ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

مسئله‌ی بازنمایی

در ایران چه می‌گذرد – ۱۹

محمدرضا نیکفر – همه‌پرسی پس از سقوط نظام فعلی: چه شکلی از آن و با چه مضمونی معتبر است؟ چرا ادعای بازنمایی تام و تمامِ اراده‌ی مردم پوچ است؟

مفهوم بازنمایی

می‌گوییم «ما ایرانیان...». تصوری که از این «ما» داریم، پیوسته عوض می‌شود، بسته به موضوع صحبت، بسته به نسبتی که در ذهن با یک چیز، یک نماد، یک رخداد، نوعی پندار یا کردار برقرار می‌کنیم. این «ما» را ممکن است با ذائقه و سلیقه و ادراک پاکیزگی و زیبایی معرفی کنیم، با حادثه‌های تاریخی، با کتاب‌هایی یا بناهایی. «ما ایرانیان»، «ما عرب‌ها»، «ما روس‌ها»‌، «ما آلمانی‌ها»، «ما چینی‌ها»، ... اینها همه عبارت‌هایی مختص عصر جدیدند که یک شاخص آن شکل‌‌گیری هویت‌های جمعی جدید است. عبارت‌هایی با مشابهت ظاهری با اینها در نوشته‌های قدیم، مصالح هویت جدید می‌شوند، در حالی که آن بار و بافتاری را ندارند که عبارت‌های امروزی دارند.[۱]

قضیه، وقتی که پای «ملت» در میان باشد، به مقایسه‌ی آزاد میان ما و دیگران، برای کسانی که امکان چنین مقایسه‌ای دارند، محدود نمی‌ماند. «ما» باید نهادینه شود، تعریف مشخصی یابد، یگانه شود. نخبگانی که در اطراف دولتِ شکل‌گرفته یا شکل‌گیرنده هستند، وظیفه‌ی ریخته‌گری این موجود را انجام می‌دهند، طبق سفارش کانون قدرت عمل می‌کنند، از خودشان هم ابتکار دارند و به قدرتمندان مشاوره می‌دهند. مردم باید «تربیت» شوند، تا با این «ما»ی تعریف شده همخوان گردند.

قرار گرفتن در درون این «ما» با از دست دادن چیزهایی و به‌دست آوردن چیزهایی همراه است. هنجارها و قانون‌های کشوری بر قاعده‌های پندار و کردار در جماعت‌هایی چون قوم و قبیله و فرقه اولویت می‌یابند. در جایی که تبعیض شدید دینی یا نژادی برقرار نباشد، و دولت جدید گرد یک طایفه تشکیل نشود، برابری‌ای صوری برقرار می‌شود ( معمولاً ابتدا میان اتباع مَرد) که ادعای آن سرآغاز مبارزه برای حق داشتن حق می‌شود. انسانی که جای مشخصی در اجتماع سنتی داشت، به انسان انتزاعی برابری صوری تبدیل می‌شود. در این میان ممکن است حمایت‌هایی را از دست دهد و دارای حقی سرد شود که معلوم نیست با حمایت همراه باشد یا نه.

بازنمایی خواسته‌های خود در قالب مجموعه‌ای از منشورها یکی از ویژگی‌های دوره‌ی قیام ژینا است. منشورها نشانه‌ی مهمی هستند در این زمینه که اندیشیدن بر محتوای حرکت و تعیین هدف، فراتر از تغییر رژیم، اهمیت یافته است. اما پدیده‌ی «منشور» در قیام ژینا ضعف‌ها در عرصه‌ی تبیین خود و خواسته‌های خود را هم نشان می‌دهند. آنها هنوز کلی‌گو و خام هستند، موضوع قدرت را مسکوت می‌گذارند، اگر چه در مورد منشورهای دارای گرایش چپ معلوم است خواسته‌های طرح شده به نیروی چه کسانی و از دل چه چالش‌هایی تحقق‌پذیر هستند.

دولت جدید، هم خود را نماینده‌ی مردمی که اینک «ملت» خوانده می‌شود می‌داند، هم بازنماینده‌ی آن. به اسم «ملت» حرف می‌زند، مذاکره می‌کند، قرارداد می‌بندد، وارد جنگ یا صلح می‌شود. مردم را بازنمایی می‌کند، به این شکل که در آن پهنه‌ی نمادینی دست می‌برد و عناصر و آرایش آن را تعیین می‌کند که  خود صلاح می‌داند، و البته همواره مبنا و ادعا بر یگانگی صلاح دولت و ملت است.

دولت‌های نوع قدیم هم در عرصه‌ی بازنمایی فعال بودند. معمولاً همنوا با دین مسلط تعیین می‌کردند چه نمادهایی در بناها، کتیبه‌ها، سکه‌ها و نظایر اینها استفاده شود، و دوست و دشمن با چه نام‌ها و صفت‌هایی خوانده شوند. مراسم، دینی-دولتی بودند. اما فعالیت‌های دولت جدید در عرصه‌ی بازنمایی بسی گسترده‌تر است. دولت بازگویی را تعیین می‌کند؛ تعیین می‌کند، به چه زبانی گفته شود و چه چیزهایی مدام گفته شود، چه چیزهایی مجاز نیست گفته شود، چه چیزهایی به خاطر آورده شود، چه چیزهایی نه؛ تعیین می‌کند چه یاد گرفته شود، چه خوانده شود، چه شنیده شود، چه پوشیده شود.

جهان انسانی، جهان نمادین است؛ تنها از پیکرها و اشیا تشکیل نشده است؛ و پیکرها و اشیا هم خود وجهی نمادین دارند. آنچه فرهنگ خوانده می‌شود، یا همین جهان نمادین است، یا شکلی یا سویه‌ای از بودِش آن، بسته به این‌که مفهوم فرهنگ را تنگ یا گسترده در نظر گیریم.[۲]

نوع دخالت دولت‌ها در این جهان −به صورت سرراست و به تمامی− با شکل و نوع رابطه‌‌شان با طبقه‌ی اقتصادی حاکم توضیح‌پذیر نیست. دولت جدید، دست‌کم در آغاز شکل‌گیری‌اش یعنی پیش از آنکه «دموکراتیک» شود، معمولاً دال مرکزی است، دلالت‌ها را تعیین می‌کند. اما نه از هیچ، چون خالق مطلق نیست، مخلوقِ یک نظم پیشین است که هر چقدر هم در ابتدای شکل‌گیری یک دولت آشفته باشد، در آن دال‌های پایین و بالا، درون و بیرون و مجاز و ممنوع تا حد زیادی روشن هستند.

در دال مرکزی، اقتدار نمایندگی و اقتدار بازنمایی برهم منطق می‌شوند. دولت هم «وکیل» است و هم خود تعیین می‌کند ملت به که و برای چه وکالت داده است، و پیش از آن ملت را  تعریف و تحدید می‌کند.

