انقلاب ۵۷ بر این فکر استوار بوده که سلطنت ام الفساد است. این فکر عملا شکست خورده است اما هنوز بسیاری از روشنفکران به آن چسپیده اند.‌ تجربه ی فاجعه بار انقلاب ۵۷ مهمترین چیزی که به ما می آموزد این است که قدرت فساد می آورد و قدرت مطلق فساد مطلق. قدرت را نمی توان به طور کامل نفی کرد زیرا اینکار مستلزم اعمال قدرت است و بنابراین دچار چرخه معیوب یا پارادوکس خواهیم شد.‌بنابراین تنها یک راه باقی می ماند و آن نفی قدرت‌ مطلقه است. راه نجات ایران همین نفی قدرت مطلقه است. اختلاف نظر من و امثال آقای دکتر نیکفر در همین جاست. ایشان در پایان مقاله ی جالب ماندن در دوران شاه کشی می گوید: یک راه چاره برافکندن آن شکلی از نظم امور است که در آن بالا و پایین وجود دارد. نفی بالا و پایین به معنی نفی قدرت است و چنین چیزی محال است اما قدرت مطلقه را می توان نفی کرد.

  • جوادی

    سه چهار سال هست که به طور تصادفی با این سایت آشنا شدم و و در این مدت معمولا تلاش کردم تا مسایل و موضوعاتی را طرح کنم که مورد غفلت روشنفکران قرار گرفته و طرح شان می تواند به تغییر وضع موجود کمک کند.‌ از اینکه می بینم روشنفکران دهه ها در فضای روشنفکری پیش از انقلاب ۵۷ منجمد شده اند و به بازی باخت_ باخت جمهوری یا سلطنت و چپ یا راست مشغول هستند ، آزرده هستم. عقیده من این است که موضع گیری در برخورد با تقابل های دوتایی گریز ناپذیر است اما بر خلاف تصور رایج، این موضع گیری لزوما از منطق یا این یا آن پیروی نمی کند‌.‌ تقابل معروف تز_ آنتی تز از منطق هم این هم آن که در مفهوم سنتز مندرج است، پیروی می کند.‌ از طرفی تا زمانی که جمهوری اسلامی وحود دارد ، بازی سلطنت یا جمهوری و بازی های مشابه به نفع جمهوری اسلامی است و باید تمایل به این بازی ها را تا حدی مهار کرد. اهمیت این ادعا چنان روشن است که فکر نمی کنم بیان آن در متن کامنت از اهمیت آن بکاهد. بارها تاکید کردم که روشنفکران در ایجاد و دوام جمهوری اسلامی نقش اساسی داشته اند.‌ هدفم از تاکید بر این تز ، سرزنش روشنفکران نیست، بلکه تاکید بر پذیرش مسولیت و اشتباهات و کوشش همیشگی برای اصلاح خود است. آقای دکتر نیکفر این تز را اینگونه تفسیر کرده اند: من با این دیدکه مادام هر مشکلی را گردن روشنفکران بیاندازند مخالفم.‌ من کجا هر مشکلی را گردن روشنفکران انداختم؟ من بارها مخالفت خود را با تفکر دوقطبی اعلام کردم. سورهای هر، همیشه، هیچ از نشانه های تفکر دو قطبی یا تفکر سیاه یا سفید اند. تز دیگری که درباره روشنفکران ایرانی طرح کردم این است که آنها معمولا فاقد طرز فکر استراتژیک هستند و اغلب از دیدگاه یک جهان بینی یا ایدئولوژی به سیاست نگاه می کنند.‌ مثلا ائتلاف یک موضوع مهم استراتژیک است ولی اکثر روشنفکران ایرانی اهمیت آن را درک نمی کنند و سطحی با این موضوع بر خورد می کنند.‌ به عنوان مثال آقای دکتر نیکفر درباره ائتلاف همه با هم می گوید: ائتلاف همه با هم میسر نیست، اختلافات جدی است.‌ مسایلی از قبیل دموکراسی و سلطنت، نظام موروثی ، تبعیض و .. ولی جمهوری خواهان باید متحد شوند.‌ پرسش من از آقای دکتر نیکفر این است که آیا تشکیل ائتلاف متوقف بر نبود اختلافات جدی هست؟ آیا در جتگ جهانی دوم بین چرچیل ، استالین و روزولت اختلافات جدی وجود نداشت؟ آیا در انقلاب ۵۷، بین اعضای اّئتلاف علیه شاه، اختلافات جدی وجود نداشت؟ از طرفی آقای دکتر معتقد است که جمهوریخواهان باید متحد شوند. پرسش این است که آیا بین جمهوریخواهان اختلافات جدی وجود ندارد. به نظر من بین کسانی که طرفدار سلطنت مشروطه هستند و کسانی که طرفدار جمهوری پارلمانی هستند، اختلافات کمتری وجود دارد تا بین گروه اخیر و جمهوری خواهان طرفدار جمهوری شورایی یا طرفداران جمهوری ایرانی که حزب ایران آباد از آن دم می زند.‌

