مهاجرت در دوران ترامپ: سیاستهای سختگیرانه و رنجهای پنهان و آشکار
حسین نوشآذر - لفاظی درباره اخراجهای پر سر و صدای مهاجران به عنوان مهمترین اهرم راست در جهان. این طور به نظر میرسد که دولت ترامپ قصد دارد نظام مهاجرتی آمریکا را دگرگون کند. اما این تغییرات چه تأثیری بر جهان عاطفی مهاجران به جای میگذارد؟ ادبیات مهاجرت با آثاری مانند «عنابی» و «دریاچه يخزده» نوشته باهار مومنی، صدای مهاجران را به گوش جهانیان میرساند. ابتدا داستان را با اجرای نویسنده میشنویم و سپس با او گفتوگو میکنیم.
در انتخابات اخیر ریاست جمهوری آمریکا موضوع مهاجرت به یکی از اولویتهای اصلی رایدهندگان تبدیل شد. اکنون در کشورهایی مانند آلمان به عنوان یکی از مهمترین کشورهای مهاجرپذیر اروپا نیز به تأسی از ایالات متحده مهاجرت به یک چالش سیاسی جدی بدل شده است. دومین کابینه دونالد ترامپ، رئیس جمهوری آمریکا از ۲۰ ژانویه ۲۰۲۵ قدرت را به دست گرفته است.
سیاستهای ترامپ: تهدیدی برای مهاجران
ترامپ ممکن است در ۱۰۰ روز اول دولت خود اقدامات ضد مهاجرتی آشکاری مانند اخراجهای پرسر و صدا و محدودیتهای ویزای دانشجویی انجام دهد، اما به دلیل چالشهای لجستیکی و فشارهای تجاری، تغییرات کلی ممکن است همه چیز مشابه دوره اول ریاستجمهوری او پیش برود.
دولت جدید آمریکا ممکن است با استفاده از اختیارات اجرایی، مسیرهای قانونی مهاجرت را محدود کرده، جریان مهاجرت در مرزها را کاهش داده و برنامههای حمایتهای بشردوستانه را حذف کند. این سناریو اگر واقعا تحقق پیدا کند ممکن است هم بر جوامع مهاجران و هم بر اقتصاد کشور تأثیرات منفی داشته باشد. در صورت مواجهه با موانع قضایی، دولت ممکن است دستورات دادگاه را نادیده بگیرد و بحران قانون اساسی ایجاد کند.
بهطور کلی، دولت جدید آمریکا احتمالاً هم در گفتار و هم در عمل، سیستم مهاجرتی آمریکا را سختگیرانهتر خواهد کرد. در میان تحولات سیاسی روز آنچه که نادیده گرفته میشود، تأثیر این سیاستها بر سرنوشت افراد است.
از اخراج تا بحرانهای هویتی: تأثیر سیاستها بر زندگی افراد
یکی از وظایف ادبیات مهاجرت و نویسندگان مهاجر در این بزنگاهها آشکار کردن این تأثیرات و نشان دادن پیامدهای عاطفی آن در زندگی روزمره انسانهاست که ممکن است سرنوشت افراد را دگرگون کند. «عنابی» نوشته باهار مومنی، نویسنده و مدرس داستاننویسی در آمریکا چنین داستانیست.
این داستان کوتاه بیانگر درگیری عاطفی مهناز، زنی مهاجر و تنها با مردیست به نام امیر که ظاهراً، بر اساس گمانهزنیهای او به دلایل مرتبط با مشکلات ویزا و مهاجرت، در ترکیه گرفتار شده و نمیتواند به مهناز در آمریکا ملحق شود. آنچه که برای امیر اتفاق افتاده تا پایان داستان پوشیده میماند. اما همینقدر مشخص است که این جدایی فیزیکی و عاطفی، زندگی مهناز را تحت تأثیر قرار داده و او را درگیر احساسات عمیق و پیچیده تنهایی، انتظار و استیصال میکند.