خمینی در سخن مشهورش در بهشت زهرا، بلافاصله پس از بازگشت به ایران در روز ۱۲ بهمن ۱۳۵۷ گفت: «من دولت تعیین می‌کنم! من تو دهن این دولت می‌زنم! من دولت تعیین می‌کنم! من به پشتیبانی این ملت دولت تعیین می‌کنم! من به واسطه اینکه ملت مرا قبول دارد...»[۳]

«من دولت تعیین می‌کنم». خمینی پیشتر ملت را تعیین کرده بود و پس از این سخنان هم بارها تأکید کرد که: «ملت ما اسلام را می‌خواهد.»[۴] به این ترتیب دولت و ملت در نظام مورد نظر او از طریق اسلام یگانه می‌شوند. در این نظام، مظهر و حافظِ یگانگی، رهبر است. اسلام خود یک جهان نمادین است که وقتی ملت را بازنمایی می‌کند که بر جهان نمادین جامعه چیره شود.

نمونه‌ی نظم ولایی در نمایندگی و بازنمایی را در پیش رو داریم و به سادگی می‌توانم ویژگی‌های آن را برشماریم. مهمترین‌شان این‌هایند:

  • هر چه را که در نحوه‌ی مقرر بازنمایی (بازگویی، یادآوری...) نمی‌گنجد، سرکوب و حذف می‌کنند.
  • نمایندگان ملت را کسانی می‌دانند که نماینده‌ی کل یعنی رهبر یا گروهی برگمارده از سوی او صلاحیت آنان را تأیید کرده باشند.

جمهوری اسلامی مبتکر این نحوه‌ی بازنمایی و نمایندگی نیست؛ صورتی از پیش وجود داشت که تنها به آن محتوای دینی داد. در دوره‌ی پهلوی هم  نحوه‌ی بازنمایی و نمایندگی از سوی شاه تعیین می‌‌شد. تخطی از این قاعده تنها در دوره‌های محدودی بود که شاه ضعیف بود و ملت امکان بازنمایی خود را داشت. محدوده‌ی مجاز برای تببین خود در آن هنگام در گوشه‌هایی از حوزه‌ی علایق فردی بود که وقتی از آنها محروم شدیم، تازه اهمیت‌شان را دریافتیم. از این قضیه می‌توان دو برداشت یکسر متفاوت داشت: همان حد مجاز از آزادی در دوره‌ی پهلوی را آرمانی تلقی کنیم، یا درنگریم اگر آزادی همه‌جانبه باشد و انسان بتواند خود را بازبنماید و خود تعیین کند که چگونه نمایندگی شود، به چه رشد و شکوفایی‌ای می‌رسد.

حزب رستاخیز در اواخر حکومت پهلوی، با این نیت تشکیل شد که مظهر یگانگی شاه و ملت باشد. شاه به بازنما و نماینده‌ی کل تبدیل شد. انقلاب ضد سلطنت نتوانست اصلِ این شکل از بازنمایی و نمایندگی را تغییر دهد. شکل به جا ماند و محتوای تازه‌ای گرفت.

چه حدی از آزادی، چه حدی از بازنمایی

می‌توانیم خود را بازنماییم، تا آن حدی که آزادیم. نهاد نمایندگی هم در نظامی که در آن مجلس نمایندگان وجود دارد، تا آن حد جدی است، که امکان بازنمایی جدی است.[۵]

درک ما ازبازنمایی تا حدی متحول شده است. پیش از انقلاب بازنمایی را در نهایت به شکل آزادی بیان می‌فهمیدیم و آزادی بیان را در نهایت تا حد ابراز نظر در پهنه‌ی همگانی، به طور مشخص نوشتن بدون محدودیت و سانسور. آنچه به راستی شایسته است نماد تحول دید ما تلقی شود، فراگیر شدن نسبیِ درک رابطه‌ی میان آزادی پوشش برای زنان با اصلیت حق برای جامعیت جامعه و در مقابل آن تبعیض است. این تحول هنوز عمق و گسترش کافی نیافته اما به آن حد رسیده که به طور کلی رابطه‌ی میان آزادی در بازنمایی به صورت پوشش اختیاری را با برخورداری از حق در عرصه‌های دیگر دریابیم. توسری‌ای که بر سر زن بی‌روسری می‌خورد، توسری به کل جامعه است.

در این باره که اراده‌ی مردم آیا در همه‌پرسی (رفراندوم) خود را بازمی‌نماید یا نه، در تئوری سیاسی به تفصیل بحث شده است. اگر پنج نمونه‌ی همه‌پرسیِ انجام شده در ایران را مبنا بگذاریم، همه را می‌توانیم از جنس از بالا به پایین  (top-down) بدانیم: «بالا» رأی «پایین» را نیاز دارد تا در مورد موضوعی اساسی خط خود را پیش ببرد و کارش «موجه» باشد.

 در جنبش سبز، بازنمودن در «رأی» دیده شد و پرسش درباره‌ی حق بازنمایی به صورت «رأی من کو؟» مطرح شد. در جنبش ژینا حق بازنمایی با آتش‌ زدن روسری خواسته شد. با این کار نمادین به یکی از مهمترین جلوه‌های تبعیض و حدگذاری بر بازنمایی حمله شد. خواست آزادی، حلقه‌ی مقدم خود را در خواست آزادی زن یافت.

از دیگر موضوع‌هایی که در جریان جنبش ۱۴۰۱ مورد بحث قرار گرفت، حق آموزش و تبیین خود به زبان مادری بود. این‌، حق اساسی بازگویی خود است، حق بیان در بنیادی‌ترین شکل آن است.

بازنمایی خواسته‌های خود در قالب مجموعه‌ای از منشورها از دیگر ویژگی‌های دوره‌ی قیام ژینا است. منشورها نشانه‌ی مهمی هستند در این زمینه که اندیشیدن بر محتوای حرکت و تعیین هدف، فراتر از تغییر رژیم، اهمیت یافته است. اما پدیده‌ی «منشور» در قیام ژینا ضعف‌ها در عرصه‌ی تبیین خود و خواسته‌های خود را هم نشان می‌دهند. آنها هنوز کلی‌گو و خام هستند، موضوع قدرت را مسکوت می‌گذارند، اگر چه در مورد منشورهای دارای گرایش چپ معلوم است خواسته‌های طرح شده به نیروی چه کسانی و از دل چه چالش‌هایی تحقق‌پذیر هستند.