  • جوادی

    اگر روزی عرضه ی نوشتن مقاله را پیدا کنم، برای خوانندگانی که مقاله ام را ژرف بخوانند احترام می گذارم و به پرسش ها و انتقادات سازنده ی آنها پاسخ می دهم و اگر تناقضی در آن پیدا کنند با آغوش باز می پذیرم و از آنها ممنون خواهم بود.‌ صدها بار در زیر مقالات نظرم را بیان کردم و دهها پرسش مطرح کردم اما فقط چهار یا پنج بار پاسخ دریافت کردم.‌ دو یا سه پاسخ کوتاه از آقای دکتر نیکفر، یک پاسخ نسبتا مفصل از آقای دکتر درویش پور و یک پاسخ هم از یک روشنفکر دیگر دریافت کردم که نامش را به خاطر نمیارم. از این موضوع می توان به این نتیجه رسید که در سایت ی که اکثر مقاله نویسان آن چپ گرا هستند و بر برابری تاکید می کنند، نظرات خوانندگان حتی خوانندگان پیگیر و با حسن نیت، اغلب مورد بی اعتنایی قرار می گیرند و اکثر مقاله نویسان جایگاه برابری برای آنها قائل نیستند یعنی از موضع بالا آنها را مورد خطاب قرار می دهند. گفتگو از موضع افقی بر خلاف ظاهر از سخت ترین کارهاست حتی شاید سخت تر از انکار وجود خدا و انکار ضرورت وجود رهبر. دارم تلاش می کنم تا گفتگو از موضع افقی را به یک عادت در خود تبدیل کنم.‌

  • جوادی

    بخش خاکستری یا بخش بی تفاوت را چگونه می توان به صحنه آورد؟ این مساله یک مساله ی استراتژیک است بنابراین انتظار می رود که چندان مورد توجه روشنفکران ایرانی که اغلب فاقد طرز فکر استراتژیک هستند ، نباشد. به این پرسش در یادداشت کوتاهی تحت عنوان از بی تفاوتی تا مبارزه در کف خیابان پاسخ دادم اما شاید به خاطر اینکه بر خلاف تصورم، یادداشت مذکور کامتت ارزیابی شد، مورد اعتنا قرار نگرفت. آقای دکتر نیکفر عزیز شما بیش از چند دهه نظرات خود را با نوشتن کتاب و مقاله به جامعه عرضه کردید. نظرات روشنفکرانی مثل شما اگر نبودند، بیابان فرهنگ از این خشک تر بود اما این نظرات به تغییر وضع موجود تا این لحظه کمکی نکردند. چه اشکالی دارد برای مدتی نشر اندیشه های خود را کنار نهید و با تمام وجود صدای نسلهای جدید باشید و به اوضاع ایران از دید آنها بنگرید.‌ آیا بازی هایی که برای شما مهم اند برای این نسلها مهم اند؟ چرا نمی توانید قبول کنید که این نسلها مثل روشنفکران نسل سوم فکر نمی کنند؟ آیا برای نوجوانان کشته شده در جنبش زن، زندگی، آزادی مسایل جدلی مانند مساله ی جمهوری یا سلطنت و مساله ی قیام ۲۸ مرداد با کودتای ۲۸ مرداد مهم بوده است؟

  • جوادی

    من برای نخستین بار آزادی بیان را در این سایت تجربه نمودم. نخستین تجربه آزادی بیان می تواند یک تجربه اوج به شمار آید.‌ به همین خاطر تا آخر عمر از این بابت قدردان خواهم بود.‌ مثل چپ های ایران نیستم که از حق آزادی بیان و بسیاری از مزیت ها در غرب بهره مند هستند و نه تنها هیچ گاه از این بابت از غرب قدردانی نکردند، بلکه فقط بدی ها و بی عدالتی ها در غرب را به تصویر کشیدند.