خطوط گسل: نمایشگاه انفرادی فرنیاز ذاکر
فرنوش حاتم – مهمترین مضمون نمایشگاه ذاکر مفهوم «حصار» است. در نظر این هنرمند حصارها فقط تهدیدکننده نیستند، بلکه خطوطیاند که دو فضای منفک از هم را به هم مرتبط میکنند.
این نمایش شامل چند نقاشی، چیدمان و ویدئو از هنرمند است. در بدو ورود به گالری با «پوستهها» مواجه میشویم: کلاژ قطعاتی از رنگ و گچ در کنار یکدیگر. چند کاری که روی دیوار اول نصب شدهاند، اندازهی بسیار کوچکی (کوچکتر از A5) دارند. درون هر مستطیل عمودی، چند «پوسته» رنگی با فاصله از یکدیگر بر سطح زمینه جای گرفتهاند. از طرفی، ظرافت و پالت رنگی این تکهها تداعیکنندهی نگارگری ایرانیست و از طرف دیگر، ناصاف بودن لبههای مدور و لکهدار بودن سطوح رنگی با بازنمایی زمان، یادآور تکههای کندهشده و اضمحلالیافتهای از ابنیهی تاریخیست؛ گچهای رنگآمیزیشدهای که از اثر جدا شده و همچون شیئی باارزش در قابهایی کوچک کنار هم نگهداری میشوند.
پوستههای بزرگتر رنگی بر دیوار دوم به کمک منگنههای فلزی به یکدیگر متصل شده و سطوحی مربعیشکل با اضلاع معوج را تشکیل دادهاند، گویی تکههای رنگارنگی از تاریخ به هم وصلهپینه شده باشند.
بدین ترتیب، جداافتادگی تکههای ظریف دیوار اول از یکدیگر، برانگیزانندهی حس رهایی است، حالآنکه، خشونت جنس فلزی منگنه در آثار آویختهشده بر دیوار دوم، در تضاد با طبیعت نرم و فرحبخش پارههای رنگین، خودنمایی کرده و حتی میتوان گفت با لحنی سرکوبگرانه توی ذوق میزند و رهایی آن تکههای دیگر را تهدید میکند.
فرنیاز ذاکر تناقضات موجود در دل جدایی مبتنی بر مرزها را در نظر میگیرد و قطعیت حصارها را به پرسش میکشد. آیا حصارهای برساخته علاوه بر خاصیت تهدیدگر، دفعکننده و جداکنندهای که دارند، همان خطوطی نیستند که دو فضای تفکیک شده را به هم مربوط میسازند؟ اگر قطعیت و قاطعیت این حصارها زیر سؤال رود، آیا این خطوط نمیتوانند همان راه پیوند و مسیر آشتی تلقی شوند؟
هنرمند در بیاینهی نمایشگاه به نقش محوری «موضوع حصار بهعنوان مکانیسمی برای جدایی و پیوستگی» در خلق آثار گردآمده در این نمایشگاه اشاره میکند؛ این تضاد در سایر بخشهای نمایش نیز بهتصویر کشیده شده است. نقاشی «عمق سطح» دارای چهار لت در چهار قاب جداگانه است. بر تنالیتهی آبیِ بهتدریج کمجانشده در پسزمینهی این چهار مستطیل عمودی، رشتههایی آذینبندیشده با پر سیاه زیر هم ردیف شدهاند و علیرغم فاصلهای که دیوار گالری و عرض قاب میان آنها ایجاد کرده، روی خطوطی صاف امتداد یافتهاند. بهعلاوه، طرح مشبک شیشهی قابها همچون حصار سومی (اولی حصارهای ترسیمشده و دومی فواصل تحمیلشده میان چهار لت) میان اثر و مخاطب عمل کرده و رؤیتپذیری کامل و بینقص اثر را ناممکن میکند. بنابراین، مواجهه با اثر یادشده میتواند برانگیزانندهی این پرسش باشد که بهراستی، در احاطهی انواع حصارهای تودرتوی جغرافیایی، سیاسی، اجتماعی، جنسیتی و ... چشمان ما حقیقت آن سوی حصار را چگونه میبیند و درک ما از دیگری چقدر وط به حقیقت وجود اوست و تا چه اندازه متأثر از مرزهای عینی و ذهنی؟
اما درست روبهروی چهار لت مذکور، ویدئویی سیاهوسفید از سقف بر زمین پروجکت شده است که برشی از حرکت طبیعت را بهنمایش میگذارد: امواج آب بهنرمی عقب و جلو میروند و در رقص موزون خود، شاخ و برگ شناور بر سطح آب را با خود به حرکت در میآورند. آیا شاخ برگ ازهمگسیختهی شناور بر آب نیز حصاری بودهاند که جریان طبیعت آن را در هم شکسته است؟ یا حرکت موجها آنها را تازه به یکدیگر نزدیک ساخته است؟
در سالن بعدی، هنرمند با بهکارگیری زبان و حروف فارسی سعی کرده است در کنار زبان تصویر به شکلی دیگر به مفهوم جدایی، تضاد و دربندشدگی اشاره کند. در زیر تکهشیشههای مدوری که روی چند استند قرار گرفتهاند، پرهایی سیاه در کنار حروف الفبا جا خوش کردهاند تا هر یک به واژه و مفهومی همچون پرواز، پروانه، پرش و ... دلالت کنند. اما نه فونتی که هنرمند برای حروف انتخاب کرده به اجرای اثر کمک کرده است و نه چیدمان استندها کنار یکدیگر، و دست آخر بهنظر میرسد که اثر در سطح یک بازی ساده و دمدستی میان حروف الفبا و پر باقی مانده است و با موفقیت سایر بخشهای نمایش فاصله دارد.
آخرین اثر این نمایشگاه ویدئویی دیگر از هنرمند و نظیر ویدئوی قبلی، سیاهوسفید است. در تصویر، هالهی نه چندان واضحی از پیکر شخصی بهچشم میخورد که پشت یک شیشهی مستطیلشکل افقی، درست چفتَشده در میان قاب ویدئو، قرار گرفته است و با زبان خود آهسته شروع میکند به کشیدن خطوطی بر طول شیشهی مستطیلشکل. در مدت دو سه دقیقه، تقریباً تمام صفحه از بالا به پایین، با خطوط سیاه آبکی پوشیده میشوند. خطوط حصارشکل بر هم شره میکنند و در هم میآمیزند، خطوطی که هرچند با زحمت کل تصویر را میپوشانند، اما از قطعیت چندانی بهرهمند نیستند.
بهاینترتیب، هنرمند، همانطور که خود در بیانیهی اثر اشاره کرده است، مفهوم حصار را در رسانههای گوناگون مورد مطالعه قرار میدهد. او تناقضات موجود در دل جدایی مبتنی بر مرزها را در نظر میگیرد و قطعیت حصارها را به پرسش می کشد. آیا حصارهای برساخته علاوه بر خاصیت تهدیدگر، دفعکننده و جداکنندهای که دارند، همان خطوطی نیستند که دو فضای تفکیک شده را به هم مربوط میسازند؟ اگر قطعیت و قاطعیت این حصارها زیر سؤال رود، آیا این خطوط نمیتوانند همان راه پیوند و مسیر آشتی تلقی شوند؟
نظرها
نظری وجود ندارد.