انتشار پیاپی چند منشور هیجان و بحث برانگیخت. اما بحث‌ها سریع فروکش کردند. کلاً اندیشه‌ورزی و بحث ضعیف است. تعداد نوشته‌هایی که به گره‌های مهم جنبش پرداخته باشند، اندک‌اند. مهمترین موضوع مجادله‌انگیز موضوع نوع رژیم مطلوب آینده است. این بحث را سلطنت‌طلبان همراه با ستایش از وضعیت پیش از انقلاب و حمله به انقلاب پیش می‌برند. برخی از آنان رضا پهلوی را شاه قانونی کشور می‌دانند و مسئله‌ی نوع حکومت را از این نظر حل‌شده می‌خوانند. دسته‌ای دیگر می‌گویند که تعیین نوع حکومت را می‌توان به همه‌پرسی پس از سرنگونی محول کرد. آنان در عین حال بر نقش رهبری‌کننده‌ی رضا پهلوی بر جنبش ضد رژیم اسلامی تأکید می‌کنند و پذیرش همه‌پرسی را نشانه‌ی دموکراتیک بودن جریان سلطنت‌طلب می‌دانند.  آنان ظاهراً گمان می‌کنند که سناریوی انقلاب ۱۳۵۷ تکرار خواهد شد و قضیه این گونه پیش خواهد رفت: تأمین و تثبیت رهبری جریان سلطنت‌طلب – سرنگونی – شروع دوره‌ی انتقالی. به گمان آنان این دوره با همه‌پرسی درباره‌ی نوع رژیم آینده پایان خواهد یافت. از ساده‌نگری درباره‌ی روند پیش رو درمی‌گذاریم و به موضوع همه‌پرسی می‌پردازیم.

بازنمایی و همه‌پرسی

در این‌باره که اراده‌ی مردم آیا در همه‌پرسی (رفراندوم) خود را بازمی‌نماید یا نه، در تئوری سیاسی به تفصیل بحث شده است.[۶] اگر پنج نمونه‌ی همه‌پرسیِ انجام شده در ایران را مبنا بگذاریم[۷] ، همه را می‌توانیم از جنس از بالا به پایین  (top-down) بدانیم: «بالا» رأی «پایین» را نیاز دارد تا در مورد موضوعی اساسی خط خود را پیش ببرد و کارش «موجه» باشد.

در سال ۱۳۵۸ قدرت جدید در ایران دو همه‌پرسی برگزار کرد. مضمون همه‌پرسی اول (۱۰ و ۱۱ فروردین) «جمهوری اسلامی»، آری یا نه بود. در همه‌پرسی دوم (۱۱ و ۱۲ آذر) قانون اساسی آماده شده در «مجلس خبرگان قانون اساسی» به رأی گذاشته شد. با این همه‌پرسی‌ها قدرت تازه به خود مشروعیت داد، امری برای موجه کردن حذف دیگران.

با دو گامی که با این دو همه‌پرسی برداشته شد، نظام مبتنی بر ولایت فقیه برپا شد. همه‌پرسی اول همه‌ی راه‌های بدیل را بست، و همه‌پرسی دوم به تنها نظامی که از نظر قدرتمندان جدید اعتبار داشت، مشروعیت «مردمی» بخشید. اما برپا کردن همه‌پرسی در مورد نظام مبتنی بر ولایت فقیه دچار یک تناقض ذاتی است. ولایت فقیه مبتنی بر صغیردانی مردم است، و مردمی که صغیر هستند و باید کسی ولی آنان باشد، طبعاً نمی‌توانند رأی دهند، آن هم رأیی که ولایت فقیه را استوار کند. همه‌پرسی استوارکننده‌ی ولایت فقیه از جنس قرارداد بندگی است که نامعتبر است، چون با آن انسان از آزادی صرف نظر می‌کند، از  چیزی که به سرشت او تعلق دارد. انسان روا نیست رأی بدهد که صغیر است و نیاز به ولی دارد.[۸]

با نظر به تجربه‌های همه‌پرسی در ایران رواست برنهیم تنها آن گونه همه‌پرسی بازنمای راستین خواست تاریخی مردم است که:

  • از جنس قرارداد بندگی نباشد، یعنی بر پایه‌ی آن سروری جاودانی برای مردم تراشیده نشود، به بیان دیگر مردم به درجه‌ی تابع و کهتر مطلق فروکاسته نشوند.
  • یک قدرت مستقر (مستقر شده به هر شکل و به هر دلیلی) از آن برای مشروعیت‌بخشی به تصمیمی از پیش گرفته شده در جهت تحکیم پایه‌های خود و حذف رقیبان استفاده نکند.

به جای این معیارهای سلبی (سلب‌کننده‌ی اعتبار) می‌توانیم یک معیار جامع اثباتی (اثبات‌کننده‌ی اعتبار) بگذاریم: آن همه‌پرسی‌ای شاخص ورود به یک نظم دموکراتیک تواند بود که مضمون آن، نحوه‌ی تدارک و شیوه‌ی انجام آن با اصول یک نظم تکثرگرای دموکراتیک بخواند. در ایران بنابر تجربه‌ی طولانی تاریخی لازم است با صراحت تأکید شود که در نظم مطلوب همه با هم برابرند و هیچ کس در آن از امتیازی ویژه برخوردار نیست.

دموکراسی برپایه‌ی دو «علیه»

مردم جمعی متکثرند؛ متشکل‌اند از انسان‌هایی در موقعیت‌های طبقاتی مختلف و دارای فرهنگ‌های مختلف که شباهت‌هایی دارند و تفاوت‌هایی. انسان در گونه‌گونی می‌زید. آنچه ناپذیرفتنی است تبعیض است، نه تفاوت. وظیفه‌ی یک نظام دموکراتیک آن است که در جهت برابری فرصت‌ها بکوشد و دری را به روی کسی بسته نگذارد. مبارزه‌ی طبقاتی در نظام دموکراتیک هم ادامه دارد، و بخش مهمی از دموکراسی‌خواهی مقابله با گرایش سرشتی دولت در جانبداری از سرمایه‌داران و دیگر قدرتمندان است. دولت را به حال خود بگذاریم، حتا ممکن است به احیای برده‌داری برسد.

آن همه‌پرسی‌ای شاخص ورود به یک نظم دموکراتیک تواند بود که مضمون آن، نحوه‌ی تدارک و شیوه‌ی انجام آن با اصول یک نظم تکثرگرای دموکراتیک بخواند. در ایران بنابر تجربه‌ی طولانی تاریخی لازم است با صراحت تأکید شود که در نظم مطلوب همه با هم برابرند و هیچ کس در آن از امتیازی ویژه برخوردار نیست.

در ایران بسی مهم است که برای ترویج فکر دموکراسی، و در آینده در تثبیت نظام موکراسی، پیگیرانه در مقابل دو گمان بایستیم:

  • علیه گمان بازنمایی تام
  • علیه گمان اسطوره‌ای از دولت و ملت

مورد نخست: هیچ کسی، هیچ حزبی و هیچ دولتی روا نیست مدعی بازنمایی تام و تمام اراده‌ی مردم شود. افزون بر این روا نیست که اراده‌ی مردم تقلیل داده شود به رأیی که در یک همه‌پرسی یا در یک نظرپرسی دیگر داده‌اند. فقط مردگان آخرین رأی‌شان را دادند که ممکن است رأی آخرشان نبوده باشد؛ اما مردم زنده‌اند و به عنوان حامل پایدار امر سیاسی همواره زنده می‌مانند.