این داستان را با اجرای ماهرانه باهار مومنی میشنوید:
عنابی: روایتی از عشق و انتظار در پرتو مهاجرت
راوی مدام به گذشته و خاطراتش با امیر فکر میکند، از جمله آن لحظهای که امیر به او پیشنهاد ازدواج داده بود. این خاطرات برای او حس حسرت، دلتنگی و حتی لذت ایجاد میکنند. در همان حال، راوی با مشکلات روزمرهی زندگی خود نیز دست و پنجه نرم میکند، از جمله از دست رفتن شغلش به دلیل همین ناخوشیها و تلاش برای یافتن جایگاهی در جامعهی میزبان.
باهار مومنی در گفتوگو با رادیو زمانه میگوید:
شاید همه این قصه را تعریف کردم تا به شکلی به تجربههای ناگهانی مهاجران و بحرانهایی مثل ماجرای منع ویزای ایرانیان زمان ترامپ اشاره کنم. همان اتفاقهایی که به سادگی زندگی را زیرورو میکنند و آدم را در موقعیتهای غیرمنتظره و سخت قرار میدهند.
او در ادامه میافزاید:
موضوع تنهایی و توهم از دغدغههای اصلی من در نوشتن است. بهخصوص تنهایی زنان آنهم در دورافتادگی پس از مهاجرت، و اثراتش روی روان آدمی، و اینکه چطور زنان سعی میکنند از طریق پناه بردن به توهم گاهی به شکل عشق یا امیدی واهی با آن کنار بیایند.
مسأله نومیدی و احساس گناه بیدلیل
در طول داستان، راوی با احساس گناهی بیدلیل و ناامیدی مواجه است. فروپاشی روانی او از جایی خود را نشان میدهد که در شرایط پر ابهامی که در زندگی او پیش آمده، مدام از خود میپرسد که آیا تصمیماتش درست بودهاند و آیا میتوانست کاری انجام دهد تا شرایط را تغییر دهد؟ این احساسات با ناپدید شدن امیر در ترکیه به اوج خود میرسد. راوی تمام تلاش خود را میکند تا از طریق شبکههای اجتماعی و تماس با افراد مختلف، اطلاعاتی دربارهی امیر پیدا کند، اما تلاشهایش بیفایده است.
در نهایت، راوی درگیر بحران هویت و احساس پوچی میشود. او نمیداند که آیا باید به انتظار بنشیند یا از امیر دست بکشد و زندگی تنها و پر ملال خود را از سر بگیرد. داستان با احساسات عمیق و پیچیدهی راوی در حد فاصل بین واماندگی و استیصال به پایان میرسد. باهار مومنی در ادامه گفتوگو با زمانه میگوید:
این داستان از مشاهده چندین زن، غالباً تنها، و نحوه برخورد و پذیرش آنها با نامرادی الهام گرفته شده است. مثلاً دوستی که پس از سالها انتظار و دوری در آمریکا آماده بود نامزدش به او بپیوندد، با ماجرای منع سفر ترامپ مواجه شد و همهچیز فروریخت. رابطهشان بارها تا مرز جدایی پیش رفت و در نهایت، بعد از تلاشهای فراوان و تغییر دولت، توانستند دوباره کنار هم باشند. اما دیگر آن رابطه چیزی نبود که قبلاً بود.
باهار در ادامه میگوید:
زنان بسیاری نیز برای ادامه دادن در تنهایی، چارهای جز قطع ارتباط با واقعیت تلخ اطراف خود و پناه بردن به توهم و خیال نداشتهاند. اصلاً عنوان و رنگ غالب داستان و پایانبندی آن ادای دینی به زن سرخپوش میدان فردوسی بود. «سوگ مبهم» یا (Ambiguous Loss) در روانشناسی به حالتی گفته میشود که فرد با ابهام درباره سرنوشت عزیزی یا رابطهای مواجه میشود. این نوع سوگ، حالتی تمامنشدنی و بسیار فرساینده دارد و برای کسانی رخ میدهد که فرصت خداحافظی، پایانبندی، و یافتن پاسخهای خود را در یک رابطه نداشتهاند. چنین از دست دادنی، از کشندهترین و طولانیترین انواع سوگ محسوب میشود و در شرایطی میتواند به راحتی فرد را دچار فروپاشی روانی کند. فکر میکنم این دغدغهها و مشاهدات در این داستان با هم تلاقی پیدا کردند.
