ارتباط ناشناخته. ارتباط بدون سانسور. ارتباط برقرار نمی‌شود. سایت اصلی احتمالاً زیر سانسور است. ارتباط با سایت (های) موازی برقرار شد. ارتباط برقرار نمی‌شود. ارتباط اینترنت خود را امتحان کنید. احتمال دارد اینترنت به طور سراسری قطع شده باشد. ادامه مطلب

شعر زمانه

سه شعر از فروغ سجادی

اشعار فروغ سجادی با زبانی صریح و جسورانه، به مسائلی همچون هویت، جنسیت، جامعه، دین و مرگ می‌پردازند و تصویری تاریک و گاه سوررئال از واقعیت ارائه می‌دهند. سجادی یکی از سه شاعر برگزیده جشنواره «زن، زندگی، آزادی» است.

به فرض محال

به فرض محال که چشمانت کف کند و پاهایت سُم شود
به فرض محال که یک واحد مسکن مهر به نامت بزنند درمریخ ولاک‌پشت‌ها در خیالت پرواز کنند
به فرض محال که تو یک رقصنده روی یخ باشی دراسکاندیناوی یا زنی مغموم در تهران
به جای دو پستان آویزان، یک کمد لباس داشته باشی با سایز ۳۶
به فرض محال اصلا تو یک خرس باشی و حضانت توله‌هایت را به شغال‌های بادیه بسپارند
لخت روی یخ‌ها چرخ بزنی و بزنی برقصی و برقصی
به فرض محال جای دست دو مار بردوشت باشد
و با سُم‌هایت تمام اتوبان همت را بدوی و ممه‌هایت را با یک لباس دکلته ژرژت بیرون بیاندازی
به فرض محال که لک‌لک‌ها تو را از ماتَرک مادرت بیرون کشیدند و انداختند در سیاه‌چاله
تو خرس شدی شغال‌ها بزرگت کردند
به فرض محال که از مریخ جاده‌ای بکشند به سمت چالوس
تو آخرین قسط مَسکن مهرت را بدهی
به فرض محال تو دوباره از منقار لک‌لک‌ها به دنیا بیایی
و به جای مار بر دوشت فرشته سبز شود و با پستان‌های حليمه به کودکان سرزمینت شیر دهی
و غزل‌های سلیمان را تو دوباره بگویی

به فرض محال که محال محال است
چه فرق می‌کند وقتی بحران بعد ازحادثه هر روز می‌تابد از پنجره بر خانه‌ات
و مادری تکه‌های بریده‌ی فرزندش را در چرخ گوشت می‌ریزد

چه فرق می کند وقتی گذشته کنارت نشسته تخمه می‌شکند و تو حماقت‌هایت را با افتخاربیلاخ می‌دهی به آینده
تابیده نتابیده پیرشده بودی
پیر نمی‌شوی
وقتی مرگ تنها وقفه ای کوتاه برای آرامش است دوباره
دستانت حجم کم می‌کند از فلس‌های‌ چروکیده
تا استخوان‌هایت تنها در گور رستگار شوند

جغرافیای الله

ماه آزارم می‌دهد
دراین زمان که شپش‌ها با سورتمه پرواز می‌کنند
بالا
بالای سرم سرت
وقتی که شب مضمون متقارن است
اینجا سرزمینِ مگرمی‌شودهاست
با مرگ
با رازیانه‌هایی که از گردنش آویخت
مرگ به وقت شمردن اتهام
نور آزارم می‌دهد
چشم‌های غضب آلود گناه
به وقت اذان
دوپایش
دو پای آویزان تکان تکان می‌خورد درسپیده دم
یک چراغ سحر را همراهی می‌کند تا قبر
اجتهاد یقه پاره می‌کند بر زانوهای خم شده درخاک
وقتی که ماه می‌چرخد به سمت صورتش
برقع الله کنار می‌رود
لنگ صبح پیدا می‌شود از میان لنگ‌هایش
تنش کبود
نعشش کبود
رویایی که لت و پارش کردند
وقتی تن لششان درکویر می‌دوید به دنبال بهشت
خدا در موهایم
موهای پریشان زنی
الان در متروی ولیعصر
زیرا شهد یک زبان‌هنگام اختناق
و ماه که دیگر برایم نوستالژی جذابی نیست
آزارم می‌دهد
آزارت می‌دهد
وقتی که نمی‌شود پنهان پشت ابر
ماه را بسته‌اند به تخت
آویزان کرده‌اند از ابر
دوباره منها می‌شویم از خودمان
یک شب
یک روز
یک مرگ
جغرافیای ما فراتر از یک وجب خاک نیست
جغرافیای الله
جغرافیای باروت
انتحار تن‌های سوخته
جغرافیای سیاه که طلا می‌دهد خاکش، آبش
مردمانش هر روز زیر بار گوشی‌های هوشمند
اندوه می‌زایند
با یک خط اینترنت بخور و نمیر
به تماشای رویا در جغرافیای مجاز جان می‌دهند
میان دست‌های پهن بزرگ
و فراموشی روزهای ازدست رفته
برای تصور دموکراسی ایتالیا
تبیین روزهایی که فکر می‌کنند خواهد آمد
روزهای منتظر نشسته در سواحل جنوب با شلوارک، بیکینی و معشوقه‌های هلو
یک امپراتوری بی‌خطر که ورد بخواند
همه زمین‌های خشک سبز شوند
بشکن بزند چهار دهه درد بریزد پایین نهر شود برود تا عمق استراتژیک زمین و فواره بزند از فاضلاب‌های خانه‌ها
سیاه دوست داشتنی
که با گازش فرومی‌نشیند
در برق چشمانمان