در تاریخ ایران گمان بازنمایی تام خواست مردم در یک فرد گمانی پایدار است. شاهان به این بسنده نکرده‌اند که مدعی شوند اراده‌ی‌شان اراده‌ی مردم است؛ اراده‌ی خود را به فره ایزدی و موهبت الاهی هم برگردانده‌اند و از این نظر نخواسته‌اند منت مردم را بکشند تا مجبور نشوند آنان را به عنوان بازنمای اراده‌ی‌شان به رسمیت بشناسند.

این گمان بازنمایی تام در ملی‌گرایان مردم‌دوست و در میان نیروهای چپ هم وجود دارد. استفاده تورمی از ترکیب‌هایی چون «اراده‌ی ملی»، «خواست خلق» و «نماینده‌ی طبقه‌ی کارگر» از علایم این گونه گمان‌ورزی است. اینان به خواست اکثریت «ملت» و «نمایندگی طبقه‌ی کارگر» نزدیک‌تر می‌شوند، اگر نخست از این ادعاها دست بردارند و به جای آن بگویند در این مسیر تلاش می‌ورزند.

مورد دوم: ترک کنیم جلسه‌ای را که در آن از کشور و ملت اهورایی، دشمن اهریمنی، ایران آریایی، امت الاهی و همانندهای اینها سخن می‌رود. در آنجا دارند جادوگری می‌کنند. همه‌ی این گونه مفهوم‌ها نشانه‌ی جنبل و جادو و بینش اسطوره‌ای‌اند.

به نظر می‌رسد که سکولاریزاسیون سیاسی، یعنی جدایی دین و دولت به یک خواست عمومی تبدیل شده باشد. اما سکولاریزاسیون صرفاً با بیرون راندن ملاها از نهادهای مرکزی قدرت محقق نمی‌شود. سکولاریزاسیون حقیقتی مستلزم منع ورود اسطوره به حوزه‌ی دولت و فراتر از آن حوزه‌ی سیاست است. وجود هر گونه ژن خاص، قایل شدن به سرشتی ویژه برای یک موجود یا یک گروه‌، هر گونه دخالت اشباح اهورایی/الاهی از این سو و اهریمنی/شیطانی از آن سو به معنای تداوم جن‌زدگی و گرفتاری در دام الاهیات سیاسی است.

پادزهر هر دو نوع گمان‌ورزی در بعد تاریخی، تاریخ از پایین است. یعنی وقتی از مردمی سخن رفت که گویا اراده‌اش در شخصی خاص تجلی می‌یابد، لازم است به مردم در ترکیب متکثرشان فکر کنیم، به تلاش‌هایی که کرده‌اند و به رنج‌هایی که کشیده‌‌اند تا جایی آباد شود و بنایی عظیم برپا گردد. اینها را به اسم شاهان نوشته‌اند، اما ما باید به کارگرانی بیندیشیم که از آنان بیگاری کشیده‌اند تا این عمارت‌ها را بنا کنند. و وقتی از جنگ‌های افتخارآمیز میهنی سخن می‌رود، یاد سربازان بیچاره‌ای بیفتیم که در دو سو بر خاک افتاده‌اند و سهمی از این «افتخار»ها نبرده‌اند.

مردم اگر چه از این نظر مشخص و ملموس‌اند، اما به عنوان مقوله‌ی سیاسی «مردم»، سرشار از ابهام‌اند. همواره می‌توان شکاف انداخت میان حقیقت مردم و واقعیت‌شان در یک اقدام یا انتخابی که کرده‌اند. بسیار مثال می‌توان آورد از ناهمخوانی میان انتخاب مردم و منفعت حقیقی‌شان. وقتی از ناآگاهی مردم سخن می‌رود، به این ناهمخوانی اشاره می‌شود. اما معیار تشخیص میان آگاهی و ناآگاهی، و انتخاب درست و انتخاب غلط چیست؟ این یک بحث اساسی است. اگر اصل مبنایی قانون اساسی این باشد که قدرت از مردم برمی‌آید، لازم است پرسیده شود مردم کیانند.

در بخش بعد به این موضوع می‌پردازیم.

ادامه دارد

––––––––––––––

پانویس‌ها

[۱] مقایسه یکی از مَحمِل‌های اصلی شکل‌گیری هویت در معنای جدید آن است. یکی از اولین سندهای مقایسه‌‌ای ما−آنان در آستانه عصر جدید ایرانی سفرنامه میرزاصالح شیرازی است. او در این سفرنامه روسیه و انگلیس را بازمی‌نماید و در مواردی ایران و ایرانیان را:

سفرنامه ميرزا صالح شیرازی، به اهتمام و با مقدمه‌ی اسماعیل رائین. نشر روزن ۱۳۴۷.

درباره‌ی آن:

کرامت‌الله راسخ: «ميرزا صالح شیرازی و سنّت‌گرایی بازتابی»، مجله مطالعات ایرانی، دانشده ادبیات و علوم انسانی، دانشگاه کرمان، ش. ۳۵، بهار و تابستان ۱۳۹۸، صص. ۷۴−۹۳.

[۲] مارکس که مشهور است فرهنگ را روبنای صورت‌بندی اقتصادی−اجتماعی می‌دانست، در تحلیل زیربنا در سرآغاز کتاب "کاپیتال" جهان سرمایه‌داری را با انبوه کالای انباشته در آن معرفی می‌کند، از این رو به تحلیل کالا رو می‌آورد و همان ابتدا روشن می‌کند که کالا یک چیز محض نیست، به یک نظم اشاره دارد، به یک نظام ارزشی و خود به صورت بُت‌واره درمی‌آید. کاپیتال، معناشناسی کالا، کار، پول و سرمایه است. کارخانه‌ی مثالی «کاپیتال» یک جهان نمادین است.  پس اگر جهان نمادین و فرهنگ را مترادف بدانیم، آن کارخانه هم یک عرصه‌ی فرهنگ می‌شود.

[۳] صحیفه امام خمینی، جلد ۶، صفحه ۱۶

[۴]  [4] همانجا، ص. ۳۵۳. پس از استقرار «جمهوری اسلامی» هم مدام بر این موضوع تأکید کرد، به ویژه آنگاه که می‌خواست، مخالفان یا هر کس را که در خط خودش نباشد، بکوبد. در یک سخنرانی خطاب به نمایندگان مجلس در تاریخ ۶ خرداد ۱۳۶۰ چنین گفت: «در این معنا را که هی دیده می‌شود که [می‌گویند] باید یک کاری بشود که ملت راضی بشود، ملت اسلام را می‌خواهد؛ کاری بهتر از اسلام چی؟ چه می‌خواهید بکنید؟ شما کارهایتان را خوب بکنید. ملت ایران رأی داده است به جمهوری اسلامی؛ هرچه زحمت داشته و توان داشته است در طبق اخلاص گذاشته است گفته ما اسلام را می‌خواهیم؛ شمااگر با اسلام بد هستید، خوب تشریف ببرید اروپا و امریکا و هرجا دلتان می‌خواهد، آنجا زندگی کنید. یا همین جا زندگی کنید و اگر ملت را می‌خواهید، هی نگویید که «ملت با من است»، «ملت با من است». ملت با اسلام است. نه با من است و نه با شما و نه با دیگری. (جلد ۱۴ - صفحه ۳۷۲). تحدید «ملت» در این سخن معنای روشنی یافته است: هر کس در معنای تعیین‌شده نمی‌گنجد، از کشور بیرون شود. خمینی مضمون حرف شاه را تکرار کرد درباره عضو شدن در حزب رستاخیز یا مخالفت با آن.

[۵] پروژه‌ی روشنگری برای برقراری پیوند میان اخلاق و سیاسیت بر شفاف شدن حوزه‌ی سیاست و به طور کلی بر حق و امکان عمومی بازنمایی مبتنی است. پروژه چپ، با نقد اقتصاد سیاسی، بازنمایی اندرون نظام سرمایه‌داری برای رها کردن نیروهایی است که با بازنمودن خود راه رهایی عمومی را می‌گشایند.

در مورد پروژه روشنگری به روایت کانت، سخنگوی برجسته‌ی این پروژه بنگرید به:

محمدرضا نیکفر، «آزادی اندیشه و مسئله جهت‌ یابی»، نشریه آزادی اندیشه، شماره ۲، بهمن ۹۴، صفحه ۹۱ تا ۱۰۶.

[۶] گزارشی مفصل در این باره در این کتاب:

Matt Qvortrup (ed.): Nationalism, Referendums and Democracy. Voting on Ethnic Issues and Independence. Roitledge 2020.

و نیز بنگرید به این مقاله:

Liubomir Topaloff: "The Rise of Referendums: Elite Strategy or Populist Weapon?". In: Journal of Democracy Volume 28, Number 3 July 2017. pp 127-140.

[۷] فهرست‌شان در این مقاله‌ی ویکی‌پدیا: همه‌پرسی در ایران.

[۸] می‌توانیم در این مورد و موردهای مشابهی که از انسان اختیارش را می‌گیرد و از او رعیت می‌سازد، بگوییم که رأی به صغارت یا رعیت‌بودگی همان قدر اعتبار دارد که تصمیم کسی که از آزادی خود صرف نظر می‌کند تا برده شود. بی‌اعتبار بودن قرارداد بندگی را ژاک−ژان روسو در کتاب اول "قرارداد جتماعی" توضیح داده است.

محمدرضا نیکفر: در ایران چه می‌گذرد؟

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

  • بردیا

    درست در آخر نوشته : « اگر اصل مبنایی قانون اساسی این باشد که قدرت از مردم برمی‌آید، لازم است پرسیده شود مردم کیانند.» بغایت سوال تفکر برانگیزی است. اگر به تاریخ ۱۰۰ ساله مان نگاه کنیم، ما مردمی هستیم بی نام و نشان، بی رنگ، مردمی با اندوخته فکری شدیداً قلیل، گریزان از اندیشیدن، نشخوارکننده هایی که خوراک ذهنی دیگر مردمان را مدام در دهان میچرخانیم. بعد از ۴۳ سال گمان میکنم نیم بیشتری از مردم همچنان نمیدانند جمهوری و یا از همه مضحکتر دمکراسی چیست. ما ذره ای از عالم سیاست نمیدانیم اما همگی ما خود را یک سیاستمدار ذبده میدانیم. اگر از ما بپرسند آیا میتوانیم یک صفحه مدون شده در مورد خواستگاه هایمان و شیوه رسیدن به آن را بنویسیم پا در گِل میمانیم. ملتی بی هویت که مدام از تاریخ ۲۵۰۰ ساله اش هویت زایی میکند و یا از تاریخ ۱۴۰۰ ساله اش. عاجز و ناتوان. مردمی که نمیدانند با زندگی و زیست جهانشان چه کنند. تنها هنری که دارند تقیلل گرایی و فرافکنی است، مردمی هالو و طماع، همین دو ویژگی موجبات بدبختی ما را فراهم کرده است. البته این دیگرانند که عامل بدبختی ما هستند. حالا می‌توان یک پرسش دیگر به آخر متن اضافه کرد: مردمی بی نام و نشان چگونه می‌توانند یک قانون اساسی داشته باشند؟!

  • جوادی

    مقاله ی آموزنده ای است. فقط یک نکته را می خواهم یادآوری کنم و آن این است که مهمترین موضوع مجادله برانگیز یک جنبش انقلابی نباید مساله نوع حکومت آینده باشد زیرا این مساله گرچه مهم است اما اگر تبدیل به مهم ترین مساله شود به عنوان مانع همبستگی عمل خواهد کرد و هیچ ائتلاف فراگیری بر این اساس شکل نخواهد گرفت.‌ به نظرم یکی از گره های جنبش ژینا همین مساله بوده است.

  • جوادی

    روشنفکران نسل سوم اعم از جمهوریخواه یا سلطنت طلب با ستایش از نظام پیشین و حمله به انقلاب ۵۷ یا برعکس حمله به نظام پیشین و دفاع از انقلاب ۵۷، آگاهانه یا ناآگاهانه به ادامه وضع موجود کمک می کنند.‌ به عنوان مثال آقای زیبا کلام و امثال او آگاهانه این کار را انجام می دهند و زیرا طرفدار ادامه وضع موجودند اما خیلی ها هم از سر نادانی به این بازی مشغول اند.‌ از روشنفکران نسل سوم بیشتر شر عاید ما شد تا خیر .‌

  • جوادی

    رضا پهلوی مانند اکثر روشنفکران ایرانی فاقد طرز فکر استراتژیک هست. او نیز مانند روشنفکران نسل سوم در فضای روشنفکری پیش از انقلاب ۵۷ گیر کرده است و به بازی باخت_ باخت جمهوری یا سلطتت و بازی های مشابه مشغول است. ایشان می تواند با دفاع از نظام پارلمانی و کم اهمیت دانستن مساله ی جمهوری یا سلطنت، شکاف بین جمهوریخواهان و سلطنت طلبان را تا حدی ترمیم کرده و آنها را به سوی همکاری سوق دهد.‌ برای یک پارلمانتاریست، جمهوری مشروطه و سلطنت مشروطه فرق چندانی نباید داشته باشند و او باید از هر دو شکل نظام پارلمانی دفاع کند. اگر رضا پهلوی و مشروطه خواهان از جمهوری مشروطه یا پارلمانی به اندازه سلطنت مشروطه دفاع کنند، می توانند زمینه همبستگی جمهوریخواهان و مشروطه خواهان را فراهم کنند.‌ اگر من جای رضا پهلوی پهلوی بودم به این موضوع فکر می کردم که آیا دست کشیدن از جایگاه موروثی به تغییر وضع موجود کمک می کند یا نه؟