نخستین بار در سالهای دهه ۱۹۷۰ پزشکی به نام پائولین باس مفهوم «سوگ مبهم» را ابداع کرد. سوگ مبهم در مورد مهاجران عمدتاً «فیزیکی»ست. فرد از احساس فقدان رنج میبرد اما این فقدان، نامشخص یا فاقد قطعیت است. به عبارت دیگر، فرد در وضعیتی قرار میگیرد که نمیتواند به طور کامل برای از دست رفتهاش سوگواری کند، زیرا هنوز فرد یا چیزی که از دست رفته حضور دارد، یا سرنوشت آن نامعلوم است. از این نظر مهاجران با خانوادههای کسانی که مفقودالاثر یا قربانیان بلایای طبیعیاند همدردند.
«عنابی» نمونه یک داستان عاشقانه از پهنه ادبیات مهاجرت است. مهمترین درونمایههای ادبیات مهاجرت را در این داستان میتوان بازیافت: تمرکز بر تجربهی مهاجرت، احساس غربت و تنهایی، مشکلات ویزا و اقامت، جستوجوی هویت و تعلق، روابط عاطفی از راه دور متأثر از مهاجرت، تأثیرات روانی و عاطفی مهاجرت و سرانجام چالشهای مربوط به زبان و فرهنگ در کشور میزبان.
راوی داستان «عنابی» شخصیتی پیچیده، چندبعدی و در عین حال ساده دارد. او از یک سو مقاوم و در برابر مشکلات پایدار است اما از طرف دیگر سخت تحت تأثیر احساسات خود قرار دارد و با وابستگی عاطفی و آسیبپذیری روانی مواجه است. ترکیب این ویژگیها باعث میشود که او به شخصیتی عمیقاً آسیبپذیر، اما متمایل به برقراری ارتباط با دیگران بدل شود.
«دریاچه يخزده»: زخمهای درونی و جستوجوی معنا
جدایی و دورافتادگی خانوادهها و افرادی که به هم وابستگی عاطفی دارند اما فقط یک وجه از بحرانهای انسانیست که ممکن است در مهاجرت اتفاق بیفتد. چالشهای زندگی روزانه در کشور میزبان با توجه به محدودیتهای اجتماعی مانند محرومیت از اجازه کار که در برخی کشورهای اروپایی اعمال میشود و یا تبعیضهای اجتماعی و بیکاری، عدم آشنایی با زبان و فرهنگ کشور میزبان و گاه تنهایی بیکران به ویژه برای زنان و مردان جوان از معضلات مهاجران به ویژه در سالهای نخست بعد از ورود به کشور میزبان است. باهار مومنی در داستان « دریاچه يخزده» این سویه مهاجرت را آشکار کرده است.
داستان پیرامون زندگی زنی روزنامهنگار و فعال سیاسی اتفاق میافتد. او درگیر مشکلات روحی و روانی است و در همان حال با چالشهای زندگی روزمره در آمریکا دست و پنجه نرم میکند. داستان با یک صحنه ساده شروع میشود: شخصیت اصلی در حال درمان زخم روی دستش است. سپس داستان به گذشته بازمیگردد و مشکلات او در مهاجرت اجباری و ناگهانی، یافتن کار و اصولا جایگاه اجتماعی در جامعه جدید، دوری از خانواده، و احساس تنهایی و سرگشتگیهای درونی را روایت میکند.