سلفی بگیرید در جنگل‌های مصنوعی
پرواز کنید در آسمان صاف و تمیز
آنها خواهند شست با دابستموس و آب اقیانوس‌ها جغرافیای الله را
دست‌های پهن بزرگ
برقصیم علیه فراموشی
برقصند بر دیوارهای بتونی
آواز بخوانید "یک شب مهتاب…"
بلولیم میان هم در کافه‌هایی که بر درش تاب می‌خورد «دیگر هیچ چیز ممنوع نیست به جز خدا و حرف زدن خلاف من»
بپریم روی دوش هم برای تماشای ماه
که دیگر آزارم نخواهد داد
در شب استیصال یک روز نابود
با نوازش پوست تنش بدون حس گناه
من که دیگر دو پای بی‌قرارم
می‌دوم
با تفاله‌های مدفون شده‌ام در شراب و نوشتن یک ستون برای روزنامه‌ی صبح توسعه پایدار
با لذت اضداد
حس گناه آرزو و تصور خاطرات جغرافیای الله
با شپش‌های سحرخیز رستاخیز

برزخ زیر شلوار

احتمالا زمین سرخ است و دستان من آویزان از تو
احتمالا او تو یا هر کدامشان با ساطوری در دست
به احتمال بعید یک اتفاق پرسه می‌زنید درآشفتگی خواب‌هایم
با احتمال تصرف یک قرن
من فقط یک نقطه‌چین هستم عبارت از…

در امتداد خط پستان‌هایم جهنم پیداست
روی ران‌هایم خیز برمی‌داری تا
با شاخه‌ی گل سرخ مرا به عقد یک چراغ‌خواب درآوری
و من که احتمال دارد زنی باشم در بصره؛ جهنمم را ادامه می‌دهم تا مکه
برای خدای کعبه دست تکان می‌دهم
یا احتمالا زنی پا در هوا در حاشیه‌ی خلیج فارس
ران‌هایم را می‌کشم تا آن سوی جهنم که بهشت پیداست
و او که تو را سرشار از بودن آفرید پستان‌هایم را به تو تقدیم کرد
من کشتزار تو هستم در خشتکِ ملاعمر

بر تنم چنگال می‌زنی و می‌پزی‌ام
پخته‌ام گذاشته‌ام تازه شود با احتمال زیاد یک تنزل

میز را می‌چینم و پاهایم دیوانه‌وار مسافتِ کبود را از آشپزخانه به هال از هال به اتاق از اتاق به کوچه می‌دود
برای خرید یک رب انار و چاشنی ترسیده تناوب و تکرار

عروسک دو وجب و نیم
خم می‌شود به راست
خم می‌شوم به چپ
پاهای تو احتمالا آویزان از میز
میانش می‌جهم و جلزوپلز می‌کنم
رانهایم کشیده می‌شود تا عصر
غروب
ساطورها بالا می‌روند به شرط تکرار یک تکرار
می‌شکند
شکسته ‌شده‌ بود
وقتی با بی‌تفاوتی کلیشه‌ای فریاد می زنی
تمام!

تمام نمی‌شوم وقتی او مرا عاق کرد اگر …
تو را بر..‌
بر تخت نشسته‌ای واحتمالا یک تصور از تخیل گذشته‌ات را لای ران‌هایم استفراغ می‌کنی
جوراب‌های صورتی
نبوده همیشگی که لای دندان‌هایت گیر کرده
دست‌های من آویزان
پاهای تو آویزان
لوستر قرمز آویزان

جهنم است اینجا
در امتدادِ خط پستان‌هایم زمین سرخ شده
لرزان به وقت احتمال
معلول پخش شده روی میز معلق
خستگی مداوم کش می‌آید تا کرانه باختری
یک رحم بازمی‌شود به اذن تو که دیگر خدای کعبه‌ای و تربچه می‌کاری
و پیازچه‌هایت گل می‌دهد به وقتِ شکستن من لای جویده و نجویده‌های کاذب اشتهات
جهنم طلوع می‌کند از لای پستان‌های من
با تمنای سرخ نیم کره جنوبی و ران‌های ما
احتمالا بهشت زیر شلوار توست

بیشتر بخوانید:

این مطلب را پسندیدید؟ کمک مالی شما به ما این امکان را خواهد داد که از این نوع مطالب بیشتر منتشر کنیم.

آیا مایل هستید ما را در تحقیق و نوشتن تعداد بیشتری از این‌گونه مطالب یاری کنید؟

.در حال حاضر امکان دریافت کمک مخاطبان ساکن ایران وجود ندارد

توضیح بیشتر در مورد اینکه چطور از ما حمایت کنید

نظر بدهید

در پرکردن فرم خطایی صورت گرفته

نظرها

نظری وجود ندارد.