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز ، برخی از مقالات شما را می توانم با اشتیاق بخونم و بیاموزم اما کمترین اشتیاقی برای شنیدن و خوندن نظرات اکثر روشنفکران نسل سوم که ارزشی برای خودانتقادی قائل نیستند، در خود احساس نمی کنم.‌ به نظرم پایان جمهوری اسلامی، پایان عرض اندام اکثر روشنفکران نسل سوم خواهد بود. امثال زیبا کلام ، سروش، فرخ نگهدار پس از سقوط جمهوری اسلامی چه حرفی برای گفتن و چه جایگاهی خواهند داشت ؟ به همین خاطر بسیاری از این روشنفکران دوست دارند جمهوری اسلامی همچنان سرکار بماند تا جایگاه فعلی شان از دست نرود.‌

  • جوادی

    ما می خواهیم به دموکراسی نمایندگی برسیم، از دیدگاه علم سیاست چه فرقی دارد این دموکراسی به شکل سلطنت مشروطه باشد یا جمهوری پارلمانی؟ دموکراسی نمایندگی بر دو اصل تفکیک قوا و محدودیت دوره زمامداری استوار است و در قبال مساله جمهوری یا سلطنت ، خنثی است. همین حقیقت ساده و روشن در علم سیاست در نزد روشنفکران نسل سوم محل مجادله است. با توجه به این مساله، آیا حق نداریم از دست این روشنفکران متعصب ناراحت باشیم؟ اگر این روشنفکران بر سر دموکراسی مستقیم و دموکراسی نمایندگی دعوا می کردند، برایم تا حدی قابل فهم بود ولی مناقشه اصلی روشنفکران نسل سوم بر سر مساله بیهوده ی جمهوری یا سلطنت و بی اعتنایی به اهمیت اصل تفکیک قوا و محدودیت دوره زمامداری است. آیا در انقلاب ضد سلطنتی ۵۷ اصل تفکیک قوا و محدودیت دوره زمامداری مورد اعتنا قرار گرفت؟ انقلاب ۵۷ ضد سلطنتی بود اما ضد استبداد در کلیت آن نبود، به همین خاطر استبداد در شکل دیگری بازتولید شد.‌ آیا برای اینکه روشنفکران یک جامعه بفهمند استبداد را انواعی است به انقلاب فاجعه بار نیاز هست؟

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز شما این مقالات و یادداشت ها را برای چه می نویسید؟ از دو حال خارج نیست، یا برای حفظ وضع موجود می نویسید و یا برای کمک به تغییر وضع موجود. می توانم بپذیرم که شما برای تغییر وضع موجود تلاش می کنید و امثال زیبا کلام برای حفظ وضع موجود.‌ اگر شما اعتقاد دارید که روشنفکران در ایجاد ، تداوم و تغییر وضع موجود نقش ندارند، پس فعالیت روشنفکرانه به خاطر چیست و چرا می نویسند؟ بخشی از روشنفکران نسل سوم طرفدار وضع موجود هستند و با آنها کاری ندارم، روی سخن من با روشنفکرانی است که خواهان گذار از وضع موحودند‌. این روشنفکران با دفاع از نظام پهلوی و انتقاد از انقلاب ۵۷ یا انتقاد از نظام پهلوی و دفاع از انقلاب ۵۷ نمی توانند کمکی به تغییر وضع موجود بکنند . این همان گیر کردن در فضای روشنفکری پلافصل انقلاب ۵۷ است. آقای دکتر نیکفر عزیز شما نیز در این فضا گیرکرده اید و از این بابت متاسفم.‌ شما منتقد سرسخت سلطنت و مدافع انقلاب ۵۷ هستید . این موضع گیری روشنفکران چهل و چهار سال به دوام جمهوری اسلامی کمک کرده و بار هم کمک خواهد کرد.‌این دیدگاه استراتژیک برای روشنفکرانی که فاقد طرز فکر استراتژیک هستند، به راحتی قابل فهم نخواهد بود.‌ ما در اینجا در حال پوسیدن هستیم و روشنفکران نسل سوم درگیر بحث های بی فایده بر سر حقانیت پهلوی یا انقلاب ۵۷ هستند.‌ با چه زبانی بگوییم این مسایل کمترین جایگاهی در نزد نسل های جدید ندارند.‌مساله تعیین نوع حکومت آینده نباید در گرماگرم یک حرکت انقلابی و به عنوان مهنترین موضوع مجادله خودنمایی کند و موجب تضعیف حرکت انقلابی شود‌ این قبیل مسایل باید قبل تر مورد بحث قرار گیرند. من سخت تلاش کردم که این قبیل مسایل را مورد بحث قرار دهم ولی کسی حمایت نکرد. در حالیکه من برای حل مساله ی جمهوری یا سلطنت تلاش می کردم، برخی روشنفکران بر تداوم این تقابل تاکید می کردند .‌