در ادامه این زن با یک جوان آمریکایی کشتهشده در جنگ افغانستان ارتباط عاطفی برقرار میکند. سرباز جانباخته در واقع حضور فیزیکی ندارد، اما شخصیت اصلی از طریق عکسها و خاطراتش به او نزدیک میشود. گویی راوی تنها با اوست که احساس صمیمیت میکند. آیا او نماد و مظهر و مبشر آزادی است و یا یک نفر که مانند این زن مهاجر قربانی سیاستهای روز شده است؟ باهار مومنی میگوید:
هر چند سیاستگذاران آمریکا همیشه با به میان کشیدن ارزشهایی والا همچون آزادی و دموکراسی تلاش میکنند دخالتها، دستدرازیها و جنگطلبیهای خود را توجیه کنند، اما جوانان آمریکایی هنگام پیوستن به ارتش لزوماً دغدغههای آرمانی ندارند. بر اساس آنچه من دیدهام، اکثر آنها جوانانی ساده از اقشار فرودست یا نهایتاً متوسط جامعه هستند که برای ساختن آیندهای معمولی یا بهرهمندی از برخی حقوق و امکانات اولیه اجتماعی مانند بیمه درمانی یا تحصیل رایگان (که متأسفانه در آمریکا بسیار پرهزینهاند) جذب ارتش میشوند. این افراد معمولاً تصور دقیقی از اینکه به کجا اعزام خواهند شد و چه سرنوشتی در انتظارشان است، ندارند. به نظر من، سرباز کشتهشده در این داستان، پیش از آنکه نماد آزادی یا فداکاری باشد، بازتابی از جامعه سیاستزدهای است که حاضر است برای نمایش قدرت یا حفظ آن، جوانان خود را بهراحتی قربانی و مثله کند. از این نظر، این جامعه بسیار شبیه جامعهای است که زن داستان از آن آمده است.
داستان به صورت غیرخطی پیش میرود و بین زمان حال و گذشته در نوسان است. زخم روی دست در این داستان نمایانگر زخم درونی راویست. مثل این است که زخم از درون به بیرون این زن راهی پیدا کرده است و ما حالا آن را میبینیم و در همان حال صدای درون او را میشنویم. در این میان درد راهیست برای احساس زنده ماندن او که ضعیف و آسیبپذیر اما درونگرا و عمیق است. در این میان نرگس که احتمالا تنها دوست اوست همه آدمهایی را نمایندگی میکند که در زندگیاش حضور دارند اما نمیتوانند درکش کنند.
گره اصلی داستان درگیری شخصیت اصلی با خودش و دنیای اطرافش است. او از یک سو با مشکلات روحی و روانی خود دست و پنجه نرم میکند و از سوی دیگر با چالشهای زندگی در یک کشور خارجی، دوری از خانواده و احساس بیهویتی مواجه است. گره داستان پیرامون تلاش او برای یافتن معنا و ارتباط در زندگیاش میچرخد. رابطه او با سرباز کشتهشده آیا به نوعی نشاندهندهی تلاش او برای یافتن یک نقطهی اتکا و همدردی در زندگی است؟ باهار مومنی میگوید:
از خودم میپرسم، بین تمام افرادی که این زن میتوانست با آنها ارتباط برقرار کند، چرا رابطه صمیمانهاش با این سرباز کشتهشده، با کسی که دیگر وجود ندارد، شکل گرفته است؟ شاید زندگی این دو جوان، با تمام تفاوتهایشان، بسیار شبیه به هماند. دختر از خاورمیانه به آمریکا رانده شده و مرد از آمریکا به خاورمیانه میرود. آیا هر دوی آنها در این تصمیم مختار بودهاند؟ اما به هر حال، هر دو برای رویای آزادی قدم برداشتهاند؛ آزادیای که محقق نمیشود و بیشتر شبیه توهمی از آزادی است، اما هر دوی آنها را قربانی میکند. حالا هر دو از عزیزانشان و از زندگی جدا شدهاند. گویی هر دو به روح تبدیل شدهاند و در خلوت زن، در ژرفنا و آرامش جهانی یخزده، ورای زمان و مکان، زبان مشترک پیدا کردهاند. لااقل برای زنی که حتی دیگر تصویر خودش را هم در آینه درست نمیشناسد، این مرد تنها کسی است که زن میتواند کنار او خودش باشد و با او صمیمانه درددل کند.
نویسندگان مهاجر: روایتگران دردها و امیدها
ادبیات مهاجرت در آمریکا و اروپا به آثار ادبیای اطلاق میشود که تجربیات، چالشها و هویت مهاجران در جوامع میزبان را بررسی میکند. این ادبیات اغلب به مسائلی مانند غربت، تبعیض، ادغام فرهنگی و حفظ هویت فرهنگی میپردازد. نویسندگان این حوزه معمولاً خود از پیشینهی مهاجرتی برخوردارند و داستانهایشان بازتابی از زندگی واقعی مهاجران است.
جونوت دیاز (Junot Díaz) که رمان مشهورش «زندگی کوتاه شگفتانگیز اسکار وائو» (The Brief Wondrous Life of Oscar Wao) برنده جایزه پولیتزر شده است، جومپا لاهیری (Jhumpa Lahiri)، نویسندهی هندیتبار با مجموعه داستانهای کوتاه «مترجم دردها» (Interpreter of Maladies) و رمان «همنام» (The Namesake) و ساندرا سیسنروس (Sandra Cisneros) نویسندهی مکزیکیتبار با رمان «خانه در خیابان مانگو» (The House on Mango Street) از مهمترین نویسندگان ادبیات مهاجرت در آمریکا هستند.
از بین نویسندگان ایرانیتبار، کاوه اکبر اخیراً با رمان شهید در آمریکا درخششی پیدا کرده است. این رمان اما به موضوع جنگ ایران و عراق و تأثیرات آن بر زندگی افراد و جامعه میپردازد. داستان پیرامون شخصیتهایی شکل میگیرد که درگیر مسائل ایدئولوژیک، عاطفی و اجتماعی ناشی از جنگ هستند.
از بین نویسندگان ایرانیتبار کمتر شناخته شده که به زبان انگلیسی آثاری پدید آوردهاند میتوان به سوزی احتشامزاده اشاره کرد. او در داستانهای مجموعه «زن» زمینههای قیام ژینا را از درون ساختارهای خانوادگی در ایران و خارج از ایران نشان میدهد. آنچه که این داستانها را به هم پیوند میدهد تجربه رهایی زنان از درونفکنیهاست. به رغم این موفقیتها اما در مجموع میتوان گفت نویسندگان ایرانی به زبان انگلیسی آثاری که به تم مهاجرت ربط داشته باشد، پدید نیاوردهاند. هرچه هست به زبان فارسی و برای حلقهای از خوانندگان محدود است. باهار مومنی میگوید:
بخشی از این موضوع به دلیل پیچیدگیهای تاریخ و مسائل سیاسی و اجتماعی ایران و دلایل مهاجرت ماست. گویی نویسنده ایرانی باید همواره سطح دانش و اطلاعات مخاطب غیرایرانی را در نظر بگیرد و با نکتهسنجی و زبردستی، موضوعات پیچیده فرامتنیای را که به درک بهتر بستر داستان کمک میکنند، در اثر خود بگنجاند. جدای از دشواری این رقص خلاقانه و ظریف، گاهی این امر درک عمیقی از نوع نگاه، سطح دانش، و فرهنگ جامعه مقصد و مخاطب میطلبد که همه نویسندگان مهاجر از این امکان بهرهمند نیستند. از طرف دیگر، همیشه این تهدید خلاقانه وجود دارد که نویسنده با توضیحات زیاد و دادن اطلاعات تاریخی، سیاسی، و فرهنگی، از درخشش هنری و زیبائیشناسانه اثر خود بکاهد. با این حال، فکر میکنم با رونق و رسمیت یافتن بیشتر ژانر خاطرهنویسی (Memoir)در میان نویسندگان مهاجر ایرانی، تسلط به زبان و فرهنگ جامعه مقصد، به سمت ساخت پلهای ارتباطی بیشتری با خوانندگان جهانی در حرکتیم.
نظرها
نظری وجود ندارد.