  • جوادی

    در جایی از مقاله آمده است: مهمترین موضوع مجادله انگیز موضوع نوع رژیم مطلوب آینده است. این بحث( یا جدال، تاکید از من است) را سلطنت طلبان همراه با ستایش از وضعیت پیش از انقلاب و حمله به انقلاب پیش می برند... آقای دکتر نیکفر در اینجا به استراتژی یک طرف جدال اشاره می کند و در نهایت آن را در تشابه با سناریوی انقلاب ۵۷، ساده نگری توصیف می کند.‌ انصاف حکم می کرد که به نحوه بازی طرف دیگر جدال بر سر نوع حکومت آینده نیز اشاره می شد.‌ طرف دیگر این جدال یعنی جمهوریخواهان که آقای دکتر نیکفر نیز به آنها تعلق دارد، بازی را با حمله به وضعیت پیش از انقلاب و دفاع از انقلاب ۵۷ پیش می برند.‌ پرسش مهمی که درباره این جدال می توان طرح کرد و شرکت کنندگان در این بازی حاضر نیستند به آن توحه کنند این است که حاصل این بازی چیست. به بیان دیگر این بازی از چه نوعی است؟ موضوع نوع رژیم مطلوب آینده همان مساله ی جمهوری یا سلطنت است که بارها آن را مطرح کردم و تلاش کردم برای آن بدون اینکه یک طرف جدال را نادیده بگیرم و یا نفی کنم ، راه حلی ارائه دهم. زمان مناسب برای بحث درباره مساله ی نوع حکومت آینده در گرماگرم یک حرکت انقلابی یعنی زمانی که عده ی زیادی به خیابان آمده اند نیست زیرا به همبستگی آسیب خواهد رساند. آنهایی که به خیابان آمده اند و جان شان را کف دست گرفته اند از بغل دستی خود نمی پرسند که تو سلطنت طلب هستی یا جمهوریخواه؟ آیا برای امثال سارینا و نیکا مساله ی جمهوری یا سلطنت مهم بوده است؟ قبلا هم گفتم و باز هم می گویم که هر حرکت انقلابی به یک سازمان رهبری یا شورای هماهنگی نیاز دارد. این سازمان رهبری را نیروی کور روند تعیین نخواهد کرد ، بلکه نخبگان این کار را انجام می دهند همانطور که در همه انقلاب ها از جمله انقلاب فاجعه بار ۵۷ انجام دادند. احتمالا منظور آقای دکتر نیکفر از سناریوی انقلاب ۵۷ همین است که رهبری این انقلاب را روند تعیین نکرده است و این بار باید اجازه داد که روند کار خودش را بکند. پرسش این است که چرا در انقلاب ۵۷ نیروی روند بر اراده نخبگان با عوامل خارجی غلبه نکرد و اجازه داد رهبری را آنها تعیین کنند. آیا نیروی روند در آن مقطع در خواب بوده است؟ من بر خلاف نظر لنین به سازمان رهبری دایمی اعتقاد ندارم و آن را زمینه ساز دیکتاتوری می دانم.‌ بنابراین بسیار مهم است که بر موقتی بودن سازمان رهبری یک حرکت انفلابی تاکید شود.‌ از طرفی طبق نظر ماکس وبر جنبش های انقلابی یا کاریزماتیک هستند یا عقلانی. جنش انقلابی مهسا بر خلاف جنبش انقلابی سال ۵۷ یک جنبش کاریزماتیک نیست ، بنابراین رهبری آن نمی تواند کاریزماتیک باشد. از طرفی در شرایط کنونی ایران، ما شخصیت کاریز ماتیک که اعتبار گاندی یا ماندلا را داشته باشد، نداریم.‌ رضا پهلوی ممکن است محبوبیت زیادی داشته باشد ولی شخصیت کاریزماتیک نیست. با این ملاحظات باید ایده ی رهبری فردی یا کاریزماتیک را کنار نهیم.‌ تاریخ سیاست نشان داده که وقتی پای مساله ی مرگ‌و زندگی در میان باشد، حتی دشمن های قسم خورده و خونی هم ناچار هستند کنار هم بنشینند و دست به اقدام مشترک بزنند. اینکه چنین اتفاقی در میان مخالفان جمهوری اسلامی رخ می دهد این است که آنها یا از تاریخ آگاهی ندارند و فاقد طرز فکر استراتژیک هستند و یا اینکه قبول ندارند که در شرایط کنونی ایران پای مساله مرگ و زندگی در میان است به این معنی که ایران در حال نابودی است و بنابراین باید تمام گزینه ها حتی ائتلاف منفی( ائتلاف همه با هم) را هم از نظر دور نداشت.

  • جوادی

    حکومت پهلوی لیبرال بود اما لیبرال دموکرات نبود. استبدادی بودن حکومت پهلوی و هر حکومت پادشاهی معنایی جز لیبرال دموکرات نبودن نمی تواند داشته باشد.‌ انقلاب ۵۷ انقلابی علیه کدام وجه حکومت پهلوی بود؟ آیا علیه وجه لیبرالی بود یا وجه استبدادی یا هر دو ؟ شعار اصلی انقلاب ۵۷ استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی بود.‌ آیا در آن مقطع تعبیر لیبرالیستی واژه آزادی مد نظر بوده است؟ روشن است هم خمینیست ها و هم چپ ها که نیروهای اصلی انقلاب ۵۷ بودند با لیبرالیسم مخالف بودند، بنابراین منظور از آزادی در شعار استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی، نه تنها آزادی در معنای لیبرالیستی نبود بلکه علیه آن بوده است. گفتمان های اصلی انقلاب ۵۷ اسلام و مارکسیسم بودند و لیبرالیسم مورد غضب بوده است. بر اساس این تحلیل می توان گفت که انقلاب ۵۷ علیه وجه لیبرالی حکومت پهلوی بوده است. از طرفی با توجه به بازتولید استبداد در فردای انقلاب ۵۷، می توان گفت که این انقلاب مخالف نوع خاصی از استبداد بود اما علیه استبداد در کلیت آن نبود.‌ قبلا این پرسش را طرح کردم که انقلاب ۵۷ دنبال چه نوع دموکراسی یا چه نوع جمهوری بوده است؟ مدافعان انقلاب ۵۷ نمی توانند به آسانی به این پرسش پاسخ دهند. بر اساس نظریه دو بنی انقلاب ۵۷ می توان گفت که انقلاب ۵۷ به دنبال دو نوع دموکراسی بوده است که عبارتند از دموکراسی دینی و دموکراسی شورایی.‌ متناقض بودن ایده دموکراسی دینی یا جمهوری اسلامی گرچه در آن مقطع برای اکثر مردم و روشنفکران ناشناخته بود اما امروزه تقریبا بر همگان روشن شده است و دیگه نمی توان به راحتی با مغالطه از آن دفاع کرد. دموکراسی شورایی هم در بلوک شرق تجربه شود و شکست آن در عمل ثابت شد ، گرچه هنوز بسیاری از چپ های ایران با نادیده گرفتن این تجربیات در بعضی از کشورها، اصرار دارند که این مدل حکومتی را در ایران هم آزمایش کنند، شاید معجزه شود و بهشت زمینی را برای نخستین بار برای مردم ایران به ارمغان آورد.

  • جوادی

    در این سایت آزادی بیان وجود دارد و قدر این نعمت را کسی که سالها از خفقان رنج برده می داند.‌ اما در اینجا نیز مانند بسیاری از جاها شاهد غلبه تک گویی هستیم و معمولا گفتگویی بین بازدیدکنندگان صورت نمی گیرد و هر کس در لاک خودش هست. بارها بر اهمیت گفتگو از موضع بالغ_ بالغ بین روشنفکران و همکاری برای گذار از وضع موجود تاکید کردم اما پاسخی حتی پاسخ منفی هم دریافت نکردم. در چنین وضعیت ناامیدکننده ای بارها این تمایل در من قوت گرفت که دیگر از این سایت بازدید نکنم و یا دست کم از بیان نظرات خودداری کنم اما تا به امروز این تمایل را مهار کردم.‌ تقریبا تمام ایرانی ها حتی در درون خانواده، سخت متمایل به گفتگو از موضع برتر هستند. اگر رسانه ای در اختیار من بود ، هر روز بر اهمیت گفتگو از موضع افقی تاکید می کردم. ارزشمند ترین ارتباطی که می تواند بین دو طرف شکل بگیرد، گفتگو از موضع افقی یا گفتگو از موضع بالغ_ بالغ است.

  • جوادی

    تقریبا بر همگان روشن شده است که انقلاب ۵۷ علیه استبداد در کلیت آن یعنی علیه هر نوع استبدادی نبود زیرا در آن زمان اکثر روشنفکران فهم درستی از مساله ی استبداد نداشتند و استبداد را منحصر به استبداد سلطنتی می دانستند و به علت نخواندن دقیق تاریخ و آشنایی نداشتن کافی از علم سیاست، نمی دانستند استبداد را انواعی است و استبداد دینی بدترین نوع استبداد است. اینکه استبداد دینی بدنرین نوع استبداد است از کانت است. الان هم عده ای از چپ ها با یی اعتنایی به تاریخ کمونیزم، استبداد را نهادی راست گرا می دانند و همه نیروهای چپ را مترقی و دموکرات می دانند و به استبداد چپ گرا اعتقادی ندارند. اینها به شکست کمونیزم اعتقاد ندارند و شکست کمونیزم در شوروی و بلوک شرق را شکست کمونیزم بورژوایی یا شکست کمونیزم غیر اصیل می دانند.‌ اسلام گرابان هم می توانند شکست اسلام سیاسی را به اسلام دروغین یا تحریف شده نسبت دهند و از ایده اسلام راستین که آزمون ناپذیر و بنابراین شکست ناپذیر است، دفاع کنند. هم اسلام گرایان و هم چپ ها با توسل به سلاح نفی عرض اندام می کنند و حتی در یک مورد هم نتوانسته اند نظرات شان را به نحو مثبت اثبات کنند ، یعنی بگویند تئوری هایی که مدعی درستی آنها هستند در فلان جامعه پیاده شده و مورد تایید قرار گرفته اند. اسلامیست ها و برخی از چپ ها از انقلاب ۵۷ نیز به با به طور منفی دفاع می کنند. تقریبا بر همگان روشن شده که انقلاب ۵۷ فاجعه بار بوده و اوضاع را به مراتب بدتر کرده ایت. مدافعان انقلاب ۵۷ به جای قبول این حقیقت و ربط آن به گفتمان های انقلاب ۵۷، از بیراهه رفتن انقلاب دم می زنند و از نفس انقلاب با استناد به شرایط منفی نظام پیشین دفاع می کنند. یعنی با نفی نظام پیشین، تلاش می کنند حقانیت انقلاب ۵۷ را اثبات کنند و این مغالطه ای بیش نیست. نفی A, اثباتB نیست. مثلا نمی توان گفت چون شاه مستبد بوده است، پس مخالفانش دموکرات بوده اند. دموکرات بودن مخالفان شاه باید مستقلا یعنی صرف نظر از مستبد بودن شاه به اثبات برسد. همچنین نمی توان گفت چون رژیم پهلوی استبدادی بوده است پس انقلاب ۵۷ دموکراتیک یعنی علیه استبداد بوده است. انقلاب علیه استبداد مستقر ، انقلاب علیه استبداد در کلیت آن نیست. لازم به یادآوری است که هر نبردی لزوما نبرد حق و ناحق نیست، بلکه می تواند نبردی بین ناحق و ناحق یا حق و حق باشد.‌

  • جوادی

    انقلاب ۵۷ باید به نحو رادیکال مورد انتقاد قرار گیرد . این کار از آن جهت لازم است که به تغیبر وضع موجود کمک می کند و در این تردیدی نیست. تاکید می کنم انتقاد از انقلاب ۵۷ ، انتقاد از گفتمان ها و سوگیری ارتجاعی آن است و حق انقلاب را زیر سوال نمی برد. حق انقلاب یک مساله ی اخلاقی و فلسفی است و از این جنبه ها می تواند مورد بحث قرار گیرد.‌ روشن است انتقاد رادیکال از انقلاب ۵۷ می تواند مورد سوء استفاده جریان سلطنت طلب قرار گیرد. برای پیشگیری از آن ،انتقاد از انقلاب ۵۷ باید توام با انتقاد از نظام پیشین باشد.‌تنها راه خروج از فضای روشنفکری بلافصل انقلاب ۵۷ همین است و گرنه اگر همچنان بخواهیم بر سر حقانیت پهلوی یا انقلاب ۵۷ محادله کنیم، در واقع به تداوم جمهوری اسلامی کمک کردیم و اگر کمی از دیدگاه استراتژیک به مساله نگاه کنیم ، متوجه می شویم که جمهوری اسلامی خواهان ادامه چنین بازی هایی در بین مخالفان اش است زیرا مانع همبستگی و همکاری مخالفان می شوند. البته به خوبی می دانم که برای روشنفکران نسل سوم دست کشیدن از مجادله ی باخت_ باخت حقانیت پهلوی یا انقلاب ۵۷ چقدر دشوار است. ‌

  • جوادی

    آقای دکتر نیکفر عزیز، من در وضعیتی نیستم که بتوانم نظراتم را به گوش سایر روشنفکران برسانم. اما شما می توانید در این جهت کمک کنید. شما با قبول برخی از این نظرات و اشاعه آنها چیزی از دست نخواهید داد.‌ در شرایط اسفناک کنونی مهم نیست که من لیبرال دموکرات هستم و شما مارکسیست.من بار دیگر از شما می خواهم صدای من باشید زیرا من هم مثل شما برای آزادی و عدالت تلاش می کنم.‌‌گرچه درباره معنی این مفاهیم و چگونگی تحقق آنها ممکن است با هم اختلاف نظر داشته باشیم.‌

  • جوادی

    آقای دکتر نبکفر می گوید : انسان روا نیست رای دهد که صغیر است و نیاز به ولی دارد. من با این نظر اخلاقی موافقم ولی آقای دکتر نیکفر به این مساله ی مهم نمی پردازند که چرا در سال ۵۸، درصد بسیار بزرگی از مردم و روشنفکران دست به کار ناروا زدند و رای دادند که صغیرند و نیاز به ولی دارند. ایشان این ضرب المثل ژرف را نادیده می گیرد که در شهر کوران ، تک چشم رهبر می شود.‌ آقای دکتر نیکفر پنج نمونه همه پرسی در ایران را از بالا به پایین می داند و آنها را رد می کند اما در مورد چرایی این مساله توضیحی نمی دهد.‌ نگاه ایشان به مساله ی صغارت و رابطه آن با ولایت نگاهی خطی و از بالا به پایین است. ایشان فکر می کند صغارت معلول ولایت است و با نفی ولایت و تاسیس جمهوری شهروندی ، صغیر به رشید و رعیت به شهروند تبدیل می شود، در حالیکه قضیه پیجیده تر است .‌ ولایت معلول صغارت است اما در اینجا علیت، خطی نیست و رابطه صغارت و ولایت یک رابطه حلقوی است. حتی فرض کنیم نظام بی عیبی تحت عنوان جمهوری شهروندی قابل تحقق باشد، در آن صورت تحقق آن در خلاء رخ نمی دهد، بلکه در جامعه ای رخ می دهد که بخش قابل توجهی از اعضای آن از صغارت به در آمده باشند. به بیان دیگر تبدیل صغیر به رشید تا حدی مقدم و شرط لازم برای تاسیس جمهوری شهروندی است نه معلول آن